eitaa logo
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
4.7هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
143 فایل
بِسم‌اللّٰھ‹💙- همھ‌چےاز¹⁴⁰².².¹⁷شࢪو؏‌شد- نادم؟#پشیمون اینجا؟همہ‌چۍداࢪیم‌بستگے‌داࢪه‌توچۍ‌‌بخاۍ من؟!دختࢪدهہ‌هشتاد؎:) ڪپۍ؟!حلال‌فلذآڪُل‌ڪانال‌ڪپۍنشه! احوالاتمون: @nadem313 -وقف‌حضࢪت‌حجت؛ جان‌دل‌بگو:)!https://daigo.ir/secret/39278486 حࢪفات‌اینجاست @nadem007
مشاهده در ایتا
دانلود
منم میگفتم من این چیزا حالیم نیست تو عاشورا دو تا عرب باهم دعواشون شده خب به ما چه؟
اون دختر هم میگفت تو رو به زهرا قسمت میدم که کاری با من نداشته باشی ولی من که نه زهرایی میشناختم نه حسینی!
دخترخانم چادری بهم گفت بیا فقط امشبو به خاطر حضرت زهرا گناه نکن ببین چجوری دستتو میگیره اصلا اگه دستتو نگرفت برو هرکاری که میخوای بکن...
منم غیرتی شدم و اون دخترو دوباره رسوندمش دم حسینیه اونم پیاده شد و همینجوری که گریه میکرد گفت خدا خیرت بده انشالله حضرت زهرا دستتو بگیره
منم که ضد حال خورده بودم رفتم خونمون کسی خونه نبود همه رفته بودن عزاداری چون فقط من توی خانواده لات و لوت بودم...
تلویزیون رو روشن کردم دیدم داره کربلا رو به صورت زنده نشون میده من همونجا دلم شکست و تا جون داشتم گریه کردم،فریاد زدم،ناله کردم و حسابی خودمو خالی کردم خالی کردم تموم بغضایی که این چند سال تو گلوم گیر کرده بود
گفتم یا زهرا خودت دستمو بگیر...💔
نزدیکای سحر بود که مامان و بابام و داداشم اومدن یهو مامانم اومد گفت رضا کجا بودی؟ چقدر بوی حسین میدی؟چقدر بوی زهرا میدی:)💔 اوناهم از شدت خوشحالی گریه میکردن و میگفتن پسرم حسینی شده...
از اون شب به بعد تصمیم گرفتم برم هیئت لباس مشکی هامو پوشیدم و رفتم زنجیر زدم! به یاد تموم سیلی هایی که به مهدی فاطمه زدم زنجیر رو محکم تر میزدم
خیلی یهویی یه نفر اومد گفت رضا میای بریم کربلا؟ هنوز ماه صفر تموم نشده بود یهو دیدم وسط بین الحرمینم:)))
اونجا گفتم حسین جان داری با دل من چیکار میکنی؟ یه شبه منو کربلایی کردی تو چیکار کردی با من یا زهرا💔
حدود یک سال بعد مامانم اومد بهم گفت رضا جان حالا که با امام حسین رفیق شدی حالا که آبروتو به دست اوردی بیا بریم برات خواستگاری...