باز باران زد و طوفان شد و طغیانی کرد؛
خواستم خاطره مخدوش کنم، یادم رفت!
خنده و عطر تو و.. فاتحهاش را خواندم!
آمدم نورِ تو خاموش کنم، یادم رفت!
مثل هربار، دوفنجان به روی میز من است
خواستم با دل خون نوش کنم، یادم رفت!
تا که رفتم ذهن مغشوش کنم، یادم رفت!
اینچنین شد که نشد یاد تو از سر ببرم
میگفت عشق و عقل، همیشه در جدالند؛
و آدم عاشق، قربانیِ این جدال ..💔'
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ ؛
میفرماید:
هم این وری؛هم اون وری
همش فدای رهبری... 🕶🤞🏿