« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨ #قسمت54 #ناحله سرمو انداختم پایین و: _خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون. چشم حواسم بهش هس
♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨
#قسمت55
#ناحله
با صدای آهنگ ملایم گوشیم از خواب بیدار شدم
بعد از چند دقیقه از رخت خواب بلندشدم و به صورتم آب زدم .
لباسام و عوض کردم و بابا رو بیدار کردم و تا وقتی آماده شه دوتا استکان چای ریختم...
بعد خوردن چای،نشستیم تو ماشین.
۱۵ دقیقه بعد کنار مغازه نزدیک آرامگاه نگه داشتم و گلاب خریدم.
بعد اینکه واسه شهدای گمنامی که تو آرامگاه دفن شده بودن فاتحه خوندیم
رفتیم طرف قبر مامان، کنارش نشستیم و فاتحه خوندیم
چند دیقه بعد ریحانه و روح الله هم اومدن.
ریحانه یه نایلون پر از گلبرگای سرخ دستش بود
قران و گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن
بابا هم سرش پایین بود و ذکر میگفت
ریحانه گلاب و ورداشت و ریخت رو قبر و با دستش سنگ قبر و پاک کرد
روح الله هم بعد چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت
همه سکوت کردیم و فقط صدای گریه های ریحانه بود که این سکوت و میشکست!
چند صفحه که خوندم قران و بستم.
رفتیم تو ماشین و برگشتیم خونه.
مثله همیشه،وقتایی که از پیش مامان برمی گشتیم دلم میگرفت...!
هر کی به کاره خودش مشغول شد
ریحانه میخواست ناهار درست کنه که بهش گفتم از بیرون سفارش میدم
بره درسش و بخونه و وسایلش و جمع کنه
رفتم سراغ لبتابم و مشغول شدم!
زنگ زدم و قورمه سبزی سفارش دادم
بعد یک ربع که سفارشمونو آوردن سفره رو گذاشتم و بقیه رو صدا زدم
حوصله ام سر رفته بود
ناهار و که خوردیم
دیگه نتونستم تو خونه بمونم.
ماشین وگرفتم و رفتم کنار دریا...
نشستم روی سنگچینای کنار ساحل.
انقدر همونجا موندم تا آشوبی که تو دلم راه افتاده بود آروم شه!
به ساعتم نگاه کردم.دیگه باید حرکت میکردیم
برگشتم خونه.ریحانه و بابا آماده بودن
نماز مغرب و که خوندیم
وسایل و تو ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم .
سکوت بینمون آزار دهنده بود ولی به نظر میرسید کسی حال شکستنش و نداره.
داداش علی و خانومش شاید یه هفته دیگه میومدن تهران.
چون فرشته تازه به دنیا اومده بود، زن داداش میترسید ببرتش مسافرت!
ریحانه رو صدا زدم
جواب که نداد از تو آینه بهش نگاه کردم .بیهوش شده بود.برام سوال بود چطور میتونست تو ماشین انقدر راحت بخوابه؟
باباهم به جاده خیره بود
تصمیم گرفتم با صدای قرآن سکوت ماشین و بشکنم
___
بعد ۴ ساعتِ خسته کننده بلاخره رسیدیم ریحانه که تمام مسیر وخواب بود،بیدار کردم و به کمکش وسایل و از ماشین خالی کردیم
وقتی وسایل و تو خونه مرتب کردیم رفتم و دوش گرفتم .
۲۰ دقیقه بعد سرحال اومدم بیرون!
حالم بهتر شده بود و خستگیم از تنم در رفت
ریحانه با وسایلی که آورده بودیم
شام درست کرد
بعد اینکه شام خوردیم خودم ظرفا و جمع کردم و با وجود مخالفت ریحانه شستمشون
بابا رو فرستادم بخوابه.
واسه فردا صبح براش نوبت گرفته بودم.
وقتی کارام تموم شد قرآنم و برداشتم .وقتایی که تنها و بیکاربودم چندتا آیه حفظ میکردم. این چندتا آیه روهم۱۴جزء شده بود.ولی میخواستم بقیشم حفظ شم.
رفتم کنار بابا که آروم خوابیده بود.
پیشونیش و بوسیدم.
نگاه کردن به چهره ی بابا بهم آرامش میداد.
حس میکردم از نبودش خیلی میترسم.
دستش و گرفتم و انقدر قرآن خوندم که وقتی به خودم اومدم ساعت از۲ شبم گذشته بود.
قران وبوسیدم و بستم.
بدون اینکه رخت خوابی پهن کنم دراز کشیدم و خوابیدم .
ادامـــه دارد..!🌱
'اللّٰھـمعجـݪلولیڪالفـࢪج💚🍃'
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
وقتی یہ آبجۍِ پایہ دارۍ😌😂🤍>> پ.ن: وقتی دست از سر آینه دشویی هم برنمیدارییم🗿🫴🏽 #کپینکنبهجایینمیرس
وقتی یہ آبجۍِ پایہ دارۍ😌😂🤎>>>
پ.ن: حیح حیح بلاخره مام از این عکسا گرفتیم🗿🫴🏼
#کپینکنبهجایینمیرسی :)
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
🥲🤍
سـرمُ میـندازم پـاییـن و منتـظـر مـیشیـنـم
شـایـد بہ منـم گفتـی : اِرفَـع رَأسَـك :)!❤️🩹🕊
حالا اربعین تمام شد!:))
من ماندم یک سال حسرت
من ماندم یک سال صبوری
من ماندم یک سال بغضی که باید در گوشه بین الحرمین شکسته می شد!:))) 🫀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اره بهم گفتی ولی ..!🚶🏻♀️.
بـدون حبّ شما، عشق نا؋ـرجام ست
جوان، نجـ؋ کـہ نبینـد، جوانِ ناکام ست..❤️🩹..
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- مثلا اینجوری قربون صدقه امامت بری🥲💘:
باور کنم ک همه چیز تموم شد .
یعنی باید رخت سیامو دربیارم ؛؟
محرم صفرتنها حال خوب پارسالم امسال بود گفتم امیدم باشه به امسال که بیام پیشت ولی هیچ به هیچ .
عهی💔 >>