eitaa logo
نماز سکوی پرواز
506 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡عاشقان وقت : 🕌بانگ ملکوتی وزیبای اذان با صدای استادروح الّله به وقت نیا یش خداوند
تکرارِ هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست ...
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت جان💚 درد داریم گله داریم اما ب تکلیف الهی عمل میکنیم ✌️ چون وطن چون امنیت چون پرچم مهم تر هست از من
مجوز بدقولی.mp3
11.19M
| ما در چه شرایط و زمانی مجازیم به قول‌مون عمل نکنیم؟
🔶️ رمز تهی دستی انسان در روز جزا 🔘 به فرموده رسول اکرم ص، مادر سلیمان ابن داوود ع به سلیمان گفت: فرزندم، از زیاد خوابیدن در شب بپرهیز که زیاد خوابیدن در شب، در روز رستاخیز، آدمی را فقیر و تهی دست وا می گذارد. 📚 بحارالانوار، ج۸۷، ص۱۵۲ 🔘 امام صادق (علیه السلام) هم در حدیثی به سلیمان دیلمی فرمود: ای سلیمان دست از شب خیزی بر مدار که زیان دیده کسی است که از قیام به هنگام شب محروم بماند. 📚 همان، ص۱۴۶، حدیث ۲۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم بسم الله الرحمن الرحیم منقول است که هر کس حاحتی دارد که از نوع مقام یا عزت یا ثروت باشد یا رفع بلایی که بر سر او نازل شده و یا حبس و مریضی جسمی و روحی فرقی نمی کند شب جمعه در اواخر شب برخیزد وضوی کامل بگیرد و دو رکعت نماز حاجت بخواند و بعد از نماز صد صلوات بفرستد سپس ۱۰۰۱ مرتبه ⚜بسم الله الرحمن الرحیم ⚜ بگوید بعد از آن صد صلوات فرستاده و مطلب خود را از خداوند بخواهد. این عمل را سه شب انجام دهد در استجابت تخلف ندارد و بارها به تجربه رسیده است 📚 منبع : منتخب الختوم ص ۱۱۳
🌷 💡سجاده نماز شب، شبی پهن می شود که روزش را کرده باشیم. پس مراقب روزهایمان باشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بلیط را به طرف 🕊ابوالفضل🕊 گرفته بود،.. دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است... ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد.. 😐😑 که سینه در سینه اش قد علم کرد و را به صلّابه کشید _به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟ از اینکه همسرش خطاب شدم خجالت کشید،.. 😑نگاهش پیش چشمان برادرم افتاد.. و صدای من میان گریه گم شد _سه ماهه سعد مُرده!😢 ابوالفضل🕊 نفهمید چه میگویم و مصطفی🌸 بی غیرتی سعد را به چشم دیده بود... که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل😟😳 سینه سپر کرد _این سه ماه خواهرتون پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه تهران! دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمی آمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود.. که بلیط را در جیبش جا زد،.. چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت _خداحافظتون باشه! و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت... دلم بی اختیار دنبالش کشیده شد... و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد🔥 مانده بود که صدایم زد _زینب...😟 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود.. و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم وحسرت حضورش را خوردم _سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه مردم سوریه باشیم، اما کشتنش و دنبال من بودن که این آقا داد! نگاه ابوالفضل گیج حرف هایم در کاسه چشمانش میچرخید.. و انگار تکفیریها را میشناخت که غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد _اذیتت کردن؟؟😡 ششماه در خانه سعد..
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ شش ماه در خانه سعد🔥 کشیده بودم،.. 😢تا کنیزی آن تکفیری چیزی نمانده.. 😢 و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم _داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!😭 و نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت.. و به جای جوابم، خبر داد _من تازه اومدم سوریه، با بچه های برا اومدیم. میدانستم درجه دار 💛سپاه پاسداران💛 است... و نمیدانستم حالا در سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانه اش کرده بود که سرم خراب شد _میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟😒 موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم،😒حالا باید تو این کشور از دست یه تحویلت بگیرم؟😒🙁 از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که این همه دنبالم گشته...😥 و فرصت نشد بپرسم... که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد...😱💣 بی اختیار سرم به سمت چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده... و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود...😰😱 دلم تا انتهای خیابان تپید،.. جایی که با مصطفی🌸 از ماشین پیاده شدیم.. و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه انفجار میرفت،.. ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم... 😰🗣 و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی قراری تا انتهای خیابان دویدم.. و دیدم سر چهارراه غوغا شده است... بوی دود و حرارت آتش خیابان را مثل میدان جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود... اسکلت ماشینی...