هدایت شده از [حـامـی]
زمانی که محمود درویش ( فلسطینی ) عاشق ریتا (اسرائیلی ) شد برای او نوشت :
من برخلاف قبیله و وطن و باورهامون، عاشقت شدم
ولی می ترسم تو مرا ناامید کنی ..
بعدها فهمید ریتا جاسوس اسرائیل بود، برایش نوشت :
حس می کنم وطنم دوباره اشغال شده ، شاید برای تو چیز بی اهمیتی باشد ، ولی آن قلب من بود...
صداهای در گلو شکسته،
دهانهای دوخته،
و خونهای بر زمین ریخته،
روحم مُغاک صاعقههای
نهفته است،
آه آدمی چگونه در این مرکز
همیشگیِ انفجار میزیَد
و ساده خاموش میماند؟
#محمد_مختاری
#شعر
فقط تاریکی میداند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک میداند
دستهای آب،چقدر مهربان
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه میداند
فقط من میدانم
تو چقدر زیبایی!
#رسول_یونان
#شعر