eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.5هزار دنبال‌کننده
36 عکس
17 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _چیزی نیست مامان با اجازه تون برم زنگ بزنم. _باشه برو ولی بدون که من خیلی دوستت دارم و الانم نگرانت شدم. لبخند تلخی زدم _ ممنونم مامان ان شاالله بتونم این خوبی ها و محبتتون رو جبران کنم. نزدیک اپن شدم گوشی مادر شوهرم رو برداشتم. اصلا حال روحی خوبی ندارم و نمی تونم با آذر حرف بزنم. اومدم پیش بابام و گفتم _ من شماره می‌گیرم خودت حرف بزن _ باشه بگیر. شماره آذر را گرفتم بعد از چند بار صدای بوق جواب داد _بله بفرمایید. _ بابا با لحن مهربان و کشداری گفت _ سلام آذر چی شده ؟!چرا جواب تماس‌های منو نمیدی منو مرخص کردن من اومدم خونه پدر شوهر سحر. آذر بدون اینکه جواب سلام پدرم رو بده گفت _ از دخترت بپرس که هم منو انداخت زندان هم داداشم رو من دیگه نه کاری با تو دارم نه با خونواده ت دخترهامو بهم بده، تو رو به خیر منو به سلامت. بابا ملتمسانه گفت _چرا اینجوری می‌کنی آذر بچه‌ها رو بده یعنی چی آدرس میدم بیا اینجا... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بچه‌ها رو برداریم ببریم خونمون آذر جواب داد _هرچی بین من و تو بود دیگه تموم شد تا حالا پیر بودی الان که دیگه ناقصم شدی من چه گناهی کردم که تا آخر عمرم با یه پیرمرد ناقص زندگی کنم. بابا گفت _ناقص کدومه من چیزیم نیست یه چند روز استراحت کنم خوب میشم. دیگه صدای آذر نیومد. بابا چند بار پشت سر هم گفت آذر، آذر ولی جوابی نشنید بابام خیلی جلوی من خجالت کشید، آهی کشید و گوشی رو گرفت سمت من _ بیا بگیر بده به مادر شوهرت. از اینکه آذر محلش نگذاشت دلم خنک شد گوشی رو ازش گرفتم توی دلم گفتم حقته. نگاهم رو دادم بالا خدایا شکرت ازت ممنونم که بابام رو جلوی من شرمنده کردی و اینها رو به من نشون میدی چون تو این مدت من بارها و بارها از رفتارهای بابام پیش دوستام و علی و خونوادش خجالت زده و شرمنده شدم. گوشی رو گذاشتم روی اپن. با شنیدن صدای اذان همگی به غیر از بابام وضو گرفتیم نمازمون رو خوندیم. سلام نمازم رو که دادم صدای زنگ گوشیم بلند شد‌ گوشیم رو برداشتم اومدم تو حیاط دکمه تماس رو زدم _جانم سارا چیکار داری _ من خون داره خونمو می‌خوره چقدر دارم حرص می‌خورم برای مامان تعریف کردم مامانم انقدر ناراحت شد گفت یعنی این مرد یه زنگ نمی‌زنه حال سوسن رو بپرسه بچه اومده به من میگه مامان من صدای بابا یادم رفته این گوشی رو بده به بابا دو سه تا حرف بهش بزنم حالم جا بیاد _ سارا اگه اینجا بودی چیکار می‌کردی الان زنگ زد به آذر یه التماسی بهش می‌کرد که بیا بریم سر زندگیمون به خدا جلو خانواده شوهرم مردم از خجالت _پس چرا داری ازش نگهداری می‌کنی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
خرج و دخلم کفافِ یه شب بیرون بردن زن بچه و دو پُرس غذا خریدن واسشون رو نمیداد!💔 چه برسه پول جمع کردن واسه خونه خریدن! صابخونه ام که دل درد گرفته بود پاشو پاشو...😔 خیلی اعصابم شخمی بود تااینکه یروز یکی از دوستامو تو مترو دیدم و تا مشکلمو فهمید اینجارو بهم معرفی کرد که کسب و کار یاد میداد! الحمدالله به سه ماه نرسید که تو نازی آباد خونه خریدم و درآمدمم عالیشده دست خاک میزنی طلاشه داداش اینم لینکش👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام من محمد هستم ۳۰ ثانیه وقت بزار و متن زیر رو بخون 👇 از بی‌ پولی خسته شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم، دنبال یه کار بودم که درآمدش عالی باشه وقت زیادی هم نخواد تا با کانال زیر آشنا شدم کاملا رایگان بهم یاد دادن چیکار کنم تو‌ یک ماه اول تونستم با کار هایی که میگن ۲۴ میلیون کسب درآمد کنم در کمتر از ۴ ماه تونستم دنا پلاس بگیرم لینکش رو میزارم این پایین همین الان واردش شو همونطوری که زندگیه من رو عوض کرد زندگیه تورو هم عوض میکنه👇 https://eitaa.com/joinchat/1319437169C1facee342e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ما می توانیم!! نماد خودباوری ملی: بزرگترین نیروگاه سیکل ترکیبی خاورمیانه در خدمت تأمین پایدار انرژی نیروگاه سیکل ترکیبی شهدای پاکدشت، با ۱۲ واحد گازی و ظرفیت تولید ۲۸۸۰ مگاوات، به عنوان بزرگترین نیروگاه سیکل ترکیبی خاورمیانه و نماد خودباوری و پیشرفت ایران شناخته می‌شود. این پروژه عظیم که در جنوب شرقی تهران قرار دارد، به‌طور کامل توسط متخصصان داخلی طراحی و اجرا شده است. برق تولیدی این نیروگاه از طریق پست ۴۰۰ کیلوولت به شبکه سراسری منتقل می‌شود، که نقش کلیدی در تأمین پایدار انرژی کشور ایفا می‌کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ۲۰ سالگیم کار کردم و خودم خرج خودمو در آوردم خودم واسه خودم طلا خریدم ماشین خریدم موبایل خریدم و درسمو ادامه دادم و فوق لیسانسمو گرفتم تو تمام این مراحل زندگی پدرم حتی یک ریال بهم کمک نکرد و تا اونجایی که میتونستم و زورش رسید هم ازم پول گرفت انگار نه انگار من دخترشم بعد از جواب مثبت به شوهرم خیلی رک بهم‌گفت روی من هیچ حسابی نکن توی دلم پوزخند زدم انگار قبل از این میشد روش حساب کرد و به عنوان ی پدر بهش تکیه کرد. تا اینکه... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
💠 فراخوان ثبت‌نام دوره تخصصی آموزش ستایشگری و مداحی (تربیت نخبه) 🎤دوره تخصصی‌آموزش مداحی برادران - خواهران | حضوری و مجازی | 👱نوجوانان و جوانان🧔‍♂️بزرگسالان | 🎥 استعدادیابی برای حضور در برنامه‌ و صدا و سیما همراه با اعطاء مدرک معادل 👨🏼‍🎓 و | تحصیل جدی علوم مداحی ، ظرفیت محدود 📞 ۰۲۱-۹۱۶۹۰۲۲۹ 🌐 https://www.darolmarefat.com/ کسب اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1321992392C78165ab867
عوامل عدم استجابت دعا (2).mp3
9.86M
🚫 چند عامل درونی که اجازه نمی‌دهند دعاهای ما، در دایره‌ی اجابت و قبولی قرار بگیرند! | منبع : جلسه ۱۶ از مبحث این که گناه نیست 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
از ۲۰ سالگیم کار کردم و خودم خرج خودمو در آوردم خودم واسه خودم طلا خریدم ماشین خریدم موبایل خریدم و درسمو ادامه دادم و فوق لیسانسمو گرفتم تو تمام این مراحل زندگی پدرم حتی یک ریال بهم کمک نکرد و تا اونجایی که میتونستم و زورش رسید هم ازم پول گرفت انگار نه انگار من دخترشم بعد از جواب مثبت به شوهرم خیلی رک بهم‌گفت روی من هیچ حسابی نکن توی دلم پوزخند زدم انگار قبل از این میشد روش حساب کرد و به عنوان ی پدر بهش تکیه کرد. تا اینکه... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) پرتش کن تو کوچه _چی داری میگی سارا، بابام رو پرت کنم تو کوچه هویتم رو پرت کنم تو کوچه! اولاً اینکه من به خاطر خدا تلاش می‌کنم که بابا رو ناراحت نکنم و هرچی هست بریزم تو دل خودم دوما خونواده شوهر من مذهبی‌اند و معتقدند تو هر شرایطی باید احترام پدر مادر رو حفظ کرد من اگر به بابا بی‌احترامی کنم از چشم خانواده علی می‌افتم _الهی بمیرم برات سحر چقدر تو سختی می‌کشی تو زندگیت هنوزم دیر نشده پاسپورتت رو بگیر بیا اینجا بشین زندگی کن _چی میگی سارا من تازه نیمه گمشده زندگیم رو پیدا کردم می‌دونی چقدر علی خوبه چقدر خونوادش خوبن بعدم من با شما خیلی فاصله اعتقادی دارم. کنار شما که به من خوش نمیگذره از طرفی ایران سرزمین مادری منه من خاکم رو دوست دارم چه جوری رها کنم بیام تو سرزمین کفر _ نچ نچ نچ توام قاطی کردی حالا بمون اونجا حرص و جوش بابا رو بخور و خودت رو از این همه لذت دنیا محروم کن ببینم به کجا می‌رسی! _سارا جان مطمئن باش که آینده ی من خیلی روشنه .از خدا برای تو هم آینده خوبی رو می‌خوام الانم می‌خوام سفره ناهار رو پهن کنم با اجاز ه ت من باید برم _باشه برو . بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم و اومدم تو هال رو کردم به مادر شوهرم _ببخشید مامان صحبتم با سارا طولانی شد _نه عزیزم خواهش می‌کنم اشکالی نداره با مادر شوهرم سفره ناهار رو پهن کردیم بابام چشمش به سفره که افتاد انقدر ناراحت شد که گفتم الان سکته میکنه، اول خواستم بی‌اهمیت بشم ولی حسی از درونم گفت توجهی به هوای نفست نکن بین خدا ازت چی می‌خواد این صحنه‌ها خیلی برام سخت و طاقت فرساست ولی با همه رنجی که می‌کشم اومدم پیش بابا و ازش پرسیدم _چیزی شده بابا _دارم از خجالت می‌میرم یه روز پنجاه نفر می نشستن سر سفره‌ای که من پهن می‌کردم غذا می‌خوردن ولی امروز کارم به جایی رسیده که بیام بشینم سر سفره غریبه‌ها. منظورش از پنجاه نفر مهمون، فامیلای آذر بود چون تا جایی که من یادم میاد اون موقع که با ما زندگی می‌کرد، سفره می‌ انداخت اما پنجاه نفر نبودن دلم طاقت نیاورد و گفتم _فامیلای آذر رو دعوت می‌کردی _بابام یک نگاه تامل برانگیزی به من انداخت و ساکت شد. پدر شوهرم من رو صدا زد _سحر جان بابات نمی‌تونه بیاد سر سفره غذاش رو براش بگذار روی تخت. چشمی گفتم و غذای بابا رو کشیدم و گذاشتم کنارش سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بابام چند بار قاشق را زیر غذا زد و بعد گفت میل ندارم. دهنم رو نزدیک گوشش کردم _ بابا باور کن که کمک این‌ها بی‌ منتِ خیلی آدم‌های خوبی هستند خداشناسند اگه شما نخوری ناراحت میشن غذات رو بخور ، از یه دوستی شنیدم می‌گفت دنیا همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخه ان شاالله وضع شما هم خوب میشه اون موقع براشون جبران کن. تو دلم گفتم مثل زندگی خودت که روی یه پاشنه نگشت و آذر جانت رهات کرد. بابا نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد و اولین قاشق غذا رو در دهانش گذاشت و آرام آرام شروع کرد به جویدن یک مقدار از غذاش رو خورد و گفت _ سحر دیگه نمی‌تونم بخورم. بشقاب غذای بابا رو گذاشتم تو آشپزخونه و خودم اومدم سر سفره ، غذا رو که خوردیم سفره رو که جمع کردیم بابا خوابید. صدای زنگ گوشیش اومد سریع گوشی رو برداشتم که بیدار نشه. نمی‌دونم چرا ناخودآگاه انقدر مواظبشم یک دنیا ازش دلخورم از عذاب‌هایی که از طرف آذر می‌کشه لذت می‌برم اما از طرفی هم نمی‌خوام اذیت بشه نمی‌فهمم چرا؟ نگاهی انداختم به صفحه گوشی دیدم ساراست فوری دکمه تماس رو زدم که دیگه زنگ نخوره گوشی رو آوردم بیرون _ سلام سارا. بدون اینکه جواب سلامم رو بده گفت _تو چرا جواب دادی سحر؟ _ آخه بابا خوابه بیدار میشه _ به جهنم که بیدار میشه صداش کن می‌خوام یه چند تا حرف بارش کنم _ مثلاً چه حرفایی _ تو بیدارش کن می‌شنوی _بیدارش نمی‌کنم _ چرا _ به دو دلیل یکی اینکه شرایط روحی سختی داره اینطور حرف زدن تو بدترش می‌کنه، دوم اینکه آبروی من پیش شوهرم و خونوادش میره . صداش رو برد بالا _ خودتو جمع کن سحر. آبرو آبرو، اینکه نامزدت تو رو از پدر و مادر دوستت خواستگاری کرده و یا سر عقدت هیچ کدوم از ماها نبودیم یا اینکه تو قبل از عقدت سر این سفره بودی آبروت نمیره اما الان که من می‌خوام به بابا اعتراض کنم آبروت میره... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _اتفاقا خودم پیش خونواده علی خیلی خجالت کشیدم اما اگر تو برگردی به بابا حرفی بزنی و حال بابا بدتر بشه بازم خجالت می‌کشم بنابراین برای حفظ آبروم گوشی رو دست بابا نمیدم فریاد کشید _ای لعنت به تو که اگر بخوای کاری رو بکنی کسی حریفت نمی‌شه. تماس رو قطع کرد .تا یک هفته روزها همینطور پشت سر هم می‌رفت و میومد تا اینکه یک روز برگه‌ای اومد دم در خونه و اون درخواست طلاق آذر بود نمی‌دونستم برگه رو بدم به بابا یا ندم اگه می‌دادم حالش خیلی بد می‌شد و اگر نمی‌دادم بالاخره که متوجه می‌شد. برگه رو آوردم جلوی بابا _این برای شماست نگاهی بهش انداخت و و سرش رو گرفت بالا _ چی هست _از دادگاهه بابا خودشو جمع و جور کرد و نگاهش رو داد به من _کی از من شکایت کرده _ آذر _برای چی؟ _متنش رو بخونید متوجه میشید. متن و خوند و کاغذو پرت کرد اون طرف و زیر لب زمزمه کرد زنیکه دیوونه. گوشی همراهش رو برداشت و زنگ زد به آذر ولی جوابش رو نداد ناراحت رفت تو فکر منم تنهاش گذاشتم و اومدم بیرون گفتم بزار هر چقدر می‌خواد فکر کنه. تا روز دادگاه بابام تو هم بود و دل و دماغ حرف زدن نداشت. روز دادگاه رو کرد به من _سحر با من میای دادگاه؟ سری تکون دادم _ به علی بگم ببینم نظرش چیه _باشه بهش بگو‌. ظهر علی اومد خونه براش تعریف کردم که چی شده مکثی کرد _ انتخاب با خودته دوست داری بری برو دوست نداری نری نرو _ چرا قاطع نگفتی برو _چون می‌دونم اونجا آذر اذیتت می‌کنه و ممکنه یه تهدیدهایی هم بکنه از تهدیدات آذر که نمی‌ترسم. از طرفی هم اصلاً دلم نمی‌خواد که برم ولی می‌دونم اگر نرم احتمال اینکه آذر بابام رو اذیت کنه خیلی زیاده رو کردم به علی _ باهاش میرم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به تاریخی که در احضاریه اومده بود با بابا اومدیم دادگاه همونطور که علی می‌گفت شد. تا آذر چشمش افتاد به من شروع کرد به فحاشی کردن و بعد حمله کرد من رو بزنه که بابا جلوش رو گرفت. بعد از چند سال این اولین حمایتی بود که پدرم ازم کرد یک لحظه احساس کردم یه کوه پشت سرم ایستاده و خیلی این حس برام قشنگه از ته دلم گفتم: خدایا میشه که بابام همیشه همینطوری پشتم وایسه اگه تغییر رویه بده و با من مهربون شه انقدر به سجاده می‌نشینم و گریه می‌کنم و ازت میخوام که ذهن من رو از اذیت و آزارهای بابام پاک کنی تا خودت دعام را به اجابت برسونی و من همه رفتارهای ناپسند پدرم را فراموش کنم. آذر توپید به پدرم _همتون لنگه ی همید حالم ازتون به هم می‌خوره الانم دو تا راه داری یا مهریه من رو تمام و کمال میدی و طلاقم میدی یا من مهریه ام رو میبخشم و به جاش بچه هام رو میگیرم و بعد طلاقم رو میگیرم. بابا که توی این مدت خیلی بی‌توجهی و نامهربانی از آذر دیده بود گفت _ طلاقت رو میدم مهریه هم ندارم که بدم بچه‌ها رو هم بهت نمیدم. آذر نیشخند تلخی زد _ پس بچرخ تا بچرخیم. بابا جواب داد _ آذر حرف آخرو به من بزن ببینم چته؟ چی شد که زیر و رو شدی؟ مگه خودت نبودی که می‌گفتی دنیا بدون تو برام تیره و تاره _ اون موقع که این حرفا رو می‌زدم واقعاً این حس رو داشتم اما الان دارم به خودم میگم این چه کاریه تا کی می‌خوای با یه پیرمرد زندگی کنی تو بیست و دو سال از من بزرگتری چرا من باید باهات زندگی کنم _ مگه روزی که عاشق من شدی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
اخبار لبنان رو اینجا میتونید دنبال کنید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e یکی از دوستان که درحال حاضر لبنان هست 🙏👆
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به تاریخی که در احضاریه اومده بود با بابا اومدیم دادگاه همونطور که علی می‌گفت شد. تا آذر چشمش افتاد به من شروع کرد به فحاشی کردن و بعد حمله کرد من رو بزنه که بابا جلوش رو گرفت. بعد از چند سال این اولین حمایتی بود که پدرم ازم کرد یک لحظه احساس کردم یه کوه پشت سرم ایستاده و خیلی این حس برام قشنگه از ته دلم گفتم: خدایا میشه که بابام همیشه همینطوری پشتم وایسه اگه تغییر رویه بده و با من مهربون شه انقدر به سجاده می‌نشینم و گریه می‌کنم و ازت میخوام که ذهن من رو از اذیت و آزارهای بابام پاک کنی تا خودت دعام را به اجابت برسونی و من همه رفتارهای ناپسند پدرم را فراموش کنم. آذر توپید به پدرم _همتون لنگه ی همید حالم ازتون به هم می‌خوره الانم دو تا راه داری یا مهریه من رو تمام و کمال میدی و طلاقم میدی یا من مهریه ام رو میبخشم و به جاش بچه هام رو میگیرم و بعد طلاقم رو میگیرم. بابا که توی این مدت خیلی بی‌توجهی و نامهربانی از آذر دیده بود گفت _ طلاقت رو میدم مهریه هم ندارم که بدم بچه‌ها رو هم بهت نمیدم. آذر نیشخند تلخی زد _ پس بچرخ تا بچرخیم. بابا جواب داد _ آذر حرف آخرو به من بزن ببینم چته؟ چی شد که زیر و رو شدی؟ مگه خودت نبودی که می‌گفتی دنیا بدون تو برام تیره و تاره _ اون موقع که این حرفا رو می‌زدم واقعاً این حس رو داشتم اما الان دارم به خودم میگم این چه کاریه تا کی می‌خوای با یه پیرمرد زندگی کنی تو بیست و دو سال از من بزرگتری چرا من باید باهات زندگی کنم _ مگه روزی که عاشق من شدی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) این کارها از ما سر نمیزنه این فسادهای اخلاقی برای شماهاست ..... شروع کرد به زدن حرف‌هایی که قابل گفتن نیست دیگه محلش ندادم سرباز اسم پدرم و آذر رو خوند که برن پیش قاضی رو کردم به بابام _ منم بیام تو اتاق بابا _بیا سه تایی وارد شدیم قاضی پرونده رو خوند رو کرد به بابا _ همسرت درخواست مهریه زده مهریشم ۵۰۰ تا سکه بهار آزادیه داری بدی _ آقای قاضی هرچی داشتم به نامش زدم یه کارگاه بزرگ لوسترسازی خونه‌ای که توش می‌شینیم و یک ماشین الانم تلاشم رو می‌کنم مهریشم بدم اما به شرطی که تعهد بده بیاد سر زندگی، چون بیرون از اتاق شما می‌گفت طلاق می‌خواد. این خانم مهریه رو کرده اهرم فشارِ من که بچه‌ها رو بهش بدم این مهرش رو ببخشه یا نبخشه من بچه بهش نمیدم. الانم میدونه که من ندارم چون همه اموال من به نام این خانمه . میخواد من رو تحت فشار بذاره که طلاقش رو با بچه ها از من بگیره. اما آقای قاضی من بچه‌هام رو گذاشتم زیر دست این مثلاً مادر اینم بچه‌های من رو برد خونه مادرش و بر اثر بی توجهی پدر و مادر همسرم برادرش بچه‌های منو مورد آزارج*ن*س*ی قرار داده بهش بچه نمیدم چون لیاقت نداره طلاقشم نمیدم چون دوسش دارم می‌خوام باهاش زندگی کنم. قاضی رو کرد به آذر و بابام _تشریف ببرید نتیجه این دادگاهی رو ارسال می‌کنیم خدمتتون سه تایی اومدیم بیرون آذر رو کرد به بابا بتونم نقد نتونم قسطی تا قرون آخرش رو ازت می‌گیرم بابا یه نیشخند تلخی بهش زد _نه دیگه نشد تو مهر می‌خوای طلاق که نمی‌خوای مهرت رو به شرطی بهت میدم که بیای توی خونه با من زندگی کنی در غیر این صورت منم راه‌های خودم رو بلدم برم. پس به قول خودت بچرخ تا بچرخیم آذر عصبانی شد و گفت... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _پیرمرد چرا دست از سر من برنمی‌داری، دوستت ندارم می‌فهمی یعنی چی؟ بابا که کاملاً داشت خودش رو خونسرد نشون می‌داد جواب داد _ آره می فهمم اما تو میدونی به کسی که میگه دوستت ندارم چی میگن؟ آذر جواب نداد ولی با نگاهش منتظر حرف بابا بود. _ میگن به درک من همینم یه پیرمرد، و تو یه زن جوون که زیر عقد منی و هیچ راهی نداری جز اینکه بیای با من زندگی کنی تو منو دوست نداری ولی من دوستت دارم آذر توپید به بابا _دروغ میگی دوستم نداری فقط می‌خوای مهرم رو ندی و حقم رو بخوری بابا نگاه تامل برانگیزی بهش انداخت و سری تکان داد و رو کرد به من _ بیا بریم بابا. آذر صداش رو برد بالا _ چی شد تا دیروز چاقو برده بودی تیکه تیکه اش کنی حالا امروز شده سحر بابا رو به من ادامه داد. _ بیچاره، بابات دوستت نداره فقط چون الان جلوی من کم آورده داره بهت محبت می‌کنه. بابا برگشت نگاهی بهش انداخت _ شنیده ام که میگن شیطان خیلی مکار و حیله گر و بی‌رحمه اما ندیده بودم. امروز دیدم، تو خود شیطانی و من یه آدم ساده که با فریب آدمی مثل تو زن خوب و مهربون و سه تا دختر نازنینم رو از دست دادم. اما دیگه تموم شد، فریبتو نمی‌خورم تو درست میگی من دوستت ندارم یعنی دیگه دوستت ندارم، چون با مکر و حیله همه مال و اموال من رو بالا کشیدی ویلای شمالم. باغ شهریارم. خونه ی ولنجکم. ماشینم پول‌هام همه رفت به حساب تو و من موندم و شرمندگی پیش بچه هام. بابا رو بر گردوند سمت من و بالحن محبت آمیزی ادامه داد _ مخصوصا شرمنده همین دختری که میخواستم بکشمش..‌. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) آذر شروع کرد به جیغ زدن و فحاشی کردن. بابا سر چرخوند سمت من _ولش کن بزار برای خودش پارس کنه بیا بریم. با هم اومدیم خونه تا شیما و شمیم چشمشون افتاد به بابا دویدن سمتش بابا بغل باز کرد هر دو رو به آغوش کشید شیما گفت _بابا بابام با لحن محبت آمیزی جوابش رو داد. _ جانم بابا با حسرت چشم دوخته بودم به رابطه صمیمی بابام و شیما که علی صدا زد _سلام خانم خوبی برگشتم سمتش‌ _ سلام کی اومدی؟ _ همین الان. علی رو کرد به بابا سلامی کرد و قدم برداشت سمتش. با هم دست دادن و احوالپرسی کردن و برگشت پیش من _ بیا بریم تو حیاط کارت دارم. با هم اومدیم تو حیاط سر چرخوند سمت من. _چرا پَکری. آهی کشیدم _هیچی _ هیچی یعنی چی! میگم چرا گرفته ای. مکثی کردم _شیما بابام رو صدا کرد بابا یه جانی بهش گفت که دل من آب شد. علی با دستش چونه من رو گرفت و برگردوند سمت خودش و لب زد _دلت جان گفتن میخواد. سرم رو ریز تکون دادم _ دلم محبت پدرانه میخواد سرش رو به گوشم نزدیک کرد _ محبت نامزدانه چی؟ یه خنده ریزی کردم و علی انگشتش رو گرفت سمت من ادامه داد. _ تو فقط جان خودمی ، هیچ کس حق نداره بهت بگه جان... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) این رو بابات هم میدونه برای همین که بهت نمیگه جان.‌ لبخندی زدم _ تو جای همه نداشته هام رو پر کردی. ازت ممنونم و خدا رو شکر میکنم که تو رو قسمت من کرد. ژستی گرفت و گفت _ خب میگفتی! یه آن از رفتارش تعجب کردم و پرسیدم _ چی می‌گفتم؟ _از حاجیت تعریف می‌کردی. زد زیر خنده، به خنده اون منم خنده م گرفت. به خودم گفتم منم یه تعریف جانانه ازش بکنم که هم به خاطر همه خوبی‌هاش ازش تشکر کرده باشم و هم احساسات درونم رو بهش نشون بدم. کامل چرخیدم سمتش عمیق تو چشماش خیره شدم و گفتم _عاشقتم نگاهش رو دوخت به نگاهم _ تعریفت از عشق چیه؟ نفس بلندی کشیدم و آرام و کشدار لب زدم _ عشق يعني خون دل يعني جفا، عشق يعني درد و دل يعني صفا، عشق يعني يك شهاب و يك سراب، عشق يعني يك سلام و يك جواب، عشق يعني يك نگاه و يك نياز، عشق يعني عالمي راز و نياز. نگاه تحسین برانگیزی بهم انداخت و جواب داد _ تو برای بروز احساساتت از بهترین کلمات استفاده کردی و من نمی‌تونم اینجوری حرف بزنم اما به زبان خودم می‌گم تو چه دختر خوبی هستی من عاشق همین صداقت و یکرنگی تو هستم می‌خوام ازت یه خواهشی کنم باید قول بدی به حرفم گوش کنی. لحظه ای چشم هام رو بستم و ریز سرم رو تکون دادم _قول میدم ابرو داد بالا _ قولِ قول. لبخندی زدم _ قولِ قول. دستهای من رو گرفت _چشم هات رو ببند و خوب به حرفهای من گوش کن. کاری که گفت انجام دادم _ ذهنت رو مدیریت کن و اجازه نده به هیچی جز حرفهای من فکر کنی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به تایید حرفش سرم رو تکون دادم _ حالا سه مرتبه آروم نفس عمیق بکش،دم و بازدم بده بیرون. کاری رو که گفت انجام دادم _ الان هر چی افکار منفی از قبیل بهم توجه نکردن، من رو ندیدن و به حساب نیاوردن، تنهام گذاشتن، حمایتم نکردن رو همین حالا از ذهن و دلت بریز بیرون. به خودم گفتم آخه این چه خواسته ایه! ایکاش قول نداده بودم. انگار علی فکر من روخوند. آروم در گوشم نجوا کرد _ تو قول دادی. چشم هام رو بستم. تو دلم گفتم لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم خدای من بدون اراده تو من نفس هم نمی‌تونم بکشم هیچ کاری نمی‌تونم بکنم کمکم کن تا این چیزهایی رو که علی ازم خواسته رو بتونم انجام بدم خدایا بهم توان بده، یه حسی از درون بهم گفت همین ذکر رو بگو و هر وقتی هم که یاد خاطرات تلخت افتادی باز هم بگو لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم. این ذکر رو پشت سر هم تکرار میکنم و سعی دارم که خودم را خالی کنم و همین اتفاق هم افتاد چقدر دلم آروم گرفت. چشم هام رو باز کردم دیدم علی همین طوری داره به من نگاه می‌کنه لبخندی زد _ خوبی؟ نفس عمیقی کشیدم _عالی. خم شد تو صورتم پیشانیم رو بوسید و آروم زمزمه کرد. _بهت تبریک می‌گم حالا برو از فرصت‌هات لذت ببر اینکه دائم بگی اینو بهم دادن اون رو بهم ندادن یه جا دیدنم یه جا ندیدنم جز اینکه اعصابت رو خرد کنی فایده دیگه‌ای نداره و اگر اعصابت به هم بریزه روحت بیمار میشه روح بیمار جسم رو هم مریض می‌کنه مکثی کرد با لبخند ادامه داد _ خودم همه رو برات جبران می‌کنم اندازه همه دنیا هم دوستت دارم ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از این لحن صحبت کردن و نگاه محبت آمیزش آرامش گرفتم سرم را گذاشتم روی سینه‌اش و گوشم رو سپردم به صدای تپش‌های قلبش و چشم‌هام رو گذاشتم روی هم و زیرلب زمزمه کردم _ خدایا به خاطر این نعمت بزرگی که به من عطا کردی تو رو با ذکر الحمدلله شکر میکنم و با تمام وجودم قسمت میدم به قلب پاک خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دل من رو صاف کن خدایا کمکم کن دیگه خاطرات تلخ گذشته از پدرم به سینه من راه پیدا نکنه و راحت شم از این زجری که از گذشته تلخم میکشم. علی با دستش سرم را نوازش کرد و در گوشم نجوا کرد _ خانم برای منم دعا کن. چشم هام رو باز کردم و نگاهی بهش انداختم و لب زدم _ چشم. ازش جدا شدم دستهام رو مثل قنوت نماز روبه روی صورتم گرفتم و نگاهم رو دادم به آسمون _ خدایا به من و همسرم حُسن خُلق امام حَسنی عنایت کن. علی زیرلب زمزمه کرد _ الهی آمین. صدای شیما که گفت آبجی سحر، بابا میگه بیا کارت دارم ما رو از حال و هوای دعای و مناجات بیرون آورد هر دو سر جرخوندیم سمت شیما من جواب دادم _ به بابا بگو چشم الان میام. علی زودتر از من بلند شد و دستش رو سمت من دراز کرد دست علی رو گرفتم بلند شدم دوتایی اومدیم توی اتاق پیش بابا رو کردم بهش _ جانم بابا کاری داشتی با شنیدن کلمه جانم رنگ صورتش برافروخته شد و تو چشم هاش حلقه اشک بست. علی تا این صحنه رو دید سریع از اتاق رفت بیرون. خودمم از این لحن حرف زدنم تعجب کردم انگار یکی این کلمه رو گذاشت توی دهن من. یک مرتبه حواسم جمع شد دیدم دیگه از بابام ناراحت نیستم و چقدر دوستش دارم. نزدیکش شدم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) لبم رو گذاشتم روی گونه ی بابا، هم زمان با بوسیدن صورتش متوجه شدم تمام بدنش داره تکون میخوره لبهام رو از صورتش برداشتم و نگاهم رو دادم تو صورتش. ای وااای داره هق و هق گریه میکنه با دستم اشک‌هاش رو پاک کردم _ بابا چرا گریه می‌کنی؟ صدای گریه‌اش بیشتر شدو همینطوری که داره گریه میکنه گفت _ بابا من خیلی شرمنده تم، خیلی در حق تو و خواهرهات بد کردم . دستهاش رو گرفتم _ بابا آدمیزاد ممکن الخطاست یه وقتها اشتباه می‌کنه اشکالی نداره خدا رو شکر می‌کنم که به هم رسیدیم آرزوی من این بود که یه روزی بنشینم روبه روت باهات حرف بزنم دستهات رو لمس کنم الان همون موقع رسیده یعنی من به آرزوم رسیدم و خدا رو شکر که دور هم هستیم. بابا کمی آروم گرفت و گفت _ امروز تو داشتی حیاط رو می‌شستی سارا به من زنگ زد، بابا هرچی از دهنش در اومد به من گفت منم چون خودم رو مقصر می‌دونم فقط گوش کردم. دوباره زد زیر گریه. از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم گفتم _ شما هر کاری هم کردی کسی حقی نداره ملامتت کنه مهم اینه که شما به جمع ما برگشتی من با سارا صحبت می‌کنم میگم که مراقب حرف زدنش باشه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بابا آروم گرفت و ساکت خیره شد به زمین. اومدم تو آشپزخونه چند تا چای ریختم آوردم نشستم کنار بابام رو کردم به علی _ شما هم بیا پیش ما بشین بچه‌ها هم اومدن و دور هم نشستیم. علی رو کرد به بابا _ آقای اصلانی من یه انبار چوب دارم که می‌تونم یه گوشه اش رو خالی کنم و یه دیوار بکشم شما اونجا کارگاه لوسترسازی بزنید می‌تونید این کارو انجام بدید؟ بابا از حرف علی تعجب کرد بعد یه مکث کوتاهی گفت _ بابا آخه سرمایه ش رو ندارم. علی جواب داد _سرمایه و جا از من کار از شما سودشم چون جا و سرمایه ش از منِ تقسیم بر سه میکنیم دوتا من یکی شما بابا با تردید سری تکون داد _ چی بگم _ الان نمی‌خواد جواب بدید به پیشنهادم فکر کنید. علی به من نگفته بود که می‌خواد به بابا این پیشنهاد رو بده ولی من خیلی خوشحال شدم چون بابام هم از نظر مالی دستش تنگ شده و هم به خاطر کار آذر خیلی از نظر روحی به هم ریخته است و این فرصت خیلی خوبیه سرگرم بشه و انگیزه‌ای پیدا کنه برای زندگی. اون روز رو بابا تمام وقت تو فکر بود. آخر شب موقع خواب رو کرد به علی _ باشه بابا پیشنهادت رو قبول میکنم. علی نشست کنار بابا _پس ان شاالله فردا با هم بریم ابزار کار رو بخریم. بیشتر از بابا من خوشحال شدم چون میدونم اینطوری دیگه بابام نون خور حاج مصطفی نیست و میتونه خرج بچه هاش رو خودش بده. اونشب من نماز شکر خوندم و تا اذان صبح بیدار بودم و ذکر شکرا لله و الحمدلله رو میگفتم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) اذان صبح را که شنیدم نمازم را خوندم هر کاری کردم دلم نیومد بخوابم و بین الطلوعین رو نبینم تو فاصله نمازم تا آفتاب بزنه تعقیبات نماز صبح رو به همراه یک زیارت عاشورا خوندم همچین که طلوع آفتاب رو دیدم توی رختخواب دراز کشیدم تازه خوابم رفته بود که با صدای سحر، سحر گفتنهای علی از خواب بیدار شدم. با هم اومدیم تو هال مادر شوهرم صبحانه رو آماده کرده، بعداز سلام و صبح بخیر گفتن به جمع مشغول خوردن صبحانه بودیم که زنگ خونه به صدا دراومد مریم آیفون رو برداشت _بله بفرمایین آیفون را از جلو دهنش آورد کنار و رو کرد به منو بابام _ آذر خانومه بابا گفت درو باز نکن. مریم مکثی کرد و گوشی آیفون را گذاشت در گوشش گفت _ببخشید آقای اصلانی میگن که درو باز نکن. یه صدای جیغ جیغی از پشت گوشی میاد ولی مفهوم نیست که چی میگه. مریمم معذب مونده چیکار کنه بابا اشاره کرد به من _ برو بهش بگو بره رد کارش. از جام بلند شدم و اومدم گوشی آیفون رو گرفتم گفتم _چی می‌خوای؟ داد زد _بچه‌هامو _بابا نمی‌خواد که تو بچه‌هاتو ببینی اما اگر مصر هستی که بچه‌هات رو ببینی برو از دادگاه نامه بیار‌ آذر شروع کرد به سر و صدا کردن که من گوشی رو گذاشتم روی دستگاه. دستشو گذاشت روی زنگ و پشت سر هم زنگ زد گوشی رو برداشتم و گفتم _ اگربه این کارت ادامه بدی زنگ می‌زنم به پلیس که یه پرونده دیگه به پرونده‌هات اضافه بشه پس برو از دادگاه نامه بیار. بابا نمی‌گذاره تو بچه‌هات رو ببینی گوشی آیفون را گذاشتم مهناز خانم رو کرد به بابا _آقای اصلانی اصلاً نمی‌خوام تو کارتون دخالت کنم و... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۵۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۶۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚