داره کم کم نزدیک میشه
سفر دومش یا سفر اول گفت میخوام مسلمون بشم
خلاصه مسلمون شد تو حرم امام رضا
شهادتین رو گفت
گفت چند دقیقه بعد مسلمون شدنش!
یهو تلفنش زنگ زد!!!
یه دفعه دیدیم چهرش تغییر کرد!!
گفتیم چی شد؟!
به شدت این پسر وابسته به مادر بود
تلقاء
گفت چند دقیقه بعد مسلمون شدنش! یهو تلفنش زنگ زد!!! یه دفعه دیدیم چهرش تغییر کرد!! گفتیم چی شد؟! به ش
گفت که مادرم میگه جواب آزمایشم اومده
من سرطان دارم
گفتیم خدایا آخه الان؟؟؟؟
خو بیا الان میگه این چه دینیه
این چه زیارتیه
مادرمُ از دست دادم مسلمون شدم
این بود مزد مسلمون شدنم؟!