eitaa logo
نادبون|Nadebun
139 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
384 فایل
موسسه فرهنگی ندبه سمنان ارتباط با مدیر کانال: @DoaNodbeSemnan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱چگونه‌ سرکنم‌ بدون‌ عشق‌،صبح و شام را چه‌ علتی بیاورم ندیدن مدام را؟ 🌱شلوغ‌ شد دل من از بروبیای‌ هرکسی ولی‌ دوباره یادِ تو شکست ازدحام را... @Nadebun
🔶ماجراي ازدواج شهربانو مادر امام سجاد(عليه السلام) 📝نقل شده در زمان عمر، وقتي دختر يزدجرد (آخرين پادشاه ايران) را جز اسرا به مدينه آوردند، تمام دختران مدينه براي تماشاي جمال او از خانه بيرون آمدند. سپس او را وارد مسجد مدينه کردند. وقتي عمر خواست روي او را ببيند، مانع شد و گفت: سياه باد روز هرمز که تو دست به روي فرزند او دراز مي کني. 💥عمر در جواب گفت: اين گبرزاده به من دشنام مي دهد، خواست او را آزار دهد که حضرت اميرالمؤمنين به عمر فرمود: اي عمر تو سخني را که نفهميدي چگونه دانستي که دشنام است؟! عمر دستور داد که در بين مردم ندا کنند که اين دختر به فروش مي رسد. ✨ اميرالمؤمنين فرمود: فروختن دختران پادشاهان جايز نيست ولکن به او بگو که خود يکي از مسلمانان را (به عنوان شوهر) اختيار کند و مهريه اش را از بيت المال او حساب کن. عمر قبول کرد و به آن دختر گفت: يکي از اهل مجلس را انتخاب کن. شهربانو جلو آمده و دستش را به سمت امام حسين (عليه السلام) دراز کرد. 💦اميرالمؤمنين از شهربانو به زبان فارسي سؤال فرمود که نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه، حضرت فرمود: من تو را شهربانو نام گذاشتم. او گفت: اين نام خواهر من است. حضرت فرمود: راست گفتي. سپس حضرت به جناب امام حسين (عليه السلام) روي نمود و فرمود: اين همسر با سعادت را به خوبي محافظت نما و به او احسان و نيکي کن که فرزندي از او متولد خواهد شد که بعد از تو، بهترين اهل روي زمين خواهد بود و او مادر اوصياء و ذرّيه طيّبه من است. روايت شده، پيش از آنکه لشگر مسلمانان، شهربانو را اسير کنند، وي در خواب ديد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به همراه امام حسين (عليه السلام) وارد خانه ي او شدند و حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) او را براي امام حسين (عليه السلام) خواستگاري نموده و سپس وي را به عقد ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآورد. شهربانو گفت: وقتي صبح از خواب بيدار شدم، محبّت آن خورشيد آسمان امامت (يعني امام حسين عليه السلام) در دل من جا گرفت و پيوسته به او فکر مي کردم. شب بعد حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را در خواب ديدم که نزد من آمد و اسلام را بر من عرضه داشت و من در خواب به دست آن حضرت مسلمان شدم، سپس حضرت زهرا به من فرمود: به زودي مسلمان ها بر پدرت غالب گشته و تو را اسير خواهند کرد، و تو به زودي به فرزندم حسين خواهي رسيد. بدان که خدا نخواهد گذاشت که دست نامحرمي به تو برسد تا آنکه به فرزندم برسي. شهربانو مي گويد: خدا مرا حفظ کرد و دست احدي به من نرسيد تا من را به مدينه بردند، وقتي امام حسين (عليه السلام) را ديدم، دانستم همان است که در خواب با حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نزد من آمده بودند و ايشان مرا به عقد او درآورده بود و به همين علّت من او را اختيار کردم. @Nadebun
🔹اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ 🔸خدا نور آسمان ها و زمين است 📗سوره نور، آیه ۳۵  ‌‎‎‌‌‎‎‌‎   ‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎@Nadebun
19.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅آیه‌ای که خدا برای نگرانی بنده‌اش نازل کرد... 🔰 @Nadebun
✨﷽✨ 🔰به نقل از فرزند علامه طهرانی ✍ درست است که زن باید از شوهرش اطاعت کند، ولی این هنر مرد است که همسرش را مطیع خود قرار دهد و راه اصلی آن فقط و فقط محبت ورزیدن و نیکوئی کردن است. مرد باید کاری کند همسرش به معنای حقیقی کلمه عاشق او باشد و آنقدر محبت کند و در این محبت صادقانه باشد که قلب همسرش را مالک شود. وقتی محبت آمد، اطاعت و تبعیت هم به دنبال آن خواهد آمد و همسر در همه‌ی مشکلات با شوهرش همراهی می‌کند و خواست خود را بر خواسته‌ی او منطبق می‌نماید و در عمل با شوهرش مخالفت نمی‌ورزد؛ چنانکه راه اصلی وادار کردن فرزندان به اطاعت نیز محبت و احترام به ایشان است. 📚 نور مجرد ۲ صفحه ۶۵۶   @Nadebun
✍قال امیرالمومنین (علیه‌السلام) گلایه خود را نزد کسی ببر، که قادر بر توانگر کردن تو باشد. تصنیف غرر/ حدیث ۳۹۶۱ @Nadebun
✍امام هادی علیه السلام به مردی از اهالی ری فرمودند : اگر قبر عبدالعظیم را در شهر ری زیارت کنید چنان است که گویی امام حسین علیه السلام را در کربلا زیارت کرده اید 📚مستدرک الوسائل ج 3 ص 616 ▪️وفات سید الکریم ، حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام تسلیت باد @Nadebun
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
212-GhayegheKochoolo-www.MaryamNashiba.Com.mp3
2.22M
💠 قایق کوچولو 🔻موضوع: دوستان خوب، تشکر از دوستان 🎼 با صدای بانو مریم نشیبا @Nadebun
❣️ ❣️ او و ما منتظران پنهانیم هرچند که از خود میخوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا فجر منتظرت می مانیم @Nadebun
💠داستان امام زمان💠 ✨شب بود و تاريك. ستاره‌ها در دل آسمان مي‌درخشيدند. دل علامه هم روشن بود. شب جمعه‌اي ديگر بود و او هم چون هميشه يكه و تنها در دل بيابان به شوق زيارت مولايش حسين (عليه‌السلام) مي‌رفت. 🔹مبهوت آسمان بود و عظمت پروردگارش. نفهميد غريبه پياده كي و چطور همراهش شد! به خود كه آمد ديد دارد با او از هر دري مي‌گويد. اما نه، كلام غريبه فراتر از آن بود كه اين طور حيفش كند. عظمت از كلامش مي‌باريد انگار! حسي غريب در وجود علامه چنگ مي‌زد. تصميم گرفت از مسايل علمي بپرسد. هرچه مي‌گفت غريبه بي‌درنگ پاسخ مي‌داد. 🔻 همه آن مشكلات علمي‌اي را كه جمع كرده بود تا روزي از عالمي جواب بگيرد حالا داشت حل مي‌شد. هنوز سؤال علامه تمام نشده پاسخ غريبه حاضر بود. گويا همه آن سؤالات را از قبل شنيده و حال تنها آماده پاسخ بود. 🔸دريايي در دل علامه به تلاطم افتاده بود:«آخر چه طور! مگر مي شود!؟» اما جوابي براي سؤال خود پيدا نمي‌كرد. باز پرسيد، پرسيد و پرسيد، چون تشنه‌اي كه به آب رسيده باشد. اين‌بار غريبه نظري خلاف فتواي علامه داد و او با همه حيرتش نتوانست سكوت كند. به نظرش اين فتوا خلاف اصل و قاعده بود، گفت: 💫«من اين را نمي‌پذيرم، حديثي طبق اين فتوا نداريم.» غريبه لبخندي زد و گفت: «شيخ طوسي در تهذيب حديثي در اين‌باره آورده است.» علامه باز لجاجت كرد، گفت:«نه، به ياد ندارم آن را در تهذيب ديده باشم.» غريبه كه سرشار آرامش بود پاسخ داد:«از اول آن نسخه تهذيب كه داري فلان قدر بشمار، در فلان صفحه و فلان سطر حديث را خواهي ديد.» 🔅علامه باز در شگفت ماند، توان حرف زدن نداشت. مات و مبهوت به چهره غريبه نگاه مي‌كرد. خيره شده بود به چشم‌هاي معصومش و زيرلب زمزمه مي‌كرد:«خداوندا! چه عظمتي در اين چشم‌هاست. چيست در اين نگاه كه اين‌طور ذوبم مي‌كند؟ كيست اين غريبه كه هم پايم شده است در دل اين صحرا؟ نكند ... ⚜نكند او همان گمشده‌اي است كه سال‌هاست به دنبالش هستم! نكند ...» تنش به لرزه درآمد. تازيانه از دستش به زمين افتاد. نتوانست تحمل بياورد، پرسيد:«آيا در زمان غيبت، ديدار امام عصر ممكن است؟» غريبه خم شد تا تازيانه را از زمين بردارد. دل در سينه علامه نبود ديگر. چه پاسخ خواهد داد، نمي‌دانست. غريبه قد راست كرد و تازيانه را ميان دست‌هاي علامه گذاشت. نگاهي به چهره آرام و بي‌قرار علامه كرد، گفت:«چگونه نمي‌توان ديد حال آن كه دست او ميان دست توست؟!» ✨يكباره آسمان و ستارگانش را همه در برابر خود ديد: گويا خورشيد ميان دستهايش بود كه حرارتش داشت اين‌طور ذوبش مي‌كرد.پرده اشك، چشم‌هاي علامه را پوشاند. تاب نياورد ديگر. خود را از بالاي مركب پايين انداخت تا بر پاي مولايش بوسه بزند. مي‌خواست قالب تهي كند از شوق. جسم‌اش ديگر تاب اين همه التهاب و اضطراب و عشق را نياورد، از هوش رفت. 🔹چشم كه بازكرد، خودش بود و يك دنيا حسرت، كاش زودتر شناخته بود آن غريبه آشنا را. 🔻به خانه بازگشت. كتاب تهذيب را گشود. آري، حديث همان جا بود. درست همان صفحه و همان سطر. قلم برداشت و با دست لرزان بر حاشيه كتاب نوشت:«اين حديث، آن حديث است كه حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) خبر آن را به من داد و نشاني آن را با شماره صفحه و سطر كتاب برايم گفت.» چشمش به تازيانه پيش رويش افتاد. آن را به آرامي در دست گرفت. بوسيد، بوييد، چه عطر غريبي مي‌داد آن تازيانه كه بوي نرگس داشت. ✳️اللهم عجل لولیک الفرج @Nadebun