eitaa logo
پیچیدگی عرفانی
182 دنبال‌کننده
633 عکس
90 ویدیو
1 فایل
باشد که غم خجل شود از صبر بی‌صدای ما... https://harfeto.timefriend.net/17019209864769 @Mystical_complexity_2
مشاهده در ایتا
دانلود
پیچیدگی عرفانی
Just believe that's SPECIAL;)). #Eye_catching #Fact_time
در خصوص آدمای اطرافم این قضیه صادقه. این که تو اون آدم رو خاص می‌کنی و برات ارزشمند میشه. و البته همین طور که میتونی خاصش کنی، این قضیه می‌تونه بالعکس بشه..
یه روزی میرسه که دیگه مهم نیست فردا چی پیش میاد، اونروز یا خیلی خوشبختی یا خیلی بدبخت.
شاد ماندن به هنگامی که انسان در گیرودار کارهای ملال آور و پر مسئولیت است، هنر کوچکی نیست.
آن دو مرواریدِ تر یادم میاید چشمهایش بوده‌اند.
آخرین سخن با زندانبان می‌بینم از دریچه‌ی زندان کوچکم درختان به من لبخند می‌زنند و یاران و دوستانم آمده بر در و بام‌ها می‌گریند برایم پنجره‌ها و دعا می‌خوانند از دریچه‌ی زندان کوچکم زندان بزر‌گ تو را می‌بینم.
https://eitaa.com/the_yellow_moon/2114 خیلی دلیل درست و قشنگی بود واقعا.. مخصوصا اشاره به اون نظم و افکار وسواس گونه. حقیقتا خیلی لذت بردم از خوندنش. و ممنونم 🤍
خود پرتره با مرگ در حال نواختن ویولن از آرنولد بوکلین
پیچیدگی عرفانی
: انسان حرف‌هایش ک نه ، گاهی صدایش تمام می‌شود... #bio
: وقت رفتن کاش در چشمم نمی‌غلتید اشک؛آخرین تصویر او در چشم‌هایم تار بود
دختر و مرگ، ۱۸۸۸ از ریچارد برگ
پشت هم شعر نوشتم كه بخوانی، خواندی؟ بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟ به خدا شعرترين شعرِ منی، می‌فهمی؟ هوس انگيزترين حسِ منی، می‌فهمی؟
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او
https://eitaa.com/ThePriory/65 چقدر قشنگ شده. مشخصه خیلی کار کردی روش👌🤍
از داشتن چشم اما ندیدن زیبایی داشتن گوش اما نشنیدن موسیقی داشتن عقل اما آگاه نشدن از حقیقت داشتن قلبی که هرگز نتپیده پس هرگز نسوخته باید ترسید !
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی‌کاهم
گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و بیشتر مشتاق شدم
«نمی‌دانم تو ملتفت شده‌ای یا نه که بعضی مردها از عمری که دارند پیرترند.»
هدایت شده از خاکستر زرد''
آسمان برای باریدن تقلا می کند، شاید هم آسمان حنجره ی یک عاشق دیگر بود... گلخانه ای داشت و گل های رز را پرورش می داد و باران ، دردِ زخم ها شده بود. زمین دچار یک جنون بی وقفه از گردش ، خورشید محکوم به غروب و ماه به طلوع! اینجا زندگی ، یک جهنم برای پرستش عُشاق بود، همان جایی که شیطان حسرت یک سجده را می کشید در برابر خالقِ معشوق. و همه ی ما عاشق بودیم، محکوم به یک هاناهاکیِ حبس شده در گلو! ⇦خاکستر زرد
«ای کاش تو اینجا بودی، در حقیقت من اینجا هیچکس را ندارم، هیچ کس جز ترس و تشویش!»
هر دو به یک چیز فکر می‌کردیم ولی هیچ‌کدام به روی هم‌دیگر نمی‌آوردیم. جای او عجیب خالی بود. غیبت دائمی و بی‌درمان او قلب‌مان را خالی کرده بود.