eitaa logo
ناحِله🏴
1.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
124 فایل
بسم‌ربِ‌خالِقِ‌‌المَهـد؎✨ لاتَحْزَنْإِنَّ‌اللَّهَ‌مَعَنَا :) -غم‌مخور‌خدابا‌ماست🤍 کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌حلاله‌مومن😉 کانال‌وقف‌‌امام‌زمان‌مون‌ِ . . . شروط‌ناحله 🌱↶ @sharayetr کانال‌عکس‌خام‌ناحله🌱↶ @N313Nahele متولد¹⁴⁰¹/⁷/¹🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
تا‌چقدر‌گناه؟بیا‌تمومش‌ڪنیم‌اشڪ‌ریختن‌هاے آقارو💔
❛ ᴗ ❛
نظرے‌ڪن(:
آخریش‌خودم😁 آیدیم‌هم‌تو‌بیو‌ڪانال‌هست‌ نیازے‌نیست‌خط‌بزنم😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچـه‌بـودیـم‌یـه‌زمانـۍمـادرمون ‌دستـمونومیـگـرفت‌میبــرد مزارشهدا، سنـشون‌نگاه‌مـیکردیم میگفتیم‌این‌شـهیدانقدرازمـن‌بـزرگتره حالامـیریم‌مـیبینیم‌شهیداچقدر ازماکــوچیــك‌ترن... بـیاین‌قـبول‌کنیـم‌جامـوندیم.. -حاج‌مهدی‌رسولی ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ࢪوح‌الࢪح‌ـمن‌؛عݪۍجانم(:💛'! -------•••🌱•••------- @Nahelah -------•••🌱•••-------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|خاطره شهید صدرزاده🙂🌱 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توبرای‌شيعه‌هستی‌چوپدربه‌امريزدان توبياکه‌شيعه‌جزتوپدرےدگرندارد... 🌱روزت‌مبارڪ‌پدر‌مهربونم🌱 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 🌸 🌱 بعد از چند ماه هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم هر هفته شبهای جمعه من و مادرم و بچه‌ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می‌رفتیم. مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می‌دیدیم آنها هنوز در محله دستگرد بودند از وقتی به اصفهان رفته بودیم قد زینب خیلی بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت کفش کتانی پایش می‌کرد و تند تند راه میرفت دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت من هر ماه مبلغی پول بابت کرایه ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت و آمد کند. اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت و با پولش برای مجروحان کتاب می‌خرید و هفته ای یکی دو بار به بیمارستان «عیسی بن مریم» می‌رفت. کتاب‌ها را به مجروحان هدیه می کرد چند بار هم با مجروحان مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را سرصف مدرسه برای دانش آموزان پخش کرد تا آنها هم بفهمد که مجروحان و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند. خصوصاً سفارش مجروحان را درباره حجاب پخش می‌کرد آرزویم شده بود که زینب با پول‌هایش چیزی برای خودش بخرد. وقتی زینب را برای خرید لباس به بازار می بردم ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب می‌کرد. خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می‌کرد و می‌خرید. هر وقت می گفتم چه غذایی درست کنم می گفت :هر چیزی که ساده تره و درست کردنش برای شما راحت تره. ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 🌸 🌱 یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد مادرم و شهلا نیامدن زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم همراهم عروسی آمد. آن روز زینب روزه بود وقتی وارد خانه همسایه شدیم هنوز اذان مغرب نشده بود آنها با میوه و شیرینی از من پذیرایی کردند زینب از اول با من شرکت کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنند که آنها بفهمند روزه است من هم حرفی نزدم وقتی که اذان خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز به خانه رفت. یک شب هوا خیلی سرد بود متوجه شدم که زینب توی رختخوابش نیست آرام بلند شدم و دنبالش گشتم سراغ اتاق خالی خانه رفتم در را باز کردم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب بود. اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت منتظر ماندم تا نمازش تمام شد می‌خواستم زینب را از آن اتاق بیرون برم تمام ترسم از این بود که او با جثه ضعیفش مریض شود . وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد قبل از اینکه حرفی بزنم با بغض به من نگاه کرد دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم . در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از خواندن نماز لذت ببرد به خاطر روح پاکی که داشت خواب های قشنگی میدید زینب با دلش زندگی می کرد به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
22.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضائل حضرت علی(علیه السلام) از زبان پیامبر (ص) حجت الاسلام والمسلمین هاشمی نژاد بهمن ماه ۱۴۰۱ بیت الرضا(علیه السلام)بافق اینو بچه های شهرمون با یکی از کارهای بنده تلفیق کردن خیلی قشنگ شده😍 چقدر دوست دارم اقای هاشمی نژاد رو از نزدیک ببینم خیلی سخنرانی هاشونو دوست دارم و همچنین لحن و بیانشونو❤️
من خارج از شهر بودم آنتن و نت نبود تازه پست هام امدن💔🙄
روزت مبارک پدر جانمون😍❤️ سایت مستدام باشه ان شاءالله ❤️✨❤️
حاجی برای همه پدری کردی ! چه ایرانی چه عراقی چه سوری و... چه باحجاب چه بی حجاب و...‌ بعد رفتند همه ما فرزند شهید شدیم💔 روزت مبارک پدر شهیدمان
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
طرف بهم گفت: الهیییی حتما خیلی اذیت میشین که به زور این لباس رو تنتون می کنن!! گفتم: به زوووور!! نه، اختیاریه😁 من عااااشق این لباسم باهاش زندگی می کنم گفت: چجور تحمل می کنین تنفر مردم از شمارووو گفتم: اینم یه دروغ دیگه که بهت گفتن☺️ احترام مردم به طلاب خیلی بیشتر از اندک توهین هاست، مردم فرق میذارن بین طلاب کف میدون در بین مردم رو و عاملان نقص های موجود... (البته منظور من طلبه های مبلغ و خادم نه طلبه هایی که تو غار خودشون هستن) https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
شاید باورتون نشه ولی بابانوئلا هم وقتی کارشون گیر میکنه میان مشهد حرم امام رضا ع 😅😅😅 بهمن۱۴۰۱ https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
💚:💚💚⁦⁦ ♡السَّلامُ‌ علیکَ‌ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی♡ 🌱أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْـفَـرَج🌱 ・ 🌒قࢪاࢪ‌شبانہ🌒 شبتون‌مهدوے🌙
💚:💚💚⁦⁦ ♡السَّلامُ‌ علیکَ‌ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی♡ 🌱أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪَ‌ألْـفَـرَج🌱 ・ 🌒قࢪاࢪ‌شبانہ🌒 شبتون‌مهدوے🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستت دارم به وسعت تمام تنهایی‌هایی که با خودت پُر شد...🌱 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی‌ازوصیتنامه‌ شهیدابراهیم‌همت🌹 •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
ببین‌اگہ‌ادعای بچہ‌شیعہ‌بودنم‌ نداری بدون‌کل‌دنیا تو‌رو بہ‌شیعہ‌بودن میشناسہ🖐🏿...! پس‌حداقل‌ آبروے شیعہ‌ رونبر و اخلاقتو‌ درست‌کن‌،جوون‌ تو باید افتخار‌ شیعہ‌باشۍ!.. افتخارامام‌زمانت! باعملت‌،حرفت‌،تفکرت‌ آبروشیعہ رونبر:/ ‌‌‌‌•────•❁•────• @Nahelah ‌‌‌‌•────•❁•────•
پیامی از طرف خـــــدا... •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
گفت: من از خواندن لذت نمی برم!!! آیا ذکری هست که... آیت الله شاه آبادی بلافاصله گفت: شما حرام گوش میکنی؟! طرف یکباره جاخورد! و حرف ایشان را تایید کرد. آیت الله شاه آبادی بلافاصله می گوید: ذکر لازم نیست!!! موسیقی حرام را ترک کنید. صدای حرام انسان را به علاقه‌مند، ودرنتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم می کند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •••┈✾°🌱°✾┈••• @Nahelah •••┈✾°🌱°✾┈•••
خدایا! در شب وفات شهادت‌گونهٔ این بانو، ما را برای مهدی موعود، مأمومی قرار بده که در راه امام، چون زینب جهاد کنیم. ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
18.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لازم نیست به کسی بگی حالم بده! امام زمان میدونه:)) ‌•────•❁•────• @Nahelah ‌•────•❁•────•
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 🌷 🌱 او به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی علاقه داشت و در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه زنان شرکت می‌کرد. جامعه زنان در خیابان فردوسی قرار داشت استاد کلاس اخلاق زینب آقای «هویدافر» بود او و خواهرش هردو از معلم های دوره عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا را حفظ کنند و در همان جلسه تاکید زیادی روی دعای نور کرد و قول داد بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیرش را هم درس بدهد. زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد شب که خوابید خواب عجیبی دید و صبح خوابش را برای من تعریف کرد. او دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشیند و دعای نور را برایش تفسیر می کند آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد به یک گروه کودک یاد می دهد. کودکانی که در حکم بزرگان بودند. او دعای نور را در خواب می خواند البته نه خواندن عادی بلکه از عمق وجود. هنگامی که زینب دعا را می‌خوانده رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند زینب آن شب در عالم خواب حرف‌هایی شنید و صحنه هایی دید که خبر از یک عالم دیگر می داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچکس حتی مادرم تعریف نکنم با وجود روحیه معنوی اش در جمع دوستان و خانواده رفتارش خیلی عادی بود. با خوش رویی و لبخند با همه برخورد می‌کرد. یک روز قرار بود از طرف جامعه زنان به اردو بروند صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم. قرار بود او را به جامعه زنان برسانم و خودم به خانه برگردم آن جا که رسیدیم تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند. تا رسیدیم زینب رفت و یک سفره نان آورد و مقداری پنیر و خرما هم که از قبل تهیه کرده بودند روی سفره گذاشت و خیلی فرز و زرنگ نان و پنیر و خرما را لقمه درست می کرد و در کیسه فریزر می‌گذاشت تا در اردو به دخترها بدهد. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می‌کردند اما زینب تند تند کار می‌کرد من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم. در مسیر برگشت به خانه به این فکر می کردم که او خیلی زود توانسته بود آدم‌هایی مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شهر کنار بیاید ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 🌷 🌱 زینب در جمع از همه شادتر و فعال تر بود. کتاب انجیل و تورات را گرفته بود و در خانه مطالعه می‌کرد. دوست داشت همه چیز را بداند. و همه فکرها را با هم مقایسه کند. مرتب از من می پرسید: مامان اگه جنگ تموم بشه برمیگردیم آبادان؟ آبادان را خیلی دوست داشت خیلی دلش می‌خواست دوره دبیرستان را در آبادان درس بخواند. با وجود علاقه زیادش به آبادان در شاهین‌شهر طوری زندگی می‌کرد و دنبال فعالیت‌هایش بود که انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند. او هر روز بعد از مدرسه اول به مسجد «المهدی» فردوسی می‌رفت و نماز ظهر و عصرش را به جماعت می‌خواند اگر دستش می‌رسید نماز صبح هم به مسجد می‌رفت از همه کس و همه چیز درست می گرفت. رادیو، معلمش بود. خطبه های نماز جمعه تهران یا اصفهان را گوش می‌کرد و نکته های مهمش را می نوشت. روزنامه دیواری درست می‌کرد و از سخنرانی های امام، خطبه‌های نماز، کتاب های آقای مطهری و شریعتی مطلب جمع می‌کرد و در روزنامه دیواری می‌نوشت. یکبار سر نماز سجده اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم مامان تو را به خدا این همه گریه نکن آخه تو چرا ناراحتی؟ با چشم های مشکی و قشنگش که از زور گریه سرخ شده بود گفت: مامان من برای امام گریه می کنم امام تنهاست به امام خیلی فشار میاد. به خاطر جنگ مملکت خیلی مشکل داره امام بیشتر از همه غصه میخوره برای من که مادر زینب بودم و خودم عاشق امام، این حرف ها سنگین بود. از اینکه زینب این همه می فهمید و رنج می‌برد داغ شدم ای کاش زینب این همه نمی فهمید و کمتر رنج می‌برد. ما در خانه می‌نشستم و فیلم سینمایی نگاه می‌کردیم زینب نماز یا کتاب می‌خواند. معمولاً عصرهای پنجشنبه برای خیرات مرده ها حلوا درست می کرد خودش پای اجاق گاز می ایستاد و بوی حلوا را توی خانه راه می‌انداخت. او حتی مردها را هم از یاد نمی‌برد. ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱