eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
144 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
- علیک سلام اقا سامیار. سامیار بلند شد وگفت: - سلام زن عمو. مامان گفت: - واسه چی این بچه رو نگه داشتی؟ همین چند وقت پیش سر قضیه شما دو تا تیر خورده خودت همش بودی دیدی که حالا به جای اینکه براش تاکسی بگیری برگرده بهش دستبند زدی ؟اگر دردش بگیره خودت باید جواب گو باشی. سامیار گفت: - دست من نیست زن عمو
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 مامان با عصبانیت گفت: - پس دست کیه؟ سامیار گفت: - طبق قانون اونایی که زیر 18 سالشونه خانواده اشون باید بیاد و تعهد بده. مامان گفت: - کجا رو تعهد بدم؟ سامیار نشون ش داد و مامان انگشت زد و امضا کرد و گفت: - بریم مامان جون. لب زدم: - می خوام برم توی شهر بعد میام خوب؟ سری تکون داد و گفت: - باشه پول داری؟ اره ای گفتم و رفت. دست به کمر سامیار رو نگاه کردم و گفتم: - خوردی؟ نوش جونت. دستاشو توی جیب ش کرد و گفت: - یه روز از دنیا هم مونده باشه بلاخره خودم تورو ادم می کنم . زبونی براش در اوردم و زدم بیرون. . تا رفت بیرون محمد و صدا زدم و گفتم: - بقیه رو انجام بده باید برم دنبالش. محمد گفت: - چیه داش نکنه دلت پیشش گیره؟ سریع سمت در رفتم و گفتم: - نه احمق کیارش دنبالشه چقدر خری تو. اهانی گفت و سریع سوار ماشین شدم و کنار پیاده رو وایسادم و بوق زدم برگشت. با دیدنم اومد سمت ماشین و گفت: - ها؟ لب زدم: - بیا بالا هر جا بخوای بری خودم می برمت. دستاشو زد به کمرش و شیطون گفت: - اونوقت چرا؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: - بیا دیگه لوس نشو . سوار شد و گفت: - ببرم تو شهر تابم بده . ادم بیکار که می گن یعنی همه! ادم بدبخت هم که می گن منم که کارم به این بیکار افتاده. هی خدا کرم تو شکر. اینجوری فایده نداشت. باید یه برنامه ای می چیدم و کیارش و توی دام می نداختم. 2 هفته گذشت سامیار24 ساعت پیشم بود. اصلا عجیب مهربون شده بود هر چی می خواستم می خرید می بردم بیرون اصلا نمی زاشت تنهایی از این در برم بیرون . خیلی وابسته اش شده بودم و هر شب کلی باهاش چت می کردم وقتی شب ها می خواستم بخوابم. مطمعنم اونم عاشقم شده و گرنه چه دلیلی داره بعد عملیات این همه پیگیرم باشه؟ با ذوق به عکس سامیار نگاه کردم. خدایا خیلی دوسش داشتم. ابهت ش جذبه اش خوشکلیش مهربونی هاش اهمیت هاش توجه هاش. با ذوق لبمو گاز گرفتم و خودمو توی لباس عروس و اونو توی لباس دامادی تصور کردم. چقدر خوشکل بودیم کنار هم. ای کاش زودتر بیاد بهم بگه که عاشقمه. اصلا تحمل ندارم ازم دور بمونه خیلی دلم براش تنگ شده. اصلا باید تا فردا بگه و گرنه خودم بهش می گم ها؟ شاید اون فکر می کنه من عاشقش نیستم! باید زود تر بهش بگم و ازدواج کنیم. طبق معمول صبح اومد برسونتم مدرسه و کیف کوک بود. نشستیم باهم صبحونه می خوردیم و هی لبخند می زد. زیر چشمی نگاهش می کردم . عجب عشقی دارما! یه عکس زیر زیرکی ازش گرفتم. اصلا تا عکس هاشو نمی دیدم خوابم نمی برد. حتا زهرا و فاطی هم فهمیده بودن دیگه بس که ورد زبونم شده بود سامیار سامیار. حآلا که فکر می کنم از همون اول دوسش داشتم که این همه باهاش کلک می کردم. لب زد: - سارینا بریم؟ ولی مدرسه نه می خوام ببرم یه جا رو بهت نشون بدم. با لبخند سر تکون دادم و گفتم: - بریم.
تنها از من‌ بترسید‌ نه‌ از مردم . .🌱 - سوره‌بقره‌آیه️️️️۴۰
هر کس‌ خلوتی.. با خدا ساخت‌ خود را يافت (: !
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لا ذَنْبَ لِي..
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لا ذَنْبَ لِي..
خدا را سپاس که بر من بردباری می‌کند تا آنجا که گویی مرا گناهی نیست♥️ : ')
گهۍ مومن ، گهۍ مستم ، گهۍ از زندگۍ خستم . گهۍ هم کودکۍ شاد و گهۍ غم را بھ‌ دل بستم !🚶🏿‍♂️
ای دل! همه رفتند و تو ماندی در راه کارت همه ناله بود و بارت همه آه؛
کوتاه کنم قصّه که این راه دراز از چاه به چاله بود و از چاله به چاه:)