💐🍃💐🍃💐
#امیرالمؤمنين
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود
روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز
کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز
عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد
قبله مایل به علی بن ابی طالب شد
از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت
کعبه در بدرقهاش چند قدم با او رفت
قفس کعبه شکستهست دم پرواز است
برو از کعبه که آغوش محمد باز است
آینه هستی و با آینه باید باشی
خانه زادِ پسر آمنه باید باشی
همهی غائلهها گشت فراموشِ نبی
کودکیهای علی پر شد از آغوش نبی
مستی اهل سماوات دوچندان شده است
عطر گیسوی علی خورده به تنپوش نبی
تا بچیند رطب تازهای از باغ بهشت
رفته دردانه کعبه به سر دوش نبی
که نبی بوده فقط این همه سرمست علی
که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی
چشم در چشم علی، آینه در آیینه
حرفها میزند اینک لب خاموش نبی
دور از من مشو ای محو تماشای تو من
نگران میشوم از دور شدنهای تو من
من به شوق تو سکوتم، تو فقط حرف بزن
وحی میریزد از آهنگ لبت، حرف بزن
مینشینم به تماشای تو تنها، آری
هر زمان خستهام از مردم دنیا، آری
بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد
همه ی دهر اگر شعب ابی طالب شد
خوب شد آمدی ای معنی بی همتایی
بی تو هر آینه میمردم از این تنهایی
دین اسلام در آن روز که بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش حیدر بود
باعث گرمی بازار شدش حیدر بود
وحی میبارد و من دوختهام دیده به تو
تو به اسلام؟ نه! اسلام گراییده به تو
در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم
از رسولان دگر با تو اولوالعزمترم
میرود قصهی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام...»
🌟 #سیدحمیدرضا_برقعی 🌟
@NafasseAmigh
🍃💐🍃💐🍃
اللهم العن
اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد
و آخر تابع له علی ذلک
اللهم العنهم جمیعا
#بیشباد
@NafasseAmigh
#پروفایل
غـــروب پدر٬
طــلوع غم ها بود...
برای شادی روح پدران آسمانی سه صلوات⚫️
#روز_پدر
@nafasseamigh
💟💐💟💐💟
👶🏻بچه تر که بودم؛ بعد از آخرین شیطنتهای شبانه که حتی با خاموش شدن چراغها هم آروم نمیگرفت
👱دقیقا بعد از تشر مادرم که سعی میکرد خنده اش رو مخفی کنه
👀چشام توی تاریکی دنبال نور کوچیک و قرمز رنگ سیگار بابام میچرخید
🤗لابلای تاریکی اتاق چهاردست و پا میخزیدم توی بغلش و سرم رو روی بازوش میذاشتم و ازش میخواستم برام قصه بگه
😍قصه های پر از هیجان و جذابی که همیشه تازه بودن
👶قصه های بچه ای همنام خودم که باید برای نجات خواهر بزرگترش از کوه ها بالا میرفت و از دریاها رد میشد👧🏻
🦁باید سلطان جنگل رو قانع میکرد که همه حیوانات به کمکش بیان
👿چون اگه خواهرش رو نجات نمیداد ممکن بود دیو سیاه زشت از غارش بیرون بیاد و همه دنیا رو نابود کنه
😜شور و هیجان این قصه ها برای من پنج شش ساله یه دنیا قهرمان بازی بود
😌همیشه من بودم که با افتخار در آخر قصه پدرم؛ دیو رو از بالای کوه پایین مینداختم
😴البته گاهی اوقات هم خوابم میبرد...
🐘مثلا نصفه های راه وقتی پشت فیل سوار بودم.
یا وقتی که داشتم به کمک آهو از کوه بالا میرفتم.
😎اما باور داشتم که آخرش قهرمان قصه هام پیروز میشه
🌸الان که فکر میکنم میبینم بیشتر از اون حس قهرمان بودن؛ حس امنیت آغوش پدرم برام مهم بوده 🌸
😊اینکه نفسش رو لابلای کلمات بیرون بده و من اون هوای خوش عطر رو که با بوی سیگار درهم شده بود نفس بکشم
😶چه زود بزرگ شدم
😶اما هنوز دلم تنگ اون شبهاست
😔دلم تنگ عطر پدرم شده
😔دلم تنگ پشتوانه محکمی شده که زخم نبودنش هنوز درد داره
😔چه بسا این کهنه درد؛ بیشتر کشنده است
😞چه حسرتها به دلم مونده از نبودنش
😞چه حرفها.....
😞چه درد دلها....
😞چه جای خالی پر رنجی برام به یادگار مونده ازپدرم....
😞پدرم....
😞پدر.....
🌺قدر پدرهاتون رو بدونین🌺
💐روز پدر! این محکمترین و بی منت ترین پشتوانه دنیا مبارک💐
🌼 #نفس_عمیق 🌼
@NafasseAmigh
💐💟💐💟💐