هدایت شده از کانال متن روضه
@babolharam.ir-www.ChadoreKhaki.com-3.mp3
1.33M
⇦🕊#قسمت_پایانی روضه جانسوز حضرتِ رقیه سلام الله علیها _ شب سوم محرم 96 _سید مجید بنی فاطمه↯
┄┅═══••↭••═══┅┄
✘ایتا JOin↶
https://eitaa.com/babolharam_ir
✨🏴✨🏴✨🏴✨
#عاشورا
«اَصلا رقیه نه ! به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی؟»
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه می کنی؟
اَصلا خیال کن که کسی دختر تورا
در بین جمعیت بکشاند،چه میکنی؟
یاکه خدانکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند، چه می کنی؟
یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند، چه میکنی؟
اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند، چه میکنی؟
✔️ #مجید_تال ✔️
@NafasseAmigh
✨🏴✨🏴✨🏴✨
🏴♡🏴♡🏴♡🏴
#عاشورا
اصلا رقیه نه!به خدا دختر خودت....
با روح و روانم بازی کرده این بیت!
سال گذشته برای اولین بار این بیت را جایی خواندم
و روزها فکرم مشغول بود
دختر خودم...
دختر خودم...
اصلا قابل تصور نیست
و هربار تکرار کردم و هربار از فکرش لرزه بر قلبم افتاد....
شعرهای زیادی در وصف نازدانه ارباب خوانده ام
اما همذات پنداری این شعر بیچاره ام کرد...
واقعا چه میکنم!؟
چه میکنیم؟
اصلا چرا رقیه لطافتی زهراگونه دارد؟
چرا نام این دخترک سه ساله قلب را سنگین میکند؟
چرا بغض خفته در گلوهایمان با نامش میشکند؟
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی.....
✔️ #نفس_عمیق_من ✔️
@NafasseAmigh
♡🏴♡🏴♡🏴♡
هدایت شده از سَمتِ بِهِشت
1_26148723.mp3
3.6M
❣ من تو رو دارم حسین
🎶شور زیبا
🎤 #سیدمجید_بنی_فاطمه
💿پیشنهاد ویژه دانلود
☆🏴☆🏴☆🏴☆
#عاشورا
در قافله مجنون
یک دختر زیبا بود
یک طفل که در صورت
چون اشرف زنها بود
سیمای وجیه او
همچون رخ بابا بود
ره رفتن او مثل
ره رفتن زهرا بود
او پیروی از زهرا
با گوش خود امضا کرد
پیوسته بر بابا
از عمه تمنا کرد
گفتا مگر ای عمه
جد تو نبی نبود؟
یا مادر تو زهرا
بابات علی نبود؟
پس چیست که ای عمه
مردم نشناسندت؟
باید که عمو آید
تا باز کند بندت!!!
گفت ای عموی نازم
تو شیر دل دهری
دشمن زندم س ی ل ی....
با من تو مگر قهری؟
عاشق تو بدان امروز
عشق تو محک خورده
هرکس که علی گفته
بسیار کتک خورده
@NafasseAmigh
🏴☆🏴☆🏴☆🏴
هدایت شده از أیْنَ مَهْدِیُونْ(یاوران مهدی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرانم امروز نشان دادند که رنگ چادرشان همیشه یکی از زیباترین مناظر شهرم است
خیل عظیم بدرقه کنندگان مسافران بهشت....
تهران_دانشگاه
@ayna_mahdiyon
🏴🌸🏴🌸🏴
#عاشورا
#شعر_کودکانه
آی قصه قصه قصه،ای بچه های قشنگ
برای قصه گفتن،دلم شده خیلی تنگ
من حضرت رقیه،یه دختر سه ساله م
همه میگن شبیه گلهای سرخ و لاله م
گل های دامن من،سرخ و سفید و زردن
همیشـه پـروانـه ها دور سـرم مـیـگـردن
از این شهر و ازون شهر آدمای زیادی
میان به دیدن من،تو گریه و تو شادی
هر کسی مشکل داره، میزنه زیـر گریه
مشکل اون حل میشه تا میگه یا رقیه
خلاصه ای بچه ها،اسم بابام حسینه
به یادتون میمونه؟ بابام امام حسینه
پدربزرگ خـوبـم ، امیر مومنینه
اون اولین امامه، ماه روی زمینه
تـو دخترای بابام از هـمـشـون ریـزتـرم
خیلی منو دوست داره،از همه عزیزترم
مثل رنگین کمون بود النگوهای دستم
گردنبند سـتاره بـه گـردنـم می بـسـتـم
یه روزی از مدینه، سواره و پیاده
راه افتادیم و رفتیم همراه خونواده
به سوی مکه رفتیم، تو روز و تو تاریکی
تـا خـونـه خـدا رو بـبـیـنـینم از نـزدیـکـی
چن روزی توی مکه موندیم و بعد از اونجا
راه افـتـادیـم و رفـتـیـم بـه صـحـرای کـربلا
به کربلا رسیدیم، اونجا که دریا داره
اونجا که آسمونش پر شده از ستاره
تو کربلا بچه ها سن و سالی نداشتم
بچه کبوتر بـودم ، پـر و بـالی نداشتم
هـمـیـشـه عمه زینب میگفت دورت بگردم
به حرفای قشنگش همیشه گوش میکردم
تو صحرای کربلا ما با غولا جنگیدیدم
با اینکه تنها شدیم ولی نمیترسیدیم
تو کربلا زخمی شد چند جایی از تن من
سبد سبد گل سرخ ریخت روی دامن من
بـزرگـا کـه جـنگیدند با غولای بد و زشت
ما توی خیمه موندیم،بزرگا رفتن بهشت
گلهای دامن من از تشنگی میسوختن
به گریه کردن من چشماشونو میدوختن
تحمل تشنگی راس راسی خیلی سخته
مخصوصاً اونجایی که خشکه و بی درخته
دامنم آتیش گرفت مثل گلای تشنه
به سوی عمه زینب دویدم پا برهنه
خـواسـتم کـه صورتم رو با چادرم بپوشم
خوردم زمین در اومد گوشواره از تو گوشم
غولا منو گرفتن،دست و پاهامو بستن
خیلی اذیت شدم،قلب منو شکستن
خـلـاصـه ای بچه ها، تـو صحرای کربلا
وقت غروب خورشید،شدیم اسیر غولا
پـیـاده و پـیـاده ، هـمـراه عمه زینب
راه افتادیم و رفتیم،از صبح زود تا به شب
تا اینکه ما رسیدیم به کشور سوریه
از کربلا تـا اون جـا راه خـیـلـی دوریـه
توی خرابه شام ما رو زندونی کردن
با ما که بچه بودیم نامهربونی کردن
فریاد زدم:«آی مردم،عموی من عباسه
بابام امام حسینه،کیه اونو نشناسه ؟
سر غولا داد زدیم،اونا رو رسوا کردیم
تو قلب مردم شهر خودمونو جا کردیم
بابام یـه شـب بـه خـوابـم اومـد تـوی خرابه
گفت که:بابا حسینت میخواد پیشت بخوابه
دست انداختم گردنش،تو بغلش خوابیدم
خیلی شب خوبی بود،خوابای رنگی دیدم
صبح که بلند شدم من،دیدم که یک فرشته م
مثل داداش اصغرم ، منم توی بهشتم
✔️ #محمد_کامرانی_اقدام ✔️
@NafasseAmigh
🏴🌸🏴🌸🏴