eitaa logo
ناحِله
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
138 فایل
بسم‌ربِ‌خالِقِ‌‌المَهـد؎✨ لاتَحْزَنْإِنَّ‌اللَّهَ‌مَعَنَا :) -غم‌مخور‌خدابا‌ماست🤍 کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌حلاله‌مومن😉 کانال‌وقف‌‌امام‌زمان‌مون‌ِ . . . شروط‌ناحله 🌱↶ @sharayetr کانال‌عکس‌خام‌ناحله🌱↶ @N313Nahele متولد¹⁴⁰¹/⁷/¹🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 یک بار که زینب مریض شده بود، برای اولین بار یک عروسک اسباب ‌بازی برایش خریدیم. مینا و مهری و شهلا عروسک نداشتند. زینب عروسک خودش را دست آن‌ها می‌داد و می‌گفت: این عروسک مال همه‌ی ماست.من یک سرویس غذاخوری اسباب بازی برای همه‌ی دخترها خریده بودم، ولی عروسک را برای زینب که مریض بود گرفته بودم. اما او به بچه ها می‌گفت: عروسک را برای ما خریده‌اند. بعد از برگشتن از مشهد، زینب کتاب هایی را که خریده بود به مهری و مینا داد. او می‌خواست با دادن این سوغاتی با ارزش، آن ها را در سفر و زیارتش شریک کند. فصل‌ششم🌙♥️:جنگ هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. خانه‌ی ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای عراقی برای بمباران پالایشگاه می‌آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فارم بلند شده بود، همه‌ی آبادان را پوشانده بود. با شروع جنگ، همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول، خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند. برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانه‌ی خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال ۵۹ در شلمچه خدمت می‌کرد. مهران هم به عنوان نیروی مردمی با بچه های مسجد فعالیت می‌کرد. مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز می‌رفتند و هروقت کارشان تمام می‌شد، خسته و گرسنه برمی‌گشتند. زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعه‌ی معلمان می‌رفتند هرکاری از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند. برق شهر قطع شده بود. شب ها فانوس روشن می‌کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می‌کردیم. صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده می‌شد. یکی از روز های مهر ماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه‌ی ما آمد و گفت: تعدادی از سرباز ها به مسجد آمده‌اند و گرسنه‌اند. ما هم چیزی نداریم به آن‌ها بدهیم. من هر چیزی در خانه داشتم، اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آن ها دادم... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 بنی صدر که مثلا رئیس جمهور بود اصلا کاری نمی‌کرد. هر روز که می‌گذشت، وضع بدتر می‌شد و خمپاره و توپ بیشتر روی آبادان می‌ریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطراف‌مان را می‌شنیدیم. اما من راضی بودم که همه‌ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم.دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می‌کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند.مهری و مینا برای کمک به مسجد پیروز(مهدی موعود) در ایستگاه۱۲ می‌رفتند. در آنجا تعدادی از زن ها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمنده ها غذا درست می‌کردند. گاو هایی که در اطراف آبادان زخمی می‌شدند را در مسجد سر می‌بریدند و زن ها گوشت های آنها را تکه می‌کردند و آبگوشت درست می‌کردند و گوشت کوبیده‌ی آن را ساندویج می‌کردند و به خرمشهر می‌فرستادند. مینا توی دلش بارها از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از جبهه به خانه آمد، از ماجرای گرسنگی چند روزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد و ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویج های گوشت دست ساخته‌ی دخترها را خورده است. مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همه‌ی دخترها مخالف رفتن از شهر بودند. زینب هم عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم. در همه‌ی این سال‌ها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند. بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روزی یک بار از خرمشهر می‌آمد و وقتی می‌دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می‌شد. می‌خواست خودش را بکشد. اواسط مهرماه، خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند. ما تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم. بابای مهران قصد داشت که ما را به خانه‌ی تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه‌ی فامیل های پدری‌اش در رامهرمز ببرد. چند سال قبل از جنگ، دخترعموی جعفر برای گذراندن دوره‌ی تربیت معلم آمده بود آبادان و برای مدت زیادی پیش ما بود. من هم حسابی از او پذیرایی کرده بودم. مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صبور و قلیه ماهی برایش درست کرد. منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد. تا آخر مهر ماه راضی به رفتن نشدیم... ‌✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
رفقا‌امشب‌محفل‌داریم ساعت‌۲۲:۰۰‌آنلاین‌باشید🌱
سلام‌یار‌هاے‌هاے‌امام‌زمان😊🌱 حالتون‌خوبہ‌‌چخبر؟🌿 امروز‌یڪ‌ داریم محفل‌مون‌هم‌راجب‌رفیق‌ِشهیده ان‌شاءالله‌مورد‌تایید‌آقا‌صاحب‌الزمان‌باشہ🌱
خب‌‌اولین‌مورد✨ دوستے‌با‌یـہ‌ یعنے‌چے؟! خب‌ببینید‌ما‌بچه‌مذهبیا‌هرکدوم‌یـہ‌ رفیق‌ داریم‌ڪہ‌ازشون‌الگو‌بردارے میکنیم‌و‌میخوایم‌ببینیم‌ چیکار‌کرده‌که‌خدا‌خریدتشون😊🌿 (پ.ن:نه‌فقط‌ما‌بچه‌مذهبیا‌ بلکه‌باهر‌تیپ‌مدل‌اعتقادی‌هم‌باشی‌ میتونی‌رفیق‌شهید داشته‌باشی‌اما‌باید‌یه‌چیزایی‌رو‌رعایت‌کنی‌ جلوتر‌بهت‌میگم.😉)
خب‌سوال‌دیگہ‌ای‌ڪہ‌ممڪنه‌براتون‌پیش‌بیاد چرا‌باید‌شهدا‌ࢪو‌الگوے‌خودمون‌قࢪاࢪ‌بدیم؟!🌱 ما‌اهل‌بیت‌داریم‌شهدا‌چرا؟🌱 خب‌ببنید‌اهل‌بیت‌الگویے‌بودن‌کـہ‌هیچوقت‌ گناه‌نمےڪردند‌و‌دچار‌خطا‌نمےشدند و‌معصوم‌بودن. اما‌شهدا‌مثل‌همہ‌ما‌زندگے‌مےڪࢪدن‌ بعضی‌وقتا‌گناه‌میکردن‌و‌دچار‌خطا‌میشدن و‌حالا‌ما‌میخوایم‌‌در‌کنار‌اینکه‌اهل‌بیت الگو‌ما‌هستن‌شهدا‌رو‌هم‌الگو‌قرار‌بدیم‌‌تا‌ببینیم با‌همه‌این‌کارایے‌‌که‌میکردند‌چه‌کارے‌انجام‌دادن تا‌خدا‌خریدتشون. پس‌شهدا‌هم‌الگو‌های‌ما‌هستن😊🌹
خب‌یه‌سوال‌دیگـہ☺️🌿 رفیق‌شهـید‌داشتـہ‌باشیم‌که‌چے‌بشه؟ رفیق‌روے‌رفیق‌تاثیر‌میزاره‌ و‌تورو‌به‌ نزدیڪ‌تر‌مےکنه‌ تازه‌یـہ‌چیز‌دیگـہ‌رفیق معرفت‌بـہ خرج‌میده‌و‌تورو‌هم‌مثل‌خودش‌با‌ میبره‌‌اون‌بالا‌ها‌😉🍃
خب‌تو‌مورد‌اول‌گفته‌بودم‌ با‌هر‌پوشش‌و‌اعتقادے ڪہ‌باشے‌میتونی‌رفیق‌ شهـید‌داشته‌باشے‌ولی‌باید یه‌چیز‌هایے‌رو‌رعایت‌کنے🙃✨ شهدا‌براے‌چی‌شهید‌شدن؟ درسته‌براے‌ و حالا‌شما‌دختر‌خانومی‌ ڪہ‌‌به‌این‌شهید ارادت‌دارے‌باید‌به‌وصیت‌شون‌ هم‌عمل‌ڪنے‌دیگـہ میگی‌نه؟!باشه‌‌اگر‌واقعاً‌به‌این‌شهید‌ارادت‌داشته‌باشی در‌طول‌زمان‌این‌شهید‌تورو‌تغییر‌میده‌😉 اماخودت‌هم‌باید‌تلاش‌کنی👌🏻
راستے‌یه‌چیزی‌به‌دختر‌خانوما‌بگم🌱 لطفاً‌به‌اون‌شهیدے‌که‌بهش‌ارادت‌‌دارید نگید🙂 چرا؟چون‌اون‌شهید‌نامحرم‌محسوب‌میشه بنظرتون‌درسته‌که‌بگید‌رفیق‌؟ بجاش‌بگید‌ 😌 بنظرم‌‌اینجوری‌قشنگ‌تره😇🌿
خب‌حالا‌این‌ یا چـہ‌فایده‌اے‌برامون‌داره؟🌿 شما‌با‌داشتن‌این‌شهید‌آرامش‌می‌گیرید🦋 به‌خدا‌نزدیڪ‌تر‌میشید🦋 یه‌برادر‌یا‌یڪ‌رفیق‌دارید‌ڪہ‌چند‌سال‌پیش‌مثل خود‌شما‌بوده‌و‌زندگے‌میکرده🦋 تنها‌نیستی‌چون‌هروقت‌صداش‌بزنی‌کنارته🦋 روز‌قیامت‌اگر‌خدا‌بخواد‌شفاعتت‌میکنه🦋 و‌خیلے‌چیز‌هاے‌دیگہ🌸
حالا‌یہ‌سوال😉 شما‌از‌این‌برادر‌یا‌رفیق‌ها‌دارید؟😉 ندارے؟😕 ناراحت‌نباش‌با‌این‌روشے‌ڪہ‌پایین‌بهت‌ میگم‌اگر‌برادر‌‌نداࢪے‌انتخاب‌کن😁🌿