eitaa logo
بصیرتی انقلابیون (جهاد تبیین)
1.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
9.2هزار ویدیو
538 فایل
❇️کانال بصیرتی انقلابیون (#جهاد_تبیین ) @NOSANAD2030 🇮🇷 ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/s_rahbar
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
15.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 هم‌اکنون؛ مدیحه‌سرایی مجتبی رمضانی در دیدار مداحان اهل‌بیت علیهم‌السلام با رهبر انقلاب فاطمه پشت و پناه شیعیان حیدر است چادر او سایه‌بان مردم این کشور است مکتب زهرای اطهر نور راه رهبر است مکتب زهرای اطهر حاج‌قاسم‌پرور است حاج قاسم عبد مولا بود بی حد و عدد ذکر او هنگام سختی بود یا زهرا مدد در سالروز ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها؛ ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ 💻 Farsi.Khamenei.ir
نسخه همراه خط حزب الله ویژه دیدار مداحان.pdf
3.92M
"آداب مداحی اهل بیت(علیهم السلام)" ❤️ ویژه دیدار مداحان با رهبر انقلاب اسلامی در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍️ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
1.32M
♻️ توضیحات یکی از مسئولان پاسخگویی حرم امام رضا (علیه السلام) درباره کلیپ "امر به معروف در حرم ممنوع"
🌺به دل نگیر اگر تولد شما را تبریک نمی‌گویند، ذوق ولادت مادرتان غافل‌گیرشان کرده.❤️ 🦋 تولدت مبارک بزرگ مرد سرزمینم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. انفجار در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان/ دلیل انفجار هنوز مشخص نیست 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030
♦مصدومیت ۳۰ نفر در حادثه کرمان مدیر روابط عمومی اورژانس کشور: 🔹دقایقی پیش یک مورد حادثه در زیرگذر گنبد جبلیه رخ داده که به دنبال آن ۱۰ نفر از مصدومان به مراکز درمانی منتقل شده‌اند. 🔹دقایقی پس از بروز این سانحه نیز انفجار دوم در درگاه قلی بیگ رخ داده که در این حادثه نیز ۲۰ نفر بر اثر ازدحام جمعیت مصدوم شده‌اند. 🔹مصدومان عمدتاً به دلیل ازدحام جمعیت و فرار مردم از صدای مهیب، دچار مصدومیت شده‌اند. 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آخرین اخبار به دست رسیده: دو تروریست عملیات انتحاری انجام داده‌اند 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030
⭕️حاجی کجایی اینا از زائرات هم هراس دارند... 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030
▶️ دو کیف حامل بمب در گلزار شهدای کرمان منفجر شد ▶️ ورودی گلزار شهدای کرمان، دو‌ کیف بمب گذاری شده وجود داشته است که عامل یا عاملین این حادثه ظاهرا با ریموت بمب‌ها را منفجر کرده‌اند. 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030
تروریست‌هایی که فقط زورشون به کودکان زنان بی‌گناه میرسه 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 @NOSANAD2030