🩷✨🩷✨🩷✨🩷✨🩷✨🩷✨
#ناحله
#قسمت110
حاج اقای کاروان حرف میزد
به ورودی یادمان که رسیدیم کلی کفش دم در دیدم
یه خورده دقت کردم دیدم همه دارن کفش هاشون رو در میارن.
منم کفشامو در اوردمو تو دستم گرفتمشون
تا وارد شدیم یه مداحی پخش شد
اولین بار بود که میشندیم.
بعد چند ثانیه اهنگ شروع کرد به خوندن..
(دل میزنم به دریا
پا میزارم تو جاده
راهی میشم دوباره
با پاهای پیاده....
به پاهای برهنم نگاه که کردم دوباره گریم گرفت.
ولی این دفعه دلیلشو میدونستم...
من به حال خودم گریه میکردم
به حال خودم که انقدر دور بودم از شهدا...
از خدا ...
از این همه آدمِ خوب
من ۱۹ سال از زندگیمو تباه کرده بودم....
اگه این زندگیه پس کاری که من میکردم چی بود ...!
حالم خیلی خوب بود .خیلی بهتر از خیلی.
یخورده جلوتر که رفتیم
حاج آقا گفت پیش بقیه بشینین رو خاک.
اکثرا قرآن دستشون بود
انگار منتظر چیزی بودن.
مفاتیح گوشیم رو باز کردم و مشغول خوندن دعای توسل بودم که باصدای صلوات سرم رو اوردم بالا و دیدم همه پاشدن.
منم از جام بلند شدم و ایستادم.
یه چند ثانیه بعد یه اقایی با لباس خاکی اومد و ایستاد رو به رومون.
یه لبخند قشنگی رو لبش بود.
دقت که کردم دیدم جانبازه.
یکی از چشماش درست و حسابی نبود.
با بقیه دوباره نشستیم رو خاک .
کنجکاو بودم بدونم کیه ک انقد براش احترام قائل بودن.
به جوونایی که دورش حلقه زده بودن نگاه میکردم که چشم افتاد به محمد دستش تو موهاش بود و با لبخند به اون اقا نگاه میکرد.
تسبیحی که براش خریده بودم تو دستش بود.
چقد خوب که نرفت ننداختش سطل اشغال.
چشمم رو از روش برداشتم و دوباره مشغول دعا شدم .
که یکی شروع کرد به حرف زدن...
سرمو اوردم بالا که دیدم همون اقا داره حرف میزنه.
همه روبه روش دو زانو نشسته بودن و گوش میدادن
منم گوشیم رو خاموش کردم و با دقت به حرفاش گوش میدادم.
اول از موقعیت جغرافیایی و موقعیت طبیعی منطقه گفت!!
مشغول گوشیم شدم که دوباره با شنیدن صداش سرمو بالا اوردم.
"چندتا ادم اینجا خوابیده بچه ها؟
یکی؟
دوتا؟
هزارتا؟
ده هزارتا؟
بیست هزارتا؟
سی هزارتا؟
من حرف از جوونا میزنما
حرف از عزیز دردونه ی مامانا میزنما...
من حرف از بچه ها و جوونای رعناو بلند قدو قامت میزنما...
بچه ها امروز چرا ما رو اوردن اینجا؟
گف میرم مادر...
(امشب کربلا میخوانَدَم...)
امروز کی تو رو خونده؟
کسی تو رو خونده؟
کسی تو رو دعوت کرده؟
ادبیات اینجا چه ادبیاتیه؟
اینجا نه رزقه نه قسمته!
بچه هااا فقط دعوته!!!
بهت بگم کارته دعوت هم به دلته..."
واقعا به دل بود؟
واقعا دعوتم کرده بودن؟
منه بی لیاقت؟
یه آه از ته دل کشیدم و دوباره با دقت گوش دادم به حرفاش.
قشنگ میگفت...
انگار از جونش حرف میزد....
از وجودش...
حرفاش قلقلکم میداد.
به نحو عجیبی حالمو خوب میکرد
راس میگفت.
به دعوته!
وگرنه کی فکرشو میکرد بابای من راضی بشه!!؟
"یدالله فوق ایدیهم...
یه دستی امروز تو شلمچه میاد میخوره پسِ کَلَت!
بین اون همه دخترا و بین اون همه پسرا تو بیا بریم!!!
تو بیا بریم!!!
حالا نمیدونم چرا از تو خوششون اومده...
تو کی ازشون خوشت اومد؟
اصلا الکی هم خوشت اومد....
الکی یا با دلت ...
الکی الکی شدی مثل شب عملیات!
چقدر مث غواصا شدی!
چقدر این خانوما مث غواصان با اون چادرِ مشکیشون ...!"
کلمه به کلمه ی حرفاش مث یه جوونه بود که کاشته میشد تو مغز و روحم...!
یه خورده حرف زد.
به ساعتم نگاه کردم
تقریبا دوی بعدظهر بود.
چند دقیقه دیگه مونده بود به سال تحویل .
همه پاشدیم و ایستادیم رو به قبله!
"امروز مهمونیه اینجا...
مهمونیه!!
اینجا شلمچس...
بچه ها چرا اوردنتون این گوشه نشوندنتون؟
اینجا کوچه ی تنگ آشتی کنون دلا با خداستا...
کوچه تنگه اینجاست...
امشب شهدا با چوب پر خوشگلشون اومدن اتاق تکونی دلت رو کنن.
دیدی سال تحویلِ دلتو جلو انداختن؟
دیدی؟
امروز میخای بگی یا مقلب القلوب
امروز میخای بگی حول حالنا الی احسن الحال اره؟
احسن الحال وقتی میشه امام زمان بیاداا!!
آقا نگات کنه ها!!
همه بخاین که اول سالی اقا نگامون کنه"
یه چند دیقه سکوت پابرجا شد.
حالم عوض شده بود.
برای چندمین بار خدا رو شکر کردم از اینکه الان اینجام.
ازینکه شهیدا با دستای خودشون دعوت نامه ی منو امضا کرده بودن
واقعا من کجا ازشون خوشم اومده بود!
یه آهی کشیدم و با پشت دستم اشکامو کنار زدم
همه دستاشونو برده بودن بالا و دعا میکردن
دستایِ خالیمو بردم سمت اسمون و گفتم:
_خدایا امسالمو بآ نگاه آقا امام زمانم شروع کن
خدایا سالِ نگاهِ آقا باشه امسال.
خدایا من همه چیو سپردم دست خودت
من ب خاطر تو از بنده هات دل میکنم
توعم حواست به من باشه
یا مقلب القلوبِ والابصار..
ادامـــه دارد..!🌱
'اللّٰھـمعجـݪلولیڪالفـࢪج💚🍃'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟🌯🦦
میگه که؛
عشق اونیه که کنارش ،
هم این دنیا رو داشته باشی هم اون دنیارو .")
_ومنمعنیعشقروباتواحساسکردمامامحسین🌱-
اگهکربلات،آخریعمریِقسمتمنه👨🏻🦯. .پسعمروبگیرکربلاموبده:) '❤️🩹' !>>
بازدلتنگحسینمکهدلمشورگرفت ..
دلعاشقزفراقحرمازدورگرفت!(:" ⸼࣪ ⊹💔⊹ ⸼࣪
هدایت شده از « نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
771_46592603317099.mp3
3.91M
ایچارهیعالم،بیچارتمنم:)!
فی نفسی این مداحی یکی از دوست
داشتنی ترین مداحیهامه 🥹♥️:)'
قیمت دلتُ اینجوری محک بزن !
چقدر اشتیاق داری کارهات تموم شه
و با خدا خلوت کنی؟
اگه دلت برا تنها شدن با خدا پر میزنه ..
یعنی قیمتیه :))
[ استاد شجاعی ]
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
قرآن همچون نماز
جدا از قرائت ِلفظی ،
نیاز به قرائت ِقلبی دارد ؛
فهم و درک ِعظمت ِآن باحضورِقلبی میسر میشود .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
زیباترین عبادت نزدِ خداوند
عبادت در جوانی است..
عمرِ جوانی کوتاه است،
نگذار بدون عبادت الله بگذره:)🚶🏻♀️. .
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
مشتی !
هروقتمیخوآستۍگنـاهکنیبہاینفکرکن
کہشبـایقـَدرچقدرگریہکردیوبہخدآ
التمـاسکردیکہببخشتت!ببینلذتگنـاهبہشکستـنقولوقرارات
بـاخدامیارزه؟!:)))🪐"🫀>>>
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
به عالم گر تهی دستی به دربار رضا رو کن
کز این در هیچکس با دست خالی بر نمی گردد .
_چهارشنبههایامامرضایی
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
دریاب روح خسته ما را که مثل اشک
دیگر امید ز دو عالم گسسته است..
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
اۍرفیقۍکہهمہ زحمتماگردنتوست
مــامحـالاســتکہ دستازسرتوبرداریم❤️🩹؛
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
گربدانے شوقِ دیدارت چہ بادل میکند !
درحسرتِ دیداره تو ، آواره ترینم یا رضا🥲"