eitaa logo
نماز سکوی پرواز
506 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از نمازم لذت نمی برم؟ 🌷ايجاد انگيزه با سؤال شايد براي شما پيش اومده كه از خودتون سوال كنيد چرا راستي من زود از خدا مي شم ، نماز مي خونم ولي از نمازم نمي برم مگر ياد خدا لذت نداره پس چرا من بي بهره ام؟ 😔 📖حضرت عیسی عليه السلام در اين باره مي فرماید:👇 همان طور كه 🤧 به نگاه مي كنه و لذت نمي بره به خاطر شدت دردي كه داره همچنين اهل دنيا از عبادت لذت نمي برند و شيريني عبادت رو نمي چشند تا وقتي كه شيريني دنيا زير زبانش هست. 🌷اقناع اندیشه البته ❌ ديگري هم در بين هست كه نمي ذاره انسان شيريني ياد خدا كه در عبادت تجلي مي كنه رو به چشه ؟ 1⃣. عمل نكردن به دانسته ها 📖خداوند به داود نبي علي نبينا و علي آله عليه السلام وحي كرد: ⭕️ كمترين كاري كه من با بنده ايي كه به علمش عمل نمي كند انجام مي دهم از عقوبت باطني اين هست كه از قلب او ياد خودم را مي برم . 2⃣غصه خوردن به خاطر دنيا خداوند به حضرت داود علي نبينا و علي آله عليه السلام وحي كرد دوستان مرا چه شده كه غصه دنيا را مي خورند اين غصه شيريني مناجات مرادر دل هايشان از بين مي برد اي داود! من دوست دارم كه دوستان من روحاني باشند وغمِ دنيا را به خود راه ندهند. 3⃣اهتمام به شهوات رسول خدا صل الله عليه و آله فرمودند كسي كه بيشتر تلاش براي رسيدن به شهوت باشد شيريني ايمان از قلبش گرفته مي شود. 🌷پرورش احساس با تمثیل البته خدا بنده هاش رو از همه لذت هاي معنوي بي بهره نمي كنه بهر حال يه نمه لذت معنوي مي چشونه تا هوسش تو دل آدم بيفته. 🌷تمثيل گاهي شما مزه غذا را به بچّه تان مي چشانيد يك ذره آبگوشت توي دهانش مي ريزيد كه مزه اش را بچشد. خدا هم، گاهي مزه معنويت را به انسان مي چشاند. مثلاً وقتي به زيارت امام هشتم(عليه السلام) مي روي، روز اول، ساعت اول كه وارد مي شوي و صورت را روي ضريح يا كنار ديوارش مي گذاري و منقلب مي شوي، يك احساس نسيم بهشتي مي كني، اصلاً دنيا در نظرت كوچك مي شود. اين نه كه از استحقاق شما است يا به مقامي رسيده ايد كه اين معاني را درك مي كنيد، نه، خود آنها اين مقام را تنزل داده اند و به شما چشانده اند تا بفهميد چه خبر است. گاهي خدا، مزه نماز را به انسان مي چشاند، گاهي وضو را، گاهي روزه را، گاهي اكرام به فقير را، احسان را، گاهي خدا جلوه اي از ارزشهاي اينها را به انسان مي چشاند مثل آن وقتي است كه شما يك ذره نان را توي آبگوشت مي زنيد و توي دهن بچه ي شش ماهه مي گذاريد و به او مي چشانيد. خدا در طول زندگي، گاهي خوبيها و مناجاتها را به انسان مي چشان. خداوند، گاهي امكان درك معنويات را به انسان مي دهد، مانند غذايي كه فقط مزه اش را به بچه، مي چشانند. يكي از دوستان نقل مي كرد: يك شب بعد از نماز، حضرت آية العظمي بهجت فرمودند كه: اگر سلاطين عالم مي دانستند كه انسان ممكن است در حال عبادت چه لذت هايي ببرد هيچ گاه دنبال اين مسائل مادي نمي رفتند. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2_144122884662022440.mp3
2.69M
🔺اذان شرعی 🔺به افق بیدار دلان عاشق (اصفهان) 🔺با صدای گرم استاد صالحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله العظمی جوادی آملی: «اين دعايی نورانی «يا مَنْ أَرْجُوه‏» اختصاصی به بعد از نماز ندارد، در بسياری از فرصت‌های شب و روز اين ماه می‌توان اين دعا را خواند: «يا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرّ». مستحضريد كه دعاها گرچه به صورت جمله خبريه است، اما به داعی انشاء القاء شده‌اند اينها خبر نيستند! «وَ آمَنُ سَخَطَهُ» جمله انشايی است؛ يعنی خدايا مرا از سَخَط و عذاب و غضب خودت نجات بده! «يا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ كُلِّ شَرّ»؛ خدايا حوادث تلخی كه پيش می‌آید ، مرا در آن حوادث تلخ حفظ كن! غرض اين است كه اين دعا اختصاصی به تعقيبات نماز ندارد، در كلّ اين ماه، در فرصت‌های مناسب و هر وقت که برای انسان حالی پيدا شد، اين دعا را زمزمه كند.» =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✅ نباید از آثار مثبت نوافل غافل بود... 🔻 علامه طباطبایی 💠 نوافل(نمازهای مستحبی روزانه) نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت. ببینید یک روز که به نماز شب موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی‌شوید چه قدر فرق دارد!!! ملاحظه نمایید شبی که به نماز شب موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کارها در آن روز برای شما روبراه است، به خلاف شبی که موفق به نماز شب نشده‌اید، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. 📚 در محضر علامه طباطبائی ، صفحه۳۸۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد _اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!😊 سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم _تو منو به خاطر اشتباه گذشته ام سرزنش میکنی؟😔😔 طوری به رویم خندید😃😃 که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد _همون لحظه ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟😊 و من منتظر همین بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم خیز شدم.. و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم.. به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم _پس میتونم یه بار دیگه... نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد _میخوای به خاطرش اینجا بمونی؟ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم،... برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم _دیروز بهم گفت به خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی کنه! که ابوالفضل خندید😁 و رندانه به میان حرفم آمد _پس خواستگاری هم کرده!😁😜 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت _البته این یکی🌸 با اون یکی🔥 خیلی فرق داره! اون بود، این !😊 سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه...
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مثل همیشه حرف دلش را زد _حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندنتو اینجا نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت. از سردی لحنش دلم یخ زد،.. دنبال بهانه ای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم _به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونه شون داریا؟ کسی جز ما خبر نداره! مات چشمانم مانده.. 😟😳و میدید اینبار واقعاً عاشق شده ام... و پای جانم درمیان بود.. که بی ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد _من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچه ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری تهران ان‌شاءاللَّه!😊☝️ دیگر حرفی برای گفتن نمانده...و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند.. که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد... ساعت سالن فرودگاه دمشق روی چشمم رژه میرفت،.. هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوری اش آتش میگرفت...😢☹️ تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،.. دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد😞☹️ که زنگ موبایلش📲 فرشته نجاتم شد. به نیمرخ صورتش نگاه میکردم.. که هر لحظه سرختر 😠😡میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی اش را گرفت و به شدت فشار داد.... از اینهمه آشفتگی اش...😥 نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه می شنود که صدایش در سینه ماند... و فقط یک کلمه پاسخ داد _باشه!😡📲 و ارتباط را قطع کرد... منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف 🔥دیوانگی سعد🔥 میرسد... که از روی صندلی بلند شد،..
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از روی صندلی بلند شد،... نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله 🔥جسد سعد🔥 کرد... زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده ام، اما به خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم😨 که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم _چی شده ابوالفضل؟😰😨 فقط نگاهم میکرد،.. مردمک چشمانش به لرزه افتاده و دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد _مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت! باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم... و او پشت این ماندن چه پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت _برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم داریا.😊😁 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده.. 🙁و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند..😟 که فقط حیرت زده نگاهش میکردم.... به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم _خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟ دلش مثل بود... و دوست داشت دردها را به تحمل کند که به سمت خط تاکسی🚕رفت و پاسخ پریشانی ام را به شوخی داد _الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!😁 و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد...که شربت شیرین ماندن در سوریه به کام دلم تلخ شد... تا رسیدن به بیمارستان... با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد📲 و هر چه پاپیچش میشدم فقط باشیطنت😜 از پاسخ سوالم طفره میرفت.. تا پشت در اتاق مصطفی که هاله ای از اخم خنده اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد.. _همینجا پشت در اتاق بمون! و خودش داخل رفت. نمیدانستم...