eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
115 دنبال‌کننده
484 عکس
601 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
تا چه خواهی خرید ای معذور در روز درماندگی به سیم دغل؟! سعدی
چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان سعدی
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را محتسب گر می خورد معذور دارد مست را سعدی
نگویند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانی آیدش بازیچه در گوش
اندرون از طعام خالی دار تا درو نور معرفت بینی تهی از حکمتی به علت آن که پری از طعام تا بینی
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا صائب
ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل باغبان شود پیدا
هوس هرچند گستاخ است، عذرش صورتی دارد به یوسف می‌توان بخشید تقصیر زلیخا را
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دار! که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودیم اشک وداع شبنم، بیدار کرد ما را
چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کـاین درد را دوا ناشناس
طفل می‌گرید مگر می‌داند این دنیا کجاست؟ عمر چو با های های آمد به هق هق بگذرد...
ولو لبس الحمار ثیاب خزّ لقال الناس يا لك من حمار!
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم حافظ
جان هوا پرستان، در فکر عاقبت نیست گرد هدف نگردد، تیری که شد هوایی صائب
در سپند من سودا زده آتش مزنید که پریشان شود از نالۀ من انجمنی صائب
کمد زلف در گردن روزی گذشتی از صحرا هنوز از دور گردن می‌کشد آهوی صحرایی صائب
بگذار بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نا مرد و مرد کیست ناصر خسرو
قد طلبنا فلم نجد لك في السو دد و المجــد و المكــارم مثْـلا أبو البختري
نکته ها چون تيغ پولادست تيز گر نداري تو سپر وا پس گريز پيش اين الماس بي اسپر ميا کز بريدن تيغ را نبود حيا زين سبب من تيغ کردم در غلاف تا که کژخواني نخواند برخلاف مولانا
داند او خاصیت هر جوهری در بیان جوهر خود چون خری که همی‌دانم یجوز و لایجوز خود ندانی تو یجوزی یا عجوز این روا و آن ناروا دانی ولیک تو روا یا ناروایی بین تو نیک قیمت هر کاله می‌دانی که چیست قیمت خود را ندانی احمقیست سعدها و نحسها دانسته‌ای ننگری سعدی تو یا ناشسته‌ای جان جمله علمها اینست این که بدانی من کیم در یوم دین آن اصول دین بدانستی ولیک بنگر اندر اصل خود گر هست نیک از اصولینت اصول خویش به که بدانی اصل خود ای مرد مه مولانا پ.ن: توضیح اصولینی که در مقدمه، مثنوی را اصل آنها میداند.