eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸ایستگاه پنج شنبه ها ✍برای ما پنج شنبه هم یک روز مثل تمام روزهاست، اما برای اموات ، همان در گذشتگان را می گویم؛! یک قرار است. 🍃دل تنگ هستیم به همان بوسه ای که روزی به گونه های عزیزانمان میزدیم ؛ اما این روزها کنار سنگ های وادی می نشینیم و شاید هم با قطره اشکی آن را نمنماک می نماییم. 🍃تو را به خدا دیده ایدکه وقتی برگی داخل جریان آبی می افتد!؟ و خود را چگونه به جریان آن می سپارد و میرود،عین اسرا ، عین ماجرای کاروان شام عین در گذشتگان... 🍃نمی دانم ما نیز قادریم در دوران زندگانی خود با چنین اطمینان کاملی تمام زندگی خودمان را به خالق رودخانه هستی ؛ و به جریان زندگی آن بسپاریم ، یا نه !؟ 🍃اما ؛ آنان که فکر می کنند قادرند بر خلاف جریان این زندگی شنا نموده و خود را به ساحل امن تر دیگری غیر از آنچه که برایشان خداوند رحمان مقدر نموده است برسانند، کاملا در اشتباهند.بر این افراد مژده باد تا سرگذشت انسانهای حاضر در کربلا را مروری نمایند. 🍃هیچ یک نتوانستند غیر از آنچه خدا برایشان مقدر نموده بود قدمی بردارند. چه آنانی که با کاروان آمدند و به بی راهه رفتند و چه آنان که بیراهه آمدند و پیوستند. 🍃آنان چون بی راهه رفتند نفهمیدند که همواره درآغوش مرگ هر لحظه ضجه خواهند زد و رهایی نیز در کار نبود . 🍃 آنان که به مقصد کربلا رسیدند در رودخانه هستی که  همه ذرات آن نشان از عطر و حضور حضرت دوست داشت باقی ماندند و عاشقی و دلبری نمودند برای سرور جوانان اهل بهشت و خدایش و خالق جریان رودخانه هستی دو عالم... 🍃میدانید چه برایشان رقم خورد،در این بين آنان از؛افت و منفعت طلبی دنیا و خیزهایش در آن ،هرگز دل نگران نشدند.چنین آرامشی را آرزوست ، انگار آرامش برگی را داشتند که خود را بر جریان بستر رودخانه ی هستی سپرده تا به مقصد و مقصود رسند. 🍃این انسانها ی پاک سرشت، خالق هستی را بشدت دوست داشتند.و هرآنچه پیامبراسلام و ائمه معصومین علیهم السلام به انسان آموختند و وعده داده اند را با دل و جان دیدند و پسندیدند.... اما 🍃وضع ما و آنانی که دستشان از این دیار فانی کوتاه شده، چگونه است و خواهد بود. 🌷 علیه السّلام میفرمایند:کسى که قدرت ندارد برانجام کارى که کفّاره گناهانش شود، زیاد بر محمّد و آل محمد صلوات بفرستد.به حقیقت که صلوات نابوده کننده گناهان است، چه نابود کردنى.۱ 🍃در ایستگاه پنج شنبه ها ی محرم به چنین مواردی اشاره و تصریح خواهیم نمود و دعایی که ان شاءالله، سبب مغفرت آنانی که در خاک سرد خفته اندخواهد شد شاید هم برایشان ، نور و گشایی فراهم شود. 🌸اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ الْفَانِيَةِ وَ الْأَجْسَادِ الْبَالِيَةِ وَ الْعِظَامِ النَّخِرَةِ الَّتِي خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا وَ هِيَ بِكَ مُؤْمِنَةٌ أَدْخِلْ عَلَيْهِمْ رَوْحا مِنْكَ وَ سَلاما 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال مجالی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 ۱_📚بحارالا نوار، ج۹۱، ص ۴۷
🌹 🌹          🌸بســــم الله الرحمــــن الرحیم🌸 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، 🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، 🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، 🌷وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، 🌷 فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. 🌸 ✍ نبی زاده  🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی         🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷           🌷  اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله    🌷             🌷   أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج  🌷
🌸يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 🌸ﺍی ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺯﻣﺎنی ﻛﻪ ﮔﺮﻭهی ﻗﺼﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ [ ﺑﺮﺍی ﻧﺎﺑﻮﺩی ﺗﺎﻥ ] ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺒﻴﺨﻮﻥ ﺯﻧﻨﺪ ، ﻭلی ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ . ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻨﻨﺪ . 🌸 ۱۱ 🌸سلام و درود بر شما صبح شما پر از انوار بی پایان الهی باد😊💖✋ ✍خداوندا ؛ در این صبح زیبا و دلبرانه در آغازی نو از هفته ای جدید ما را از همین ساعات اولیه روز، در شمار مومنین و متوکلین به خودت قرار ده. آمین یا رب العالمین.💐 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 پایگاه شهید بهشتی روایت ۱۷ نخورد ✍روایتی هست که اگر خدا نخواهد برگی از درخت نخواهد افتاد، چه برسد خودِ درخت! 🍃هنوز از دومین پیچ جاده منتهی به قله ای که بر رویش بودیم نگذشته بودیم که تمام قله وجاده های اطراف زیر آتش شدید خمپاره ۱۲۰ وتوپخانه ی ۱۰۵م م ارتش بعثی عراق قرار گرفت. 🍃رفتیم زیردیدگاه و دور از دید ارتش بعثی عراق و صحبت ها ادامه یافت و تصمیماتی گرفته شد. اما باز هم قرار شد همه با یگان‌ها صحبت نمایند و نقطه نظرات آنان نیز دریافت و اعمال شود. 🍃با این حال برگشتیم پایگاه بهشتی برادر شوشتری گفت:نبی همینجا باش و جایی نرو گفتم آخه حاجی از صبح که بیرون آمدم از بچه های تحت امر خبری ندارم، ببینم ستاد کاری دارد یا نه ؛! زود بر میگردم. گفت نه خیر برو ازداخل عملیات تلفنی همه ی کارهاراانجام بده از جلوی چشمم دور نشو که کار دارم. 🍃خلاصه داخل سوله عملیات زندانی شدم😊 آنقدر ماندم که دیگه مجبور شدم با بچه های عملیات نشستیم نقشه گویا کردن و رنگ زدن و کشیدن کالک منطقه و... چند جا هم که با موتور رفته بودم ، جاده تغییر کرده بود که گفتم و روی تصحیح شد.رفتم تو سنگربغلی؛ اطلاعات به آنها هم گفتم.اما آنها زودتر از من تصحیح کرده بودند. 🍃برگشتم سنگر عملیات که دیدم برادر شوشتری نشسته و چایی میخوره،یهویی برگشت گفت؛این رشتیه امروز با افسر عملیات جر و بحث کرده که نقشه توجیه نیست. دستی دستی داشت بین ارتش و سپاه تفرقه می انداخت؛! من هم مانده بودم چی بگم، گفت: سریع خودت رو به حفاظت معرفی کن تا راجع به تو تصمیم بگیریم. 🍃گفتم حاج آقا اجازه بدید یه چایی بخورم میرم حفاظت؛! گفت معنی نداره چنین کاری رو بکنی ،! چایی بخور ببینم... 😳من هم نشستم کنار سنگر و حرفی نمیزدم... برادر شوشتری گفت:صندلی سمت رانندهِ استیشن هم خیس و گِلی شده ،از دست این رشتیه.😔حالا بایدچند روز خودش رانندگی کنه تاحالش جا بیاد. 🍃گفت: رشتی فکر نکردی ونگفتی به ارتشی جماعت بر میخوره ،!اصلا میدونی اونا چقدر ناراحت بودند که با آن مقامی که داشتند و اجازه حضور در چنین نقطه ی عملیاتی راهم نداشتند آمده بودند آن هم باخواهش من ! 🍃گفتم حاج آقا جای دوری نبود که کنار دست قرارگاه خودمون بود دیگه؛!(البته نزدیک ترین منطقه ی درگیری هم همان جایی بود که ما رفته بودیم اما خودم را زده بودم به نفهمی😊 🍃خلاصه گفتم حاج آقا الان چکار کنم، رانندگی، امربر، نقشه رنگ کنم، برم ستاد، برم‌حفاظت خودم رو معرفی کنم،!؟ گفت فعلا بریم بیرون ببینم چه تصمیمی باید بگیرم... 🍃رفتیم از سنگر بیرون یهویی برادر شوشتری گفت ، با خودت نقشه حمل میکنی که چی بشه!؟ گفتم حاج آقا بعضی جاها که میریم مقرها و نقاطی وجود نداره یا جاده اشتباه هست تصحیح میکنم به برو بچه ها کمک و خبر میدم. اصلا نقشه گویا نیست با وایت برد میکشم ، پاک میکنم. 🍃برادر شوشتری گفت البته این بار خیلی به جا بود. اما چون جاهایی خیلی نزدیک به خط میری با خودت نقشه و کارت شناسایی هم نداشته باش فقط برگ‌تردد.و با این هشدار، هواسم بیشتر جمع شد. 🍃 همین امریه رو به بقیه نیروهای تحت امر نیز ابلاغ کردم. و دو یا سه روز بعد بچه های حفاظت آمدند ببینند ما چکار می کنیم. وقتی دیدند ما چنین کاری را انجام می‌دهیم.مورد تشویق قرار گرفتندبچه های تحت امرم... 🍃بعد ازظهری رفتم ماشین فرماندهی رو بنزین بزنم ، هوا خیلی خوب بود و گِل های روی جاده به مرور خشک میشد. رفتم جلوی تانکر بنزین تا سوخت گیری کنم، به یکباره همه جای دور و برم درکنارتانکرسوخت منفجر شد. 🍃هواپیمای عراقی آمده بودو چند تا ماشین تویوتا وانت را زدند،اما به مخزن اصلی سوخت که من هم درکنارش درحال سوخت گیری بودم صدمه ای نرسید. سوختگیری هنوز کامل نشده بود که فرار را به ماندن در آن نقطه ی خطرناک ترجیح داده و برگشتم داخل مقر که صدای مهیب انفجاری از دور دست به همراه دود سیاه رنگی جلب توجه کرد. مخزن سوخت منفجر شده بود.‌ 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 🌸ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﻳﺰ ﻭ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻱ [ ﺍﺯ ﺍﻳﻤﺎﻥ ، ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﻭ ﺁﺑﺮﻭﻱ ﻣﻘﺮّﺑﺎﻥ ﺩﺭﮔﺎﻫﺶ ] ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻘﺮّﺏ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻭ ﺑﺠﻮﻳﻴﺪ ; ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺟﻬﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ. 🌸 ۳۵ ✍سلام و درود بر شما،صبح شروع خیرات کثیر برای زندگی شما باد. 🌸خداوندا ؛ بهترین وسیله ما به سوی تو محمد و اهل بیت طاهرین او صلی الله علیهم اجمعین است. 🌸 ما را از دوستداران و پیروان ایشان قرار ده. الهی آمین یا رب العالمین 💖✋ 🌸 ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸پایگاه شهید بهشتی روایت ۱۸ باز هم... ✍شاید یکی از خاصیت های گل این باشه که خوش بو و معطر باشه و رنگ های بی بدیل خودش رو به نمایش همگان بگذاره. اما نمی دونم چرا این گل های شقایق که از صبح دم تو منطقه عملیاتی دراومدن اینقدر برامون لبخند و چشمک میزنن😊 🍃ابتدای صبح گُل ، کمی بعدش گِل ، نزدیک ظهر آتش شدید خمپاره و توپخانه، بعداظهر بمباران هوایی، و حالا دیگه جایی نبود که بخواهی جان پناه بگیری. هر سوراخی که پیدا میکردی نزدیکش میرفت هوا😁 🍃خدا رو شکر خلبان های عراقی خوب بلد نبودند بزنن،از ترس اینکه نخورنداز ارتفاع بالا بمب ها رو رها میکردند و می‌ریختند درامتداد جاده،که البته ما هم کنار جاده بودیم. 🍃از شانس خوب من بود که با هر بار تغییر جا و مکان ، محلی که بودم میرفت هوا و در این آشفته بازار از محوطه دور شدم و آمدم جلوی سنگرها و با غرش هواپیمای عراقی که درحال شیرجه زدن بود، اومدم برم توسنگر اطلاعات که دیدم دو نفر جلوی در ایستادن و میگن سَرخور برو جایی دیگه😳 هر جا میری فرشته مرگ دنبالت هست که خودت رو با کناری هات برن اون دنیا💖✋ 🍃رفتم به سمت سنگر کوچک نگهبانی، قبل از رسیدنم ، تمام کیسه شن های دور چین سنگر رفت آسمان با یه گودال قشنگ و زیبا کنارش✋😊 همانجا ماندم وسط معرکه و بلند بلند می خندیدم. 🍃یه بمباران شدیدهم کنار و اطراف رودخانه که در امتداد جاده بودصورت گرفت ، نمیدونم چرا اینقدر آنجا را میزدند. اصلا هیچ چیزی آنجا نبود. 😊✋ 🍃نفس ، نفس زنان برگشتم سنگر عملیات ، همه آنجا با آرامش خاصی نشسته و مشغول کار بودند.نگاهی و برادر شوشتری گفت: بنزین رو پر کردی، گفتم بله حاج آقا اما نزدیک بود جونم رو خالی کنم.گفت:بچه آخه امن تر ازسنگر جایی هست که مدام میری اینور و اونور؛واقعا خیلی قانع شده بودم😳😁 🍃برادر شوشتری گفت: برو روشن کن بریم. پریدم توماشین تاازاین آشفته بازاری که درست شده بود بزنیم بیرون، برادر شوشتری نشست و حرکت کردیم، رفتم جلوی دژبانی گفتم حاج آقاکجا!؟برو اسلام آباد جلسه هست نقشه داریم تو ماشین گفتم بله،رسیدیم خبرم کن...آرام و بدون عجله برو و سرش رو گذاشت کنار در و خوابید. 🍃رسیدیم نزدیک پادگان ارتش،گفتم حاج آقا نزدیکیم،نگاهی کرد و گفت برو از درب رزمنده ها بیا داخل و کنار مقر قبلی برم وضو بگیرم. رفتیم آنجا، خیلی سوت و کور بود. چند نفر پیرمرد بسیجی بودند که نوبتی از ساختمان‌ها مراقبت می‌کردند. حاج آقا از دورتر پیاده شد و رفت سمت اونا و با لهجه مشهدی خوش و بشی کردند و خندیدند. 🍃اونا هم کمی نخودوکشمش از جیب مبارکشان در آوردند و به برادر شوشتری دادند. اصلا نمی دانستند با چه کسی معاشرت می‌کنند. برادر شوشتری هم خیلی ساده و بی آلایش با آنها صحبت می‌کرد و می‌خندیدند. 🍃حاجی آمد و سوار استیشن فرماندهی شد رفتیم جلوی ساختمان فرماندهی ارتش خیلی ماشین بود.نقشه ها رو برداشتم.با کاغذ و قلم رفتیم بالا وسایل رو دادم گفت همینجا بمان تا صدایت کنم.ماندم امابرادر بزرگوار ارتشی آمد وگفت سرباز اینجاچرا هستی بیا برو داخل ماشین بشین تا فرمانده بیاد.😁 گفتم جناب ستوان من گفت:برو پایین✋ 🍃آقا ما رفتیم پایین ، هنوز کاملا تو ماشین جا نیافته بودم که همان ستوان سراسیمه آمد و گفت برادر نبی ، کیه!؟ گفتم بفرما ستوان گفتن بفرمایید،تشریف بیاورید داخل جلسه با شماکار دارند. گفتم صاحب تشریف باشید. 🍃بنده خدا داشت قالب تهی می‌کرد،بسرعت برق و باد پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا و سلام عرض کردم و صندلی را از پشت میز کشیدم عقب و درکناری پشت سر برادر شوشتری آرام نشستم. همه نگاه می‌کردند. 🍃من هم وسایل تحریر را آمده کردم و خودم رو شروع به نوشتن کردم. جلسه شروع شد و مصوبات و متن جلسه رو نوشتم. برادر شوشتری خواند و روی یک بند خط کشید. گفت: این نباشه ، با لاک غلط گیر پاک کردم. 🍃برادر شوشتری امضا کرد و گفت:بدهید به جناب سرهنگ امضا کنند. به نوبت همه امضا کردند و جناب سروانی هم آن را گرفت و برد کپی و شماره و مهر و...مجددا آورد و توزیع کرد. 🍃بعد از جلسه جناب سرهنگ گفت: آقا نبی بیاچند لحظه کار دارم نگاهی به برادرشوشتری کردم و گفت برو ببین جناب سرهنگ چکار دارند. 🍃با ایشان رفتم داخل اتاق دیگری ،گفت برادر نبی چند سالت هست!؟گفتم ۱۸ سال،گفت اونوقت چقدر هست که تو جبهه هستی گفتم قبل از اینکه بیام اینجا ۲۷ ماه تیپ ویژه شهدا بودم. 🍃یه جا نماز و کتاب دعا داد بهم و گفت: چرا کادر نشدی؛!؟گفتم جناب سرهنگ من پاسدار رسمی هستم. فقط لباس خاکی پوشیدم.گفت عجب چند سال رسمی هستی گفتم ۳۰ ماهی هست. او خندید و گفت: ای کاش...🌸 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.😊✋
🌸إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ 🌸ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎنی [ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋلی ﺑﻦ ﺍبی ﻃﺎﻟﺐ ﺍﻧﺪ ]ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ میدﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﻛﻮﻋﻨﺪ[ ﺑﻪ ﺗﻬﻴﺪﺳﺘﺎﻥ ]ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ. 🌸وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ 🌸ﻭ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎنی [ﭼﻮﻥ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺍﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ]ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﭘﺮﺳتی ﻭ ﺩﻭﺳتی ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ [ ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ ] ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍ[ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ] ﭘﻴﺮﻭﺯﻧﺪ. ✍سلام و درود بر شما ؛ صبح امروز و هر روزتان پر نور و برکت الهی بادا . 🌸خداوندا ما را تحت سرپرستی محمد و علی و فاطمه و فرزندان معصوم ایشان که سلام و درودهای بی پایان خدا بر آنان باد، قرار ده. الهی آمین یا رب العالمین💖😊✋ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸پایگاه شهید بهشتی روایت ۱۹ کارها روی روال ✍گُلها بدون اینکه انتظاری داشته باشند خود به خود شکوفا می شوند. حتی آنقدر زیبا می شوند که توقعی از آن همه زیبایی ، رنگ و بود و عطری که بهمراه خود دارند ؛ ندارند. 🍃 جناب سرهنگ گفت: برادر نبی از دست دژبان ناراحت نشدی؛ گفتم خیر جناب سرهنگ ایشان وظیفه ی خودشون رو به نحو احسن انجام دادند. موقع جلسه هیچ شخصی بدون مجوز نباید پشت درب اتاق جلسه باشد. 🍃گفت: برادر شوشتری خیلی از شما تعریف کرد، مشتاق شدیم همینجا شما رو ببینم، صورتجلسه رو که خوندم دیدم نکاتی رو نوشتید که مد نظر همه بود اما یارای نوشتن نبود.خوشحال شدم که با شما آشنا شدم. 🍃گفتم جناب سرهنگ فقط یک نکته ، این برادرمان که صورتجلسه را بردند و شماره زده و تکثیر شده آوردند.دو نکته را رعایت نکردند. لطفا" دستور دهید ویرایش شود. یکی نام و سمتِ اعضای حاضر جلسه که حقیر همه را نمی شناختم و دیگری نامه ها را تحویل دادند.اما از افراد امضا نگرفتند. 🍃جناب سرهنگ رفت داخل اتاق همه بلند شدند و احترام گذاشتند و دو نکته را گفت و دستور داد سریع انجام شود. و باز هم تشکر کرد. رفتم داخل نام و سمت های خودمان را نوشتم. 🍃برادر شوشتری نیز امضا کردند و کپی برگه ی خودمان را نیز تحویل گرفتیم.سپس گفت: اداری بفرستید تا از طریق ستاد ما نیز دریافت و به یگان‌های سپاه نیز ابلاغ شود. 🍃با اعضای جلسه زودتر از برادر شوشتری خداحافظی کردم و برگشتم جلوی ماشین آماده شدم تا حاجی بیاید. 🍃مقصد این بار سرپل ذهاب و گیلانغرب و جلسه ای دیگر با ارتش و بچه های سپاه در قرارگاه عملیاتی و تاکتیکی غرب. و پایگاه سپاه در منطقه بود. در قرارگاه ارتش من که رسیدم به سوله ی فرماندهی مستقیم رفتم داخل اتاق خودمان و برادر شوشتری هم رفت اتاق فرماندهی و چند ساعت بعد آمد و دید غذا ی ظهر جوجه کباب هست. گفت نبی عجیب نیست اینجا همیشه کباب هست و جوجه کباب!؟ 🍃گفتم حاج آقا تو همین سنگر آبگوشت و عدس پلو هم دیدم می‌خورند. غذای گروهبان ها آبگوشت بود و افسرهای جزء عدس پلو ، اما برای ما جوجه هست. نخورد و رفت بیرون و چند سئوال کرد آمد داخل گفت این غذا رو ببر بده همین دژبان جلوی درب اتاق خودمان بخورد و برگرد داخل نهار نمیخوریم.می رویم. 🍃از دفعه بعد که آمدیم همه ی سنگر یک شکل غذا می‌خوردند و البته با یک کیفیت و صد البته که باز هم غذا قرارگاه با غذای سوله ی ما از نظر کیفیت فرق داشت. 🍃برگشتیم پایگاه بهشتی،هنوز بوی تندانفجار های بمباران صبح بر مشام میرسید. نتیجه ی جلسه را بردم نزد ستاد برادر امیری مطالعه کردند و گفتند از ستاد برود یا فرماندهی گفتم برادر شوشتری گفت ستاد ابلاغ کند.گفت خب دست خودت رو میبوسه ، تایپ وآماده ی ابلاغ کن...چند دقیقه بعد انجام شد. و دادم امر برهای ستاد فرماندهی بردند یگانها ی عملیاتی. 🍃رفتم بنزین پر کردم و برگشتم دم سنگر عملیات و با برادر شوشتری برگشتیم قرارگاه تاکتیکی خودمان درمنطقه،شب باز هم جلسه ی هماهنگی سپاه و ارتش بود. 🍃با دعوت برادر شوشتری، دم غروب امام جمعه نیشابور رسیدند و نماز جماعت در سالن سنگر فرماندهی برپا شد.کنار همین سالن چند میله ی چادر بود که پتو کشیده شده بود. 🍃امام جمعه نشسته بودند همان کنار و به سئوالات شرعی پاسخ می‌دادند و... بعد هم موقع خواب شد. امام جمعه رو بعد از کارها بردم داخل اتاق سنگر نزد برادر شوشتری ، و برادر چرخله و من کنار همین میله ها نشسته بودیم ،پرسنل هم می آمدند و به آرامی می گفتند.حاج آقا خواب هست.و به آرامی می‌گفتند شب خوش ، شب بخیر، التماس دعا 🍃و چرخله ی ناقلا هم از ته میله ها کمی آن‌هارا تکان میداد وبچه هامیگفتند، خواهش میکنیم حاج آقا،ببخشید مزاحم شدیدم.و دست به سینه و کجکی رفع زحمت میکردند و ما هم به شکلی موزیانه می خندیدیم. 🍃امام جمعه نیشابور همان شب سنگر را ترک کردند تا به یگان‌های خراسان رفته و با رزمندگان دیدار کنند. 🍃صبح هم نماز جماعت محدود در سوله فرماندهی به امام جماعت برادر چرخله برگزار شد.البته ناخواسته بود.اما بسیار زیبا ودلنشین،بعدش هم دعا و زیارت عاشورا... یادش به خیر و نیکی عجب دوران زیبا و بیادماندنی بود. لحظه به لحظه اش جلوه ای از عظمت باریتعالی 💖✋😊 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ  🌸مگر کسانى که شکيبايى ورزيده و کارهاى شايسته کرده‏ اند [که] براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ خواهد بود 🌸 ۱۱ 🌸نذرکردم گر از این غم به درآیم روزی ... 🌸 تا در میکده شادان و غزل خوان بروم... 🌸 ✍ نبی زاده 💖 اْلْسْلْاْمْ‌ْعْلْیْکْ‌ْیْاْ‌ْاْبْاْ‌ْصْاْلْحْ‌ْاْلْمْهْدْےْ(ْاْرْوْاْحْنْاْفْدْاْهْ)ْ 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 سه شنبه های مهدوی 🌸 💖😊✋ 🌸السّلام علیکَ ایُّها المقدَّمُ المأمول... 🌸سلام بر تو ای مولایی که آرزوی آمدنت بهترین آرزوهاست و آرزومندان و منتظرانت، برترین مردم تاریخ... 🌸السلام علیک حین تقرأُ و تبیِّن... 🌸سلام بر شما؛ آن روزی که صحیفه های وحی را ظاهر می کنی و آیه های نور را بر مردم می خوانی و جرعه های معرفت را به کامشان می‌ریزی... 🌸اما با این همه مهربانی که برایمان به يقين هم رسیده نمیدانم چرا و به چه دلیلی ست که از خاندان و وطن و شهر دیار خود در دور ودر غربتی نا باورانه بسر برده و اینگونه از کمی یار و یاوران حقیقی در تنگنا هستید. 🌸ایهاالعزیز این روزها مدام گامهایم را برای رسيدن به نشانه ای بعدی می شمارم از همان نشانه هایی که مشتاقان ابا عبدالله الحسین علیه السلام را به پیاده روی اربعین میکشاند. 🌸یابن الحسن؛ معلوم شده تا اربعین چند قدمی بیش نمانده شاید ۲۵ ،۲۶ قدم ؛!اما برای رسیدن به کوی یار در سه شنبه ای مهدوی چند قدمِ راستین را باید برداریم تا به مقصد و مقصود برسیم.!؟ 🌸دعا گویتان هستم ؛ دعا بفرمایید.💖✋ 🌸﷽اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 🌸 ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 📗زیارت آل یاسین 📚مکیال المکرم ج۱ ص ۱۷۹
با ما بگو ز تسویه بی مرام ها از چشم هرزه و نظر ازدحام ها دیدم محاسن تو ز خونت خضاب شد از بس که سنگ خورده ای از پشت بام ها 🌷شهادت وارث نهضت عاشورا تسلیت باد
🌸هوالمحبوب العزیز 🌸دلبرانه💖 ✍یادم افتاد روزگاری در همین نزدیکی ها افرادی بودن که در کنارشان زندگی می کردیم ‌ 🌸از آن دست آدم هایی که وقتی هستند، آرام در کنارمان هستند و این روزها وقتی نیستند ، باز هم بودن شان در کنارمان بشدت محسوس هست. 🌸از این دست آدمها به خودی خود با شخصیت و معتبر زمانه ی خودشان بودند. ما هم به راحتی می تونیم اینطور افراد رو بدون ذکر نامشان در ذهن خودمون مجسم کنیم. 🌸فقط چند لحظه فرصت دارید ... ها 🌸 نام های آشناتری که زودتر به ذهن شما میاد همون عزیزانی هستند که بیشتر بهشون دل‌بستگی دارید و براشون در ذهنتون و یا در خلوت، عاشقانه های دلبری می سرایید. 🌸نمی دونم یادتون هست یا نه اما این دست آدمها همواره بودنشان به نوعی حضور بوده و نبودنشان هم تأثیر خودش رو میگذاره . 🌸با این حال همیشه این نوع آدمها در دلمون جا دارن. و ما اگر نگیم که همیشه ،اما هر بار که به يادشون بیاریم در وجودمان شور شعف بهمراه میارن... 🌸مطمئن‌ هستم شما هم در هر حال و هوایی که باشید. و به هر نوع دشواری در زندگی مبتلا باشید.باز هم يادشون رو گرامی می‌دارین. 🌸میدونید چرا!؟ چون یکی هست در همین نزدیکی ها خودش گفته از رگ گردن هم بهمون نزدیک تره هوامون رو خیلی داره... 🌸از اون چیزهایی هست که اگه دستش رو رها کنیم اون بازم دستمون رو میگیره و میگه اشکالی نداره مدتی ازم دور شدی اما بازم آغوشم برات بازه من منتظرت هستم .زودی بیا فقط خودم ناز تو میکشم و میخرم . پس جای دیگه ای نرو✋💖😊 🌸در این روز براتون و همه ی آشناهای نزدیک و دورِ تون عافیت و عاقبت به خیری طلب می کنم . لبخند فراموش نشه🌸افشین