قهوه خونه داشت بدنش خالکوبی داشت نمیشد که چاقو تو جیبش نباشه باید همه به حرفش گوش میدادن و....
چندباری شهیدمرتضی کریمی میاد قهوه خونه مجید و اونُ یه شب دعوت میکنه به هیئت
اونجا براش روضه امام حسین وحضرت زینب میخونن و مجید از اونجا یه شبه شد؛
حُر مدافعان حرم!
اگه باور داشتیم که خدامون اینقدر مهربونه
و بعد از هر گناهت توبه میکردی و تکرارش نمیکردی میگفتی خدا بخشیده دیگه
تلقاء
اگه باور داشتیم که خدامون اینقدر مهربونه و بعد از هر گناهت توبه میکردی و تکرارش نمیکردی میگفتی خدا
پس چرا دیگه خودمُ تو گذشته نگه دارم
پس چرا دیگه حالم بد باشه؟
پس چرا آیندمو نسازم؟
حسین این همه آدم بودن تورو نمیشناختن
ولی اومدن هیئت تو...
و تو اونا رو یه شبه آدم کردی!