نرگس
از دوران ابتداییام خاطرات محدودی دارم.
از دوران راهنمایی هم بیشتر رفاقتها و شیطنتها...
اما یک روز خاص را خوب به یادم دارم. پدرم به #نمایشگاه_کتاب رفته بود و وقتی برگشته بود برای ما هر کدام جداگانه یک کتاب خریده بود.
و اتفاق جالب و شیرین برای من این بود که نام کتابی که برای من خریده بود، نام خودم بود! «نرگس»
خیلی هیجانزده شدم و شروع به خواندنش کردم. من فکر میکردم نرگس قهرمان داستان باشد. اما داستان متفاوت بود. ماجرای داستان به قبل از انقلاب اسلامی در ایران بر میگشت. دختری درسخوان بنام نرگس، بخاطر اینکه دوست داشته حجابش را در محیط تحصیل حفظ کند، بخاطر دستورات ضد دینی، در کشور مسلمان زاده ایران، از ادامهٔ تحصیل در دبیرستان و دانشگاه باز میماند.
نرگس، برادری نوجوان دارد، که شاهد ماجراست و از این ظلم عجیب به همهٔ استعدادهای خواهرش، فقط بخاطر دینش و عقاید و باورهایش، که دوست دارد در جامعه پوشیده ظاهر شود اما محروم شده، خونش به جوش میآید...
همین میشود که در همان سن و سال دانشآموزی، به جریان انقلاب میپیوندد و آرزویش آزاد کردن کشورش از دست کسانی است که برای زن شأنی جز جسمانیت او قائل نیستند.
این کتاب نقطه عطف زندگی من شد بدون اینکه حتی یک گفتگو مثل نصیحت و اصرار به پوشش و حجاب از سوی پدر به من بشود.
من هم مثل برادر نرگس، همه فکر و ذکرم رفته بود سمت اینکه باید چیزی بیشتر از یک نوجوان بی دغدغه باشم که نهایت فکرهایم چی بخورم و چی بپوشم باشد.
و همچنین همه افقم تبدیل شدن به نرگسی بود که دینم با احترام به هویت او و شأن و منزلتی که از زاویه دید الهی برایش قائل بود، دستورالعملهایی را ارائه داده بود.
جسمت را بپوشان و جز به اندازه وظیفه و ضرورت، برایش وقت نگذار. پیش از پوشاندن از دیگران، در ذهنت، از خودت بپوشان. چون تو برای اهداف بالا و والاتری خلق شدی و نباید همهٔ همّ و غمت را محدود به آن کنی. تو پیش از آنکه زن باشی انسانی و زن بودن تو هم خودش قدرتی است که به تو بخشیده شده برای رسیدن به همان هدف والا، نه مانعی باشد برای سرگرم شدن و نادیده گرفتن آنچه ظرفیت تبدیل شدن به آن را داری. جامعه به وجودت احتیاج دارد و وجودی که سرگرم بعد ظاهری خود است، فرصت فکر کردن به رشد و تعالی باطنی خود و دیگران را پیدا نمیکند.
و چه منشأ و مبدأ تحولی شد همین تک کتاب و چه قدرتی دارد قلم و اندیشه و چه ویژگی منحصر به فردی دارد کتاب...
✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران
#ninfrance
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
https://eitaa.com/Namazeavalevaght
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
گفتی: جگر شیر ندارید، نیایید
گفتی: که در این راه، همیشه خطری هست
شرم است در آسایش و از پای نشستن
جُرم است زمینگیری، اگر بال و پری هست
از من اثری نیست که جاماندهام اما
هر جا که نظر میکنم از تو اثری هست
تو رفتی و گفتی که شرف، مرز ندارد
این سو در اگر بسته شد، آن سو که دری هست
در راه تو، وقتی پدری باز نگردد
در بردن میراث تفنگش، پسری هست...
#شهیدرئیسی
#شهید_خدمت
#اللهمارزقناشهادة
https://eitaa.com/Namazeavalevaght
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا...
ستارهها که رفتند...
خورشید را نگه دار...
....
تمام لالههای پرپر ما
فدای مکتب پیغمبر ما
این ویدئو را ببین و زندگی تک تک این افراد که در راه حق جان خود را بخشیدند مطالعه کن، ببین که بودند، چه شخصیتی داشتند و چقدر پاک و مطهر فکر می کردند و عمل می کردند... و زندگی امروز کسانی را ببین که مخالف اینها هستند. زندگی خوبی دارند؟...
https://eitaa.com/Namazeavalevaght
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی جَعَلَ کَمَالَ دِینِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ بِوِلاَیَةِ مولیٰنا أَمِیرالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ وَ أَولادِهِ المَعْصومین عَلَیْهِم السَّلاَمُ ✨
الحمدلله که شیعهایم.
الحمدلله که در ایرانیم.
الحمدلله که در زمانی هستیم که سیدعلی رهبر ماست.
ما شاید هرگز درک نکنیم چقدر خوشبختیم، تکیم، استثنائی هستیم.
این همه نعمت با هم برای ما تکمیل شده، حتما برای کاری و ماموریتی در این #احسن_تقویم و در این عصر آخرالزمان با این #امتحانات_سخت بدنیا آمدهایم.
شاید قرار است به زودی ایران به مقام #امامت جهان برسد... ان شالله
پ.ن۱: اشاره سخنران به آن دسته از حکام سنی است که دین خدا و رسولش را کنار گذاشتهاند.نه برادران و خواهران اهل سنت.
پ.ن۲: ایشان دکتر محمد تیجانی است که خود سالها پیش شیعه شده است و کتابی با عنوان «آنگاه هدایت شدم» نوشته است که خاطرم هست در دوران دبیرستان آن را خواندم.
مشکل اعتقادی
روزی در حال گذر از مکانی، عبارتی از شهیدی روی دیواری خواندم که مرا متوقف کرد و دقایقی مقابل خود نگه داشت. توقفی که تحول خاصی در وجودم ایجاد کرد. تحولی که سبک و روش و اقدام و باور را زیر و رو کرد:
جمله این بود:
« توان ما به میزان اتصال ما به خداوند بستگی دارد، نه امکانات موجود.»
شهید عبدالله میثمی
#ninfrance
28.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همچنان بر شانه ها می آیند یاران ما
تا گره با دست خود بگشایند از کار ما...
#اصلاحیه_نهایی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به لطف شما اسامی زیرنویس شد.
تشکر از دوستان بزرگواری که پیام دادند. فکر نمی کردم ظرف چند ساعت این تعداد از شما بزرگواران اعلام همکاری کنید. اجر تلاشتون با خود این شهدای والا مقام...
شاید تلاش بعدی ما این باشد که هرکس یک کتاب عالی در شناخت هر یک از این شهیدان معرفی کند که با همه به اشتراک بگذاریم و خود بنده هم برای برخی از این عزیزان کتاب عالی می شناسم.
✍🏻
#ninfrance
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصور میکنم مفهوم و هدف پیادهروی اربعین داره تغییر میکنه و خیلی باید مراقب بود!
ما قرار هست مسیر اسرای کربلا رو درک کنیم. قرار هست همدردی کنیم با درد آل الله. و بگوییم ما ادامه دهنده راه شما هستیم، دیگر تنها نیستید. قرار است از مصائبی که بر اهل بیت رفته روضه خوانی کنیم تا فراموش نکنیم با آنها چه کردند و آن را به جهان مخابره کنیم. و نشان دهیم در راه و مسیر ایشان قبول سختی میکنیم تا به امام حی و عصر و زمان خود لبیک بگوییم که هستیم...
قرار نیست فستیوال غذا راه بیندازیم و صف ببندیم برای تجربه طعم غذای لذیذتر...
عراقیها از روی محبت میخواهند از زائر خوب پذیرایی کنند و عموما غذاهای معمولی در مسیر پخش میکنند، اما به نظر در برخی موارد و فیلمهایی که پخش میشود انحرافی در حال شکلگیری است، بخصوص با چنین پستهایی که ایرانیها مثلا بنویسند: آنهایی که پیادهروی میروید، این موکب را از دست ندهید...
مگه برای مسابقه خوردن میرویم؟!...
ما در مفاتیح الجنان، آداب زیارت اباعبدالله میخوانیم: لباس تمیز اما ساده، عطر نزنیم، گوشت لذیذ نخوریم و حال عزادار داشته باشیم...
یه فکری کنیم...😔
✍ #راوی_اربعین
#ninfrance
به نقل از یک کتاب:
«از فرط خستگي و بي خوابي چشمهايمان را به كمك چوب كبريت باز نگاه داشته بوديم. آن شب مردم ايران جشن پيروزي گرفته بودند و صداي تكبير ملت، به شكرانه فتح خرمشهر، از راديوها و بلندگوهاي سيار واحد تبليغات به گوش ميرسيد و در فضاي تاريك و ساكت منطقه ميپيچيد. با وجود خستگي، سعي كردم در اطراف قدم بزنم و جوياي احوال #حاج_احمد_متوسلیان و بچهها شوم.
همان طور كه تلو تلو خوران و خواب آلود از كنار خاكريز جاده شلمچه ميگذشتم، ناگهان در زير نور منورها حاج احمد را ديدم كه با چند نفر از بچه بسيجيهاي واحد تبليغات كه پرچم تيپ حضرت رسول، را به دست داشتند، مشغول صحبت است.
در آن تاريكي، صداي يكي از بچهها به گوشم رسيد كه ميگفت: «حاج آقا، بي خوابي اين چند شب، امان ما را بريده، ان شاالله امشب با يك خواب خوب، تلافي ميكنيم. در اين وقت، حاج احمد را ديدم كه دستش را بر روي دوش بسيجي جوان انداخت و او را با خود از سينه كش خاكريز بالا برد. جايي در رو به روي مقر ما، سمت غرب را نشانش داد و گفت: ببينيم، ميداني آنجا كجاست؟» او كه از رفتار حاج احمد گيج شده بود، گفت: نميفهم حاج آقا! حاج احمد با لحن گلايه آميزي گفت: يعني چي مومن! نميفهم چيه؟! خوب نگاه كن. آنجا انتهاي افق است. من و تو بايد پرچم خودمان را آنجا بزنيم؛ در انتهاي افق. هر وقتي به آنجا رسيدي و پرچم را كوبيدي، بعد برو بگير راحت بخواب و استراحت کن...»
✍