eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.8هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
با من هر آن چہ از تو بہ جا ماند، نـام بود از من هر آن چہ بی تو بـہ جا ماند، ننـگ بود...
هر یاسمنی تو زندگیش به‌ یه حنانه نیاز داره :)💔🍃"
حق یا چی؟!🤣💔
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
شرطُ عُبور ِالصّراط . .
بگیر از من تمامم را ، بمیران ننگ و نامم را ! که جز نام علی در اعتقاداتم نمی بینم ..🌱'!
-لالا کن کودک زیبایی رفح (((:💔🥺
به من گفت: بیا به من گفت: بمان به من گفت: بخند به من گفت: بمیر. آمدم ماندم خندیدم مُردم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهش‌می‌کنم‌ برید‌کنار‌که‌من‌خودم‌خاکش‌می‌کنم(:💔 ۳٢ روز تا محرم حسینی 💔 اربعین کربلا قسمت کن حسین🥺
امیدوارترین افسردگان ِ جهان ؛🥲
بنظرم غمگین ترین مکالمه‌ی عمر آدم اونیه که آخر شب توی خلوتِ خودت، با خودت دعوا میکنی . ، خودتو سرزنش میکنی چون به آدمای بی لیاقت اهمیت دادی از خودت بدت میاد چون سر بعضی از آدما اشک ریختی! در آخرم خودت اشکاتو پاک میکنی و میگی کمتر غصه بخور همه چی درست میشه، < چون می‌دونی زندگی همینه >🫶🏻 𖢆 𝄢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تولدتون خیلی مبارک باشه جناب‌ ِ آقای ِ رحیمیان ِ خوش صدا🤍🌿'(: + سایتون‌مستدام🫶🏼
خب خب . . همه هدیه ها آماده !🌱؛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
یه هدیه خوشحال کننده به امام زمانمون نشه!؟ ❤️‍🩹:)
ع یه دایگو خیلی خیلی جالب داریم . اعتقاد یه ممبر مون ک درباره حجاب استایل هازده جالب دونستم بزارم .
اولا سلام علیکم ؛ خب مبحث شما درباره حجاب استایله درُست؟! خب مگی دلت پاک باشه اکتفا همه‌چی رو میکنه !!:// اوکی . :)) من با لباس نارنجی و پیراهن قرمز و چادر زرد بپوشم و برم بالا سکو داد بزنم عااا نگاه به ظاهرم نکند هاااا من دلم خیلی پاکه ‌. حافظ کلممم انسان عاقل باید دل پاکیشو با ظاهرش بیان کنه هر نگاهی ک آغاز قضاوته از ظاهر قضاوت میشه ‌، خببب از حال بگذریم اگر ایشون خیلی دل پاکی دارن و عشقش نمیکشه با ظاهرش یکی کنه باشه حد اقل دلشو با امام زمان یکی کنه _چرا !؟ + این ابجیمون داره میگه من نذر ظهور میکنم ولی پوشش مو درست نمیکنم من نذر ظهور میکنم ولی عکسو میزارم من دلم پاکه ولی دل هزاران پسر امام زمانی رو میبرم . من دلم پاکه ونذر میکنم ... این ها حرف های حجاب استایل های برده نگاه هستن ک برای فالور حیثیت فروشی میکنن برای پول .💔 چادر بغیر از یه قانون اسلامی یک محافظ شخصی ریحانه خلقت (یه بانو ) هست . در باره این حرف زیاد گوی بگم ک اگر میگی من این پوشش رو دارم وبرای دلم دارم میخان دیگران نگاه نکن لازم نبود بد زبانی کنم ، وادامه میدم به حرفم خب پس تو طلاهاتو بنداز تو کوچه علوف دونی وبگو اهای دوزد ندوزد ...🚶 آیا این باهم یک فهموم ندارن ولی کلی باهام فرق دارن . تو یه خانومی از طلا باارزش تر ...
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
اولا سلام علیکم ؛ خب مبحث شما درباره حجاب استایله درُست؟! خب مگی دلت پاک باشه اکتفا همه‌چی رو میکنه
درباره حرفمم ک خیلی اعصابتون خورد شد .. ما مسخره نکردیم من به غیر واقعیت ممکن چیزی نگفتم . ایشون اگر دلی اعماقی امام دوست داشتن یه کاری میکردن ک لازم به نذر نبود . _آقا اون کار چی هستتت +تو حجابتو به عشق امام زمان نگه دار عکستو نداز استوی جلو صد ها هزار پس امام زمانی این کارو بکننن از1 میلیار نذر پول کنی بالا تر . .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
اولا سلام علیکم ؛ خب مبحث شما درباره حجاب استایله درُست؟! خب مگی دلت پاک باشه اکتفا همه‌چی رو میکنه
خیلی حرف آخرت بحال بود ایول . تو جدی جدی آنقدر قرق افسانه شدی ک اصلا نمیدونی امام زمان چی میخاد داری میکنی من با این کارم ک نصیحت کاملا درست بود میگی توهین . میگی قضاوت ‌. هر چی تو بگی اوکی . ولی این حرف ک امام زمان از دست ما عذاب بخوره خیلییی بد رفتی ممبر جانم یعنی چی این حرف . من هیچ توهینی به خانوم چادر نپوشیده ندارم ما همه دختران یه کشوریم همون خواهرم به گفته حاجی دختر کم حجاب دختر ماست . گفته حجاب اون بود مانتو بپوشه ن شال بندازه . . . من مشکلم به اینه ک ایشون قبلش یه خانوم طلبه بود از از شما صد برار بهتر میدونه امام زمان چی میخاد ک الان اینطور مشکل من این مشکل دارم کلی حرف دارم اونا از راه وطریق درست منحرف شدن اونا نیاز دارن .
گفتید کار زشت . باید دربرابرش سکوت کرد . . کار زشتی ک خیلی هارو میتونه زشت کنه . اگر من دربراربر اون کار زشت ساکت بمونم ،مث این میمونه ک من به اون افتخار کردن وبه کار ک کرده دارم میگم افرین ادامه بده . این گناه کبیره اس سکوت در برابرکفر سکوت دبرابر ظلم . سکوت در برابر فساد فسادی ک میتونه کل فالو هاشو بگیره من‌وامثال من مسئولیم ک جلوی این فساد رو بگیرم چرا چون [آن الله لا یحب الفساد] اون شخص با کاراش یک فاسدههه ظلمی ک درحق دختر های تازه چشم باز کرده اون ها گناه ندارن ک با دیدن این کارهای زشت ایشون . اون کارو ادامه بدن!؟ قضاوت با خودت . . ؛*))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی بجز حسین اشکامو‌ پاک نکرد💔🙂 ۳۱ روز تا محرم حسینی 💔 اربعین کربلا قسمت کن حسین🥺
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
ضَربُ اللِّسانِ أشَدُّ مِن ضَربِ السِّنانِ. ضربت زبان ، دردناکتر از ضربت سرنيزه است. - مولاعلی'؏'
الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ. دانش، ميراثى گرانبها، و آداب، زيورهاى هميشه تازه، و انديشه، آيينه اى شفاف است. مولاعلی'؏' -❤️‍🩹
عِشق‌رآزۍست‌کِہ‌تَنھـٰابِہ‌خُدابـٰایَدگُفت؛🤌🏼🫀!• چِہ‌سُخَن‌هـٰاکِہ‌خُـدابـٰامَـن‌تَنھـٰادارَد.🚶✨️؛
ھمچون‌انـٰارخ‌ـون‌دل‌از‌خ‌ـویش‌مۍ‌خوریم🌚🪄" غ‌ـم‌پروریم‌حوصلہ‌ۍ‌شرح‌قصہ‌نیست.❤️‍🩹🍃.シ!
تا نگاهت میکنم حالم پریشان می‌شود👀♥️^ دست و پایم همچو شاخ بیدلرزان می شود.💞🍂'. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 کامیار سریع دست برد سمت ساعت ش و دکمه ای رو فشار داد و گفت: - ده دقیقه ی دیگه اینجان محموله کجاست؟ سریع سمت پارکینگ رفتم و دکمه خطر رو خواستم فشار بدم که کامیار جلومو گرفت و گفت: - چیکار می کنی مگه می خوای همه فرار کنن؟ کنارش زدم و دکمه رو زدم که در باز شد. ناباور نگاهم کرد و زود رفت پایین. اصلحه امو در اوردم و کشیک می دادم که کامیار اومد بالا و گفت: - خودشه باید اتیش بزنیم این زیرزمین رو. نگاهی به ماشین ها انداخت و سمت یکی ش رفت باک شو باز کرد و دوباره رفت پایین با یه شلنگ و قوطی برگشت. شیلنگ و توی باک گذاشت و نصف ش هم توی دهن خودش و کشید بالا اوقی زد و شیلنگ و ول کرد توی بطری که بنزنین ریخت و پر شد شیلنگ و همون ‌طور ول کرد که بنزین ریخت روی زمین و سریع برگشت تو انبار نگران به انبار نگاه کردم که صدای شلیک بازومو سوزوند. جیغ کشیدم و پرت شدم توی انبار. اخی گفتم که کامیار با وحشت اومد سمتم. به سختی بلند شدم و کامیار اصلحه اشو در اورد و شلیک کنان سمت بیرون رفت که صدای احسان اومد: - می کشمتون و تیری به ماشین زد دقیقا نزدیک باک. وای نه الان منفجر می شه. کامیار بی معطلی بنزین و ریخت روی قرص ها و یه تیر زد که اتش شعله کشیدن و کامیار نگاهی به اطراف انداخت و با پاش یه دیوار ظربه می زد الانا بود که بمیریم داره چیکار می کنه! با دیدن یه دکمه خطر دیگه سریع زد روش که در باز شد مثل حالت اسانسور و پله سمت بالا بود. سریع رفتیم که در بسته شد و چند تا پله نرفته صدای بوم انفجار همه جا رو لرزوند. اگه اون تو می موندیم حتما تیکه تیکه می شدیم و حتا جسد مون هم پیدا نمی شد! اما می ارزید به خاطر جون تمام مردم مون. خون داشت ازم می رفت و گلوله توی بدن م بود. سوزشش خیلی عمیق بود و عرق سرد روی پیشونی م نشست. پله ها رو که بیرون اومدیم رسیدیم به قسمت جلوی عمارت. خدایا چقدر اینجا پیچ در پیچ بود. کامیار سمت اون دو تا بادیگارد که می خواستن بهمون شلیک کنن شلیک کرد و راه ورود باز شد. که ماشین های نوپو همون لحضه سرعت وارد شد و ما سریع سمت شون رفتیم اول گارد گرفتن که کامیار داد زد: - سرگرد کامیار رادمهر هستم. سمت شون رفتیم و در ماشین و باز کردن. دستمو به بازوم گرفتم و خون از بین دستم فواره می کرد. دوتا پلیس خانوم سمتم اومدن و مشغول برسی بازوم شدن. دستمو بستن تا جلوی خون ریزی رو بگیرن و سعی کردن تب م رو بگیرن. خواست دارویی بهم بزنه که گفتم: - من باردارم مراقب باشید. سری تکون داد و داروی امپول رو عوض کرد. در باز شد و سامیار و کاملیا اومدن داخل. سامیار با دیدن م چشاش گرد شد و محکم روی هم فشار شون داد. خانوم پلیس گفت: - نمی تونیم اینجا تیر رو در بیاریم موقعیت به دلیل باردار بودن تون خطرناکه باید تحمل کنید تا برسیم بیمارستان. و سریع دستور حرکت داد. که کامیار هم داخل اومد و نگران کنارم نشست و به صورت بی روح ام نگاه کرد و لب زد: - تمام شد همه چی تمام شد قوی باش الان می رسیم بیمارستان. لب گزیدم و سری تکون دادم. اما دست خودم نبود درد داشتم رنگ م به زردی می زد و تن م خیس از عرق شده بود و خونی که قرار نبود بند بیاد. دستت بشکنه لعنتی با چه گلوله ای زدی اخه! ماشین با سرعت وارد بیمارستان شد و پرسنل تخت اوردن و با کمک شون روی تخت دراز کشیدم و سمت اتاق عمل رفتن. با پیامک سامیار دل از اتاق عمل کندم و سمت دستشویی ها رفتم. رفتم تو روی صندلی نشسته بود و دستاشو به سرش گرفته بود. با صدای در اشفته سر بلند کرد و از چشای خیس ش معلوم بود گریه کرده . لب زد: - حالش چطوره؟ نشستم کنارش و گفتم: - نمی دونم خون ازش رفته خون من بهش خورد بهش وصل کردن الانم تو اتاق عمله چون باردار و ضعیف یکم طول می کشه! با غصه گفت: - احسان فرار کرده باید کاملیا رو بازم تحمل کنم تا بتونم احسان و پیدا کنم و نزارم کاملیا بلایی سر سارینا بیاره . سری تکون دادم و گفتم: - نگران نباش من مراقب زن ت هستم فقط زود تر از زبون کاملیا حرف بکش! سری تکون داد و گفت: - برو پیش سارینا هر چی شد بهم پیام بده. باشه ای گفتم و دستی به شونه اش زدم. با استرس جلوی در قدم می زدم که بعد از یک ساعت که یه عمر گذشت دکتر ش بیرون اومد و گفت: - نگران نباشید حالشون خوبه گلوله رو در اوردیم هم مادر خوبه هم بچه. نفس مو با شدت رها کردم و کلی از دکتر تشکر کردم. سریع به سامیار اس ام اس دادم.