رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۷
جواب داد
_
بفرمایید
_ سلام، ببخشید آقا من بیمارستان بستری شدم حالم کاملاً خوبه یک مشاور اومده با من صحبت کنه، چون از نظر اعتقادی با من هم عقیده نبود من باهاش حرف نزدم اونم گفته من باید دارودرمانی بشم، الان میخوان به دستور ایشون منو ببرن بخش روانیها بستری کنند، خواهش میکنم کمکم کنید
_شما زنگ بزنید به ۱۲۳ اورژانس اجتماعی
_آقا اگر نیومدن چی؟
_ شما مطمئن باشید که میان حتماً میان، اگر نیومدن مجدد زنگ بزنید به ما، ما میایم.
تشکر کردم و تماس رو قطع کردم سریع شماره ۱۲۳ رو گرفتم
پاسخ داد
_ شما با اورژانس اجتماعی تماس گرفتهاید در خدمتیم
_ سلام خانم من بیمارستان بستری شدم یه مشاوره اومد با من صحبت کنه از نظر اعتقادی خیلی با من فاصله داشت، منم باهاش همکاری نکردم. مشاوره هم تو پرونده م نوشته من باید بخش بیماریهای روانی بستری بشم، خواهش میکنم کمکم کنید
_سلام عزیزم کدوم بیمارستان و چه بخشی؟
_ مشخصاتی رو که میخواست بهش دادم،
تشکر کردم و تماس رو قطع کردم .از شدت استرس مدام دستهام رو به هم ماساژ میدم. نمیدونم چه قدر گذشت، ولی خیلی زود دیدم که یک خانم و یک آقا که روی لباسهاشون نوشته بود اورژانس اجتماعی از آسانسور پیاده شدن و اومدن سمت سرپرستاری،منم پا تند کردم و خودمو رسوندم بهشون
_ سلام خانم سلام آقا من زنگ زدم بیاید.
با مهربانی باهام سلام و احوالپرسی کردن رو به پرستار پرسیدن
_ مشکل این خانم چیه که میخواید بخش روانی بستریش کنید؟
پرستار پرونده منو باز کرد گفت: ببینید مشاور براش زده اسکیزوفرنی، پدرشم رضایت داده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۸
رو کردم به خانم اورژانس اجتماعی. نگاهم افتاد به اسمش که روی لباسش نوشته بود حورا امجدی،
گفتم: خانم امجدی میتونم باهاتون تنها صحبت کنم
با روی باز گفت: بله عزیزم حتماً میشه
رو کرد به پرستار
_ کجا بریم که من با ایشون تنها باشم.
با دستش اتاقی رو نشون داد
_ این اتاق خصوصیه فعلاً بیمار نداره بفرمایید اینجا صحبت کنید.
تو دلم گفتم خدا را شکر این خانم محجبه ست پس از نظر اعتقادی با من نزدیکه حرفهای من رو متوجه میشه. وارد اتاق شدیم نشستیم روی صندلی و من همه چیز رو ، از روزی که بابام عاشق اون دختره شد و باهاش ازدواج کرد، تا به امروز که تو بیمارستان بودم براش گفتم همه رو با دقت گوش کرد. بعضی از حرفهای من رو هم یادداشت کرد. فقط اونجا که توضیح دادم چه جوری جون سیاوش رو گرفتن هم خودم حالم بد شد و هم خانم امجدی وحشت کرد. نگاهش رو انداخت به من
_عزیزم من همه حرفات رو شنیدم و باور میکنم. ولی به خاطر اون صحنه وحشتناکی که تو خواب دیدی یه مدت مخصوصا در خلوت از نظر روحی بهم میریزی، من یه مشاوره بالینی که اعتقادات مذهبی داره، میفرستم اینجا، باهاش همکاری کن و مورد دیگه، شما قانونی میتونی از پدرت شکایت کنی و اگر بخواهی منم بهت کمک میکنم ولی اخلاقا بهت میگم شکایت نکن. تو که ماشاالله دختر زرنگی هستی از پس مخارجت بر میای، حرمت پدر و مادر رو نگه داری عاقبت به خیر میشی، منم ازش میخوام که مدارکت رو بهت بده.
پریدم تو حرفش
_ اگر نداد چی؟
لبخند ملیحی زد
_ من ترفندش رو بلدم ازش میگیرم. ولی اگر مقاومت کرد بهت میگم توی همین یه مورد، قانونی ازش بگیری...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۹
به خاطر برخورد خوبش و از اینکه منو درک کرد و با دقت به حرفام گوش داد و با این کارش خیلی به من آرامش داد، خیلی ازش تشکر کردم،
اومدم اتاقم
صدای آقایی رو شنیدم
_ ببخشید، شما با عجله داشتید میرفتیم سر پرستاری گوشیتون از دستتون افتاد. من برداشتم گذاشتم روی کمدِ کنار تختتون،
برگشتم ببینم کیه، نگاهم که بهش افتاد تمام وجودم به هم ریخت، انگار یک مرتبه دریچه قلبم باز شد و این آقا درونش جا گرفت.
ناخودآگاه لحظهای نگاهم روی صورتش قفل شد،
آقا لبخند دندون نمایی زد
_ گوشی تون رو گفتم، نبودید چند بارم زنگ خورد
یه دفعه به خودم اومدم و غرق خجالت شدم. ریز سرم رو تکون دادم و گفتم: بله خیلی ممنون.
نگاهم رو ازش گرفتم، گوشیم رو از روی کمد برداشتم، خواستم گوشی رو باز کنم ببینم کی بوده زنگ زده ولی انقدر که حواسم پیش این آقاست نمیتونم،
دلم میخواد یه بار دیگه نگاهش کنم ولی به خودم نهیب زدم ؛ سحر چیکار میکنی! میخوای چشم چرونی کنی، میدونی گناه چشم چرونی چقدر بزرگِ. به سختی جلوی خودم رو گرفتم و نگاهش نکردم ولی ولوله ای در دلم راه افتاد که لرزش دست گرفتم طوری که گوشی میخواست از دستم بیفته. گوشی رو توی دستم فشار دادم که جلوی لرزش دستم رو بگیرم و نشستم روی تخت. به خاطر این حس و اون نگاه به نامحرم شرمنده از درگاه الهی سرم رو پایین انداختم و دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و نجوا کردم، خدایا ببخشید استغفرالله ربی و اتوب الیه. خدایا به خودت پناه میارم و به خاطر این نگاه به نامحرم ازت معذرت میخوام. و شروع کردم زیر لب به گفتن ذکر الهی العفو، همینطوری که داشتم ذکر میگفتم گوشیم زنگ خورد...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۰
به صفحه گوشی نگاه کردم مرضیه است جواب دادم
_ ببخشید به خاطر من به زحمت افتادی
_ نه چه زحمتی! خیلی بیمنطق بودن، متأسفانه ظاهراً پدرت باهاشون همکاری میکنه
_ آره، بابام رضایت داده بود که من رو بخش روانیها بستری کنن
_ تونستی خودت کاری بکنی؟
_ آره زنگ زدم به ۱۱۰ گفت زنگ بزن به اورژانس اجتماعی، با اورژانس تماس گرفتم اونا اومدن با نظر مشاور مخالفت کردند، گفتند ما خودمون مشاور میفرستیم
_ چیزی شده سحر؟
_ نه همینهایی که بهت گفتم،اتفاق افتاد
_ پس چرا انقدر بیحالی؟
_ چیزی نیست
_ چرا هست خیلی بیحالی
_ حالا ببینمت برات توضیح میدم
_ تا اون موقع که من دق میکنم، بگو ببینم چی شده؟
_نمی تونم حرف بزنم برات پیام میدم
_یادت نرهها
_ نه یادم نمیره، پیام میدم.
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و آنچه بین من و این آقایی که اومده بود ملاقات دختری که کنار من بستری بود اتفاق افتادبراش گفتم
مرضیه جواب داد: سحر جان تو گناهی نکردی که عذاب وجدان گرفتی، بالاخره پسر و دختر همدیگر رو میبینن محبتشون به دل هم میفته، بعد هم ان شاالله با هم ازدواج میکنن
نوشتم
_اینکه من دلبسته یک مرد نامحرم شدم گناه نداره؟
جواب داد
_ اگر در برخوردت حریم محرم و نامحرم رو رعایت کنید نه هیچ گناهی نداره
_آخه فقط مهر این پسر به دل من افتاده اون که هیچ حسی به من نداره.
_ مگه تو توی دل اون هستی که حسش رو فهمیدی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۱
دلم هری ریخت، راست میگهها، میگن دل به دل راه داره، شاید اونم دلش پیش من گیر کرده باشه،
صدای پچپچ این آقا و دختر هم تختیم به گوشم خورد. حسم بهم میگه دارن در مورد من حرف میزنن، گوش رو تیز کردم ببینم متوجه میشم چی میگن، صدای دختره رو شنیدم
_دائی معلوم نیست مشکلش چیه میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دختره مقاومت میکنه.
آقا جواب داد
_حالش که خوبه
_مگه نمیبینی سِرم تو دستشِ
_ تودست تو هم سرم هست. با لحن خنده و شوخی ادامه داد
_ نکنه تورو هم میخوان ببرن بخش روانیها و من خبر ندارم
_ عه، دایی علی، همه رو برق میگیره تو رو باطری قلمی، دختر قحطی اومده که تو گیر دادی به این معلوم الحال
صدای هیس آقایی که صداش زد علی اومد و هر دو ساکت شدن.نفس عمیقی کشیدم. وااای خدا رو شکر اینم دلش پیش من گیرِ. خواستم پیام بدم به مرضیه دیدم ده تا پیام داده که،چی شد؟ کجایی؟ الو...
جواب دادم
_ مرضیه تو راست گفتی، این آقا هم دلش پیش منِ.
_ از کجا فهمیدی؟
_ دایی این دخترِ هم تختی من ، هست ، اسمش علیِ، من از نصفه های حرفشون شنیدم، دختره گفت این معلوم الحاله میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دائیش میگفت نه حالش خوبه
_ دیدی گفتم اونم تو رو میخواد
_آره حس خودمم همین رو میگه، مرضیه بعداٰ بهت پیام میدم، بزار ببینم شاید بازم در مورد من حرف زدن.
_ ایکاش اینجا بودی و خنده من رو با این حرفت میدیدی.
گوشی رو بستم گذاشتم روی کمد کنار تختم، همه حواسم رو دادم به این خواهر زاده و دایی ببینم بازم در مورد من حرف میزنن...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۲
ولی دیگه درمورد من حرف نزدن، سِرمم تموم شد، زنگ بالای سرم رو زدم پرستار اومد اتاق، رو به من گفت: کاری داری ؟ با دست اشاره کردم به سِرم گفتم: تموم شده
_باشه الان میام عوضش میکنم.
پرستار رفت، علی آقا هم از خواهر زادش خدا حافظی کرد و از اتاق خارج شد. دراز کشیدم روی تخت، خیلی دلم میخواد سر صحبت رو با این خانم باز کنم ولی چی بگم بهش، فکری به سرم زد و گفتم:
مشکل شما چیه که بستری شدی؟ جواب داد
_ دیشب دل درد شدیدی گرفتم، آوردنم اورژانس همین بیمارستان، بعد از معاینه و آزمایش گفتن آپاندیس هست و باید عمل کنی، همون دیشب عملم کردن، مامانم تا صبح پیشم بود. صبح دیگه رفت، حالا امشب خواهرم میاد،
شما چرا بیمارستان بستری شدید؟ از سوالش یکه خوردم فکرش رو نمیکردم وقتی من از اون میپرسم برای چی بستری شدی خب اونم از من سوال میکنه، تو دلم گفتم خدایا کمکم کن هم دروغ نگم هم حرفی نزنم که بعداً بهم انگی چسبیده بشه، جواب دادم
_ تو مسجد نمازم رو به جماعت خوندم دوست داشتم بمونم با خدا مناجات کنم.خادم مسجد فکر کرد هیچکس تو مسجد نیست برقها رو خاموش کرد رفت، من همینطور که با خدا مناجات میکردم خوابم رفت نگو که فشارم افتاده و از حال رفتم بعد دیگه آوردنم اینجا بستری شدم بعدم به هوش اومدم و الانم اینجام.
ریز سرش رو تکون داد و گفت: چند روزِ که اینجا بستری هستی؟
دیشب به هوش اومدم، امروزم آوردنم اینجا.
آهانی گفت و سرشو تکون داد و پرسید
_ برای چی مشاور نوشته که باید بخش روانی ها بستری بشی. اینکه خیلی بی پروا این سوال رو ازم پرسید خیلی ناراحتم کرد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۳
تو ذهنم دنبال جوابی میگشتم بهش بگم که ناراحت نشه، اما یه مرتبه به خودم گفتم سحر عزت نفست را از دست نده، نذار تو مسائل شخصیت دخالت کنه.
گفتم: شما از کجا میدونی که مشاور در مورد من چی گفت؟
_ از پرستارت پرسیدم
اخم ریزی کردم
_فکر نمیکنید این دخالت کردن تو مسائل شخصی دیگران باشه
سکوت کرد و حرفی نزد. پرستارم با یک سِرم وارد اتاق شد. رو بهش گله مند گفتم: شما همیشه اسرار مریضها رو به دیگران میگی!
رنگ از روش پرید و گفت: کی گفتم؟
_ با صدای بلند گفتی که مشاور نوشته، باید بخش روانیها بستری بشم،این خانم هم شنیده
با مِن و مِن جواب داد
_ ببخشید فکر نمیکردم ناراحت بشی
_ خواستم بهش بگم، من ناراحت بشم و نشم شما باید حواستو بیشتر جمع میکردی ولی به خودم گفتم آدمیزاد اشتباه میکنه اینم اشتباه کرده ادامه نده،
دیگه هیچی نگفتم.
سِرم رو عوض کرد و از اتاق خارج شد. صدای زنگ گوشیم بلند شد، نشستم، از روی کمد برش داشتم نگاه کردم شماره ساراست. یک باره هر آنچه که در خواب دیده بودم اومد جلوی نظرم. چشمم رو بستم و بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و جواب دادم، سلام سارا جان حالت خوبه، سلام چه عجب که تو سر حالی، به حرف هام فکر کردی
_ بله عزیزم فکر کردم
_ خب نتیجهش چی شد.
نتیجهش این شد که اگر دنبال آرامش و خوشبختی هستی کلیدش در خونه خدا و اطاعت از خداست.
صداش رو برد بالا وکشدار گفت
_ سحر، عاقل شو، یعنی تو الان خوشبختی و آرامش داری؟
محکم و قاطع جواب دادم
_ بله، بنده هم آرامش دارم و هم خوشبختم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۴
خوب شد معنی خوشبختی رو هم فهمیدیم، از نظر جنابعالی خوشبختی یعنی اینکه بری از یک پیرزن نگه داری کنی و شبها هم خونه غریبه ها بخوابی
از حرفهاش ناراحت که نشدم هیچ، یه حس خوب و شکر گزاری از خداوند هم در دلم ایجاد شد.
بهش گفتم: حالا بقیهش رو نمیدونی
_با لحن مسخره ای گفت: عه بقیهش دیگه چیه؟ بگو بدونم
_اون شب که باهام اونطوری حرف زدی خیلی دلم شکست انقدر گریه کردم که از حال رفتم، آوردنم بیمارستان، به هوش که اومدم یه مشاور اومد با من حرف بزنه که مثلا درمانم کنه، چون بد حجاب بود باهاش حرف نزدم، اونم تو پروندهم زد که باید بره بخش روانی ها بستری بشه بابا هم تایید کرد
عصبی و ناراحت داد زد
_چی میگه سحر؟
_دارم راستش رو بهت میگم باور کن این اتفاقا داره برام میافته
با حرص فریاد زد: سحر تو آخر هم من رو میکشی و هم خودت رو نابود میکنی، الان زنگ میزنم به بابا میگم دیگه دارید شورش رو در میارید، اگر سحر بره بخش روانی ها به هر قیمتی که شده باشه میام ایران، آسایش رو از اون زنت و دو تا دخترهات میگیرم و تا روزگارشون رو سیاه نکنم، دست بردار نیستم.
دیگه نگذاشت من حرف بزنم و تماس رو قطع کرد. سارا یه اخلاقی داره که خیلی دیر عصبانی میشه و تقریبا با مشکلات کنار میاد، ولی امان از روزی که آستانه صبرش تموم بشه. کاری رو که میگه واقعا انجام میده،
این حمایتش خیلی بهم قوت قلب داد و من همه اینها رو از لطف و عنایت خدا میبینم،
بعد از مدتها لبخند واقعی به لبم نشست و دلم آروم گرفت. از کشو کمد یه مهر برداشتم، سر به سجده گذاشتم و سه مرتبه زمزمه کردم، شکراً شکرا، شکراً لله، شکرا لله.
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۵
همین طوری که سرم روی سجده بود به ذهنم اومد، داره برام اتفاق های خوش پیش میاد اول محبت علی، دائی هم تختیم جوری به دلم افتاد که تلخی این چند روزه از ذهنم رفت، الانم حمایت خواهرم سارا، چه نتیجه بده و چه نده خیلی منو خوشحال کرد.
از ته دلم دعا کردم، خدایا خواهرم رو خوشحال کن، پروردگارا خواهرم شوهرش رو خیلی دوست داره، سیاوش رو هدایت کن، کمکش کن دست از مشروب خوری برداره اگه مشروب نخوره قلبش سنکوب نمیکنه که خواهر من رو با دو تا بچه بزاره و بره، که سارا مجبور بشه تنهایی بار مسئولیت زندگیش رو با اون مشکلاتی که پیش رو داره به دوش بکشه،
سارا برای من حکم مادر داشت، از زمانی که مادرم مارو ترک کرد و رفت، هر وقت دلم میگرفت بهش پناه میبردم، اونم مادرانه من رو به آغوش میکشید، الانم که رفته پیش مامان و انقدر داره بهش خوش میگذره منو فراموش نکرده ، دلم هواشو کرد. بغض گلومو گرفت اشکام سرازیر شد دلم میخواد سارا الان اینجا بود و سرم رو میگذاشتم روی سینهاش و صدای ضربان قلبش رو میشنیدم، مثل همون موقعها که تازه مامانم رفته بود
با اینکه سارام هم از نبود مادرم رنج می برد، اما برای من مادری میکرد. خدایا من چطوری میتونم به خواهرم کمک کنم چقدر خوب که ما از آینده خبر نداریم، خبر داشتن از آینده جز رنج بردن ما هیچ فایدهای برامون نداره
من الان میدونم که سارا باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنه ولی این دونستنم جز عذاب کشیدن خودم چه فایدهای داره، وقتی که هیچ کاری از دستم بر نمیاد براش انجام بدم، حتی نمیتونم برای کسی بازگو کنم که چی میخواد بشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۶
سر از سجده برداشتم اشکامو پاک کردم صدای هم تختیم به گوشم رسید
_ حالتون خوبه؟
سر چرخوندم سمتش
_ ممنون خوبم
_ میتونم کمکتون کنم
_ممنون ، نیازی نیست
. اونروز رو تا فردا من دائم در فکر بودم، گاهی فکرم میرفت پیش علی به خودم میگفتم: من دلباخته این پسر شدم اما هیچ شناختی نسبت بهش ندارم واصلا نمیدونم ملاکهایی که برای من مهم هست این داره یا نداره، گاهی فکرم میرفت پیش سارا که به بابا چی گفته و بابا چه جوابی بهش داده، گاهی هم لحظه جون دادن سیاوش میومد تو ذهنم که همه بدنم به لرزه می افتاد.
صبحانه رو خوردم و دراز کشیدم روی تخت، صدای پرستار اومد خانمها اطراف تختتون رو مرتب کنید دکتر برای معاینه میخواد بیاد. دستی به اطراف تختم کشیدم و مرتبش کردم و نشستم،
آقای دکتر با یه خانم پرستار وارد اتاق شدند، دکتر رو به من گفت:
سلام میبینم که حالتون خوبه؟
جواب دادم
_بله خیلی ممنون خوبم
_ جواب مشاوره که بیاد میتونید مرخص بشید حالا یا کلاً از بیمارستان و یا اینکه از این بخش منتقل بشید به بخش اعصاب و روان،
ترجیح دادم سکوت کنم چون حرف زدن من تاثیری در تصمیم دکتر نداشت. دکتر و پرستار رفتن برای معاینه دختر هم تختیم. صدای دکتر به گوشم خورد چرا اسم مریض رو بالا سرش ننوشتید پرستار عذرخواهی کرد و ماژیک را از جیب مانتوش درآورد رو کرد به هم تختیم
_ اسمت مهتاب رضایی بود درسته؟
جواب داد
_ بله.
دکتر معاینهاش کرد
از اتاق خارج شدند
چند دقیقه گذشت یه خانم با یک پوشش کامل وارد اتاق شد رو به من گفت خانم سحر اصلانی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۷
_بله
_ سلام عزیزم خوبی
_ ممنون شما مشاور هستید.
خنده دندان نمایی زد
_ بله عزیزم، زهرا سالاری هستم مشاور بالینی ، به درخواست اورژانس اجتماعی اومدم خدمت شما
_متشکرم
_ همین جا صحبت کنیم یا بریم یه اتاقی که کسی نباشه؟
_ اینجا نه،بریم جایی که تنها باشیم
_ پس صبر کن به پرستار بگم راهنماییمون کنه کجا بریم، از اتاق رفت بیرون و یک دقیقه نشد با یه پرستار اومد، پرستار سرم رو از دستم در آورد و گفت: آنژیوکت باشه شاید لازم بشه. از تخت اومدم پایین و همراه خانم مشاور داخل اتاقی که پرستار نشون داد شدیم، خانم مشاور نشست پشت میز منم نشستم رو به روش
_ خوبی عزیزم
ممنونم
_خب برام از اولش تعریف کن ببینم چی شد که کارت به اینجا رسیده.
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم از زمانی که با پدر و مادرم خیلی گرم و صمیمی دور هم زندگی میکردیم تا روزی که از هم جدا شدن و خواهرم ازدواج کرد و دوباره خودکشی کردم و پدرم از خونه بیرونم کرد، اومدم به خونه دوستم تا اتفاق آخر که تو مسجد از حال رفتم و اون خواب و اون صحنه ها رو دیدم و نظر مشاوره قبلی رو براش، مو به مو، گفتم. مشاور هم با دقت تمام گوش داد، حرفهای من که تموم شد چند لحظه ای نگاهش رو داد به میزی که جلوش بود ساکت موند و فکر کرد، بعد سرش رو گرفت بالا نگاهش رو داد به من
_ سحر جان از نظر پزشکی شما دچار علائم اختلالات روانی شدی، حتی اون خوابی رو که دیدی ما بهش میگیم مکاشفه، ولی علم پزشکی بهش میگه اسکیزوفرنی، تشخیص مشاور قبلی هم بر همین اساس بوده، از نظر من شما هیچ مشکلی نداری ولی چون از علائم اسکیزوفرنی ، خود کشی هست و شما دو بار اقدام به خود کشی کردی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۸
من نمیتونم تو پروندهت بزنم که شما از نظر روانی سالم هستی، ولی میتونم بنویسم نیاز به بستری نیست و مشکلش با چند جلسه مشاوره حل میشه،
لبخند رضایت از حرفش زدم
_ خیلی خوبه ، همین رو بزنید
سرش رو به تایید حرف من تکون داد، مکث کوتاهی کردو ادامه داد
_ سحر جان دوست داری که مشکلاتت اساسی حل بشه
با حسرت آهی کشیدم و گفتم: بله که دوست دارم
زل زد توی چشمهام و لب زد
_ به پدر و مادرت احترام بگذار، از صحبتهای که کردی، چند مورد بی احترامی به پدر و مادرت دیدم، این خیلی بده، مخصوصا برای شما که اعتقادات مذهبی داری. قرآن که میخونی؟
_ بله میخونم
_ میدونی چند بار تو قرآن اومده و بالوالدین احسانا.
سر تکون دادم
_ تعدادش رو نه، نمیدونم
_خداوند فقط پنج بار در قرآن احسان به والدین را بلافاصله بعد از مساله توحید بیان کرده، این نشون میده که پدر و مادر از جایگاه خیلی بزرگی نزد خداوند برخوردار هستند. آیات دیگه ای هم هست، من فقط به آیاتی که احترام به والدین در کنار توحید اومده اشاره کردم
_ خیلی ممنون ولی اونها من رو در اوائل نوجوانی ترک کردند
_ حق با توعه نباید اینکار رو میکردن، ولی این برای شما دلیل نمیشه که بهشون بی احترامی کنی. به قول خودت سیزده سال در کنارشون آرامش داشتی! درسته؟
همراه با نفس عمیق آهی کشیدم و گفتم: بله
_ خب حالا اگر بخواهیم اینطوری حساب کنیم که بابت این سیزده سال پاسخ خوبی هاشون رو بدی بازم شما سحر خانم بدهکار میشی!
سرم رو انداختم پایین و رفتم تو فکر...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۹
دلت رو صاف کن سحر جان، از دلت یک سطل زباله درست نکن که با خاطرات تلخ داخلش آشغال بریزی، نمیشه که دلت هم جایگاه خدا باشه هم جایگاه شیطان، اصلاً این دوتا با هم کنار نمیان . مطمئن باش جایی که خداوند میگه این کار را نکن و شما انجام میدی، دلت جایگاه شیطان شده ، میگی خیلی سختی کشیدی و برات سخته که بخوای فراموش کنی، درست میگی سخته خیلی هم سخته ولی همین سختیها رو برای رضای خداوند نادیده گرفتن ، باعث میشه که رشد کنی و به نفست غلبه کنی، یه سوال ازت میپرسم جوابشو جلسه بعدی باید بهم بدی، باشه
_ چشم
ریز سرش رو تکون داد
_ خوبه، سوالم اینه، هدف از به دنیا آمدن ما چیه؟ اومدیم تو این دنیا چیکار کنیم؟.
خواستم جواب بدم دستشرو آورد جلو
_ نه خوب روش فکر کن.
لبم رو به دندون گرفتم و ساکت شدم. ادامه داد
_ حالا یه چیز دیگه، گفتی که عاشق شدی.
از این حرفش خیلی خجالت کشیدم عرق شرم به پیشونیم نشست و گفتم
_ نه عاشق که نه.
ابرو داد بالا و لبخند زد
_ پس اسمش چیه؟ دلم پیشش گیر کرد و همه حواسم متمرکزش شدو این حرفها، شما بهش چی میگی؟
لبخند تلخی زدم و از خجالت سرم رو پایین انداختم .
دستشو گ گذاشت زیر چونم سرم رو آورد بالا
_ خجالت نکش، کار بدی نکردی، حضرت خدیجه هم عاشق حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم شد، به این نوع خواستن میگن عشق پاک، چون هورمون عشق در وجود همه انسان ها هست، در وجود شما هم هست و الان فعال شده، ولی باید کنترل بشه.
خیلی خوشم اومد وقتی گفتی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۰
دلم میخواست یه بار دیگه نگاهش کنم، ولی به خودم نهیب زدم، سحر چیکار میکنی ،میخوای چشم چرونی کنی؟!
این یعنی داشتن تقوی
سرم رو انداختم پایین، با خجالت گفتم
_ خدا خودش شاهده که دیگه نگاهش نکردم
_ آفرین کار خوبی کردی، ولی یه سوال؟ سرم رو بالا آوردم،
_ جانم چه سوالی
_ معیارت برای ازدواج چیه؟
فکری کردم و گفتم
_ باهام همفکر باشه
_ فقط همین
_ به نظرم کافیه
_شغلش محل زندگیش اینا چی؟
_همین که از راه حلال پول در بیاره به نظر من خوبه عنوان شغلیش خیلی مهم نیست
_ در مورد حرفی که میزنی مطمئنی؟
_ بله مطمئنم، اینکه از راه حلال پول در بیاره همین کافیه
_ آفرین براین دیدگاهت، پس داشتن خونه و ماشین برات ملاک نیست؟
_نه نیست ، دوست دارم، خونه مستقل داشته باشیم یا اینکه ماشین داشته باشیم اما اینکه بخوام شروع زندگیم با این وسایل باشه، نه، چون بعدا در طول زندگی میتونیم اینا رو تهیه کنیم
ابرو داد بالا لبخند پهنی زد
_ باریکلا باریکلا احسنت، ان شاالله که علی آقا همه معیارهات رو داشته باشه و شما بهم برسید
مِن و مِنی کردم و غرق در شرم و خجالت گفتم
_ حالا چه جوری این وصلت سر بگیره، باید صبر کنم ایشون ازم خواستگاری کنن؟
خنده صدا داری کرد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۱
_چقدر بی طاقتی، آره دیگه، صبر کن اگر اونم از تو خوشش اومده باشه و قصد ازدواج داشته باشه، حتماً به مادر یا خواهرش میگه که بیان باهات صحبت کنن، نکنه یه وقت پیش قدم بشی حرفی بزنیا، صبرکن.
یه لحظه رفتم تو فکر، خب اگر مادر یا خواهرش بیان با من حرف بزنن، من کی را به عنوان بزرگترم معرفی کنم، بگم برن با کی حرف بزنن، با بابام یا مامانم. خانم مشاور دستشو رو از جلوی چشمام رد کرد
_ کجایی سحر ، رفتی تو فکر.
نفس عمیقی کشیدم
_ داشتم فکر میکردم که اگر مادرش بیاد من چی بهش بگم، بگم بره با کی صحبت کنه
_ خوب معلومه، با بابات. سری تکون دادم
_ کدوم بابا! از روزی که مادرم رفته اینم بیخیال ما شده
_ نه سحر جان این طوریم که میگی نیست، اگر بی خیال شما شده بود، براتون خونه نمیگرفت بهتون خرجی نمیداد.
با دستم از سر تا پام رو رو نشون دادم
_ منو ببینید، دارم با چه وضعی زندگی میکنم، انگار نه انگار که منم دخترشم.
_ پدرت مطمئن بود که شما پناه میبری به دوستت، حتماً در مورد خانواده دوستتم یه اطلاعاتی داره، ایشون به نظر خودش خواسته که تو تنبیه بشی، بعدش کم بیاری و به خواستههای پدرت تن بدی
فقط_ باشه حرف شما درست، پس چرا وقتی دید کم نیاوردم کوتاه نیومد، چرا مدارک من رو بهم نمیده، چرا رضایت داده من رو در بخش اعصاب و روانی بستری کنند.
از پشت میز بلند شد اومد نشست کنار من، دستهام رو گرفت نگاه با محبتی بهم انداخت
_ سحر جان حق با توعه، سعی کن به اعصابت مسلط بشی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۲
از بیمحبتیهای پدرم بغض گلوم رو گرفت و اشکهام سرازیر شدن، خانم سالاری جعبه دستمال کاغذی رو از روی میز برداشت، گرفت سمت من
_ اشکاتو پاک کن، مقاوم باش، کارهاتو بسپار به خدا، خودش همه چی رو درست میکنه.
نفس عمیقی کشیدم و اشکامو پاک کردم خانم سالاری گفت: من باید برم، تو هم برو تو اتاقت به چیزهای خوب فکر کن، ذهنت رو آزاد بگذار.
با هم از اتاق اومدیم بیرون. خانم سالاری خداحافظی کرد رفت، وارد اتاق شدم نگاهم افتاد به خانمی که اومده بود ملاقات مهتاب هم تختی من
خوب که دقت کردم دیدم همون خانم خادم مسجده، ایشونم برگشت سمت من، به نشونه ادب کمی سرم رو خم کردم و گفتم
_ سلام
یک قدم اومد طرف من جواب داد
_ سلام دخترم، خدا را شکر اومدی تو بخش! چقدر برات دعا کردم، چی شد؟ چرا تو مسجد از حال رفتی؟
قبل از اینکه جوابشو بدم به خودم گفتم عه این مادر علی ِ،
سکوت من رو که دید گفت حالا چطوری بهتری؟
_ خیلی ممنون حاج خانم بهترم
. نشستم روی تختم و حیرت زده زل زدم به حاج خانم.
بنده خدا اومد کنار تخت من نشست و گفت تعریف کن ببینم چی شد که از حال رفتی؟ اصلا چرا مثل بقیه نرفتی خونتون...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۳
نمیدونستم در جوابش چی بگم، اگر واقعیت رو میگفتم که ممکن بود برداشت خوبی نداشته باشه، اگر سوالش رو بی جواب بگذارم، شاید وصلت من با پسرش بخواد جور شه، بعد من چیکار کنم! در شرایط خیلی بدی گیر کردم ، از ته دلم گفتم: خدایا کمکم کن، یه مرتبه سر زبونم گل کرد گفتم
_ حاج خانم خیلی دلم گرفته بود میخواستم با خدا مناجات کنم
_ مادر جان، فکر نکردی پدر مادرت نگران میشن
_ نفس عمیقی کشیدم
_ نه ناراحت نمیشن.
لبخندی زد
_ یه موضوعی رو میخوام بهت بگم قول بده که ناراحت نشی، حالا یا جوابت بله است یا نه. حس ششمم بهم میگه که چی میخواد بگه، ناخواسته لبخندی روی لبم نشست
_ خواهش میکنم حاج خانم بفرمایید
اشاره کرد به مهتاب
_ ایشون نوه منه پسر من اومده اینجا ملاقات خواهرزادهاش، شما رو دیده خیلی به دلش نشستین به من گفت که نظر شما رو در موردش بپرسم.
با مِن و مِن گفتم
_ چی بگم حاج خانم
لبخند دندون نمایی زد و گفت
_ خوب بگو بله
سری تکون دادم
_ هر جوری که خودتون صلاح میدونید.
خم شد و پیشونیمو بوسید و گفت
_ نظر من مثبته عزیزم.
وای انگار که خدا دنیا رو به من داد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۴
وسط این همه ذوق زدگی از این خبر خوش ، استرس افتاد به جونم، اگر سراغ پدر و مادرم رو بگیره، من چی بگم، فوری تو دلم چهارده هزار صلوات نذر کردم که این قضیه با آبرو جمع بشه، حاج خانم بعد از مکث کوتاهی
گفت: یه پیشنهاد دیگهای هم برات دارم، ببخشید دخترم حالا شاید کارم درست نباشه اما اگر اجازه بدی پسرم بیاد اینجا یه بار دیگه همدیگه رو ببینید اگه حرفی، شرطی دارید با هم بزنید، بعد ما بیایم خواستگاریت. از ته دلم خدا را شکر کردم انقدر خوشحالم که انگار دو تا بال درآوردم میخوام به آسمون پرواز کنم. از حرفش استقبال کردم و گفتم باشه مشکلی نداره. لبخندی زد
_ پس هماهنگ میکنم که بیاد همدیگه رو ببینید
_ ممنون حاج خانم.
از کنارم بلند شد و رفت پیش خواهرش مهتاب. دراز کشیدم روی تخت چشم دوختم به سقف تو دلم گفتم خدایا یعنی داره اون روزهای تیره و تار من تموم میشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۵
غرق در فکر بودم با صدای حاج خانم که گفت: دخترم کاری داری برات انجام بدم. از فکر اومدم بیرون و گفتم: نه خیلی ممنون
_ شمارت رو میدی برای ملاقات پسرم باهات هماهنگ کنم
_ بله حاج خانم_
شمارهم رو گفتم یه تک زنگ بهم زد.
رو کرد به من
_شماره منم افتاد روی گوشیت اسمم مهناز هست شما هم اسم من رو ذخیره کن داشته باشی
_ سریع شماره رو همراه با اسمش تو گوشیم ذخیره کردم.
مهناز خانم خداحافظی کرد و مهتاب هم لنگون لنگون بدرقه مهناز خانم باهاش رفت. هنوز نگاهم روی در اتاق و بیرون رفتن مهناز خانم بود که بابام وارد اتاق شد، با دیدنش تمام وجودم بهم ریخت و تپش قلب گرفتم، با زحمت گفتم: سلام. نگاه عاقلاندر سفیهی بهم انداخت. یه مشما پرت کرد روی تختم و با لحن تحقیر آمیزی گفت: بیا اینم مدارکت بگیر ببینم میخوای چه غلطی بکنی. لبش رو برگردوند و سرش رو تکون داد و زیر لب زمزمه کرد
_ خاک بر سرت کنن تو آدم بشو نیستی. آخه بیشعور من مسجدی بودم، بابام مسجدی بوده، جد و آبادمون مسجدی بودن که میری مسجد. حالا رفتی دیدی خبری جز افسردگی و روانی شدن نبود، نتیجه مسجد رفتن و نماز خوندنات و اون حجاب م*س*خ*ر*ه*ت شده بستری شدن در بخش اعصاب و روان حالا هی لج کن و ادامه بده. مات توهین هاش بودم که...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۶
مهتاب درحالی که یه شال نازک انداخته بود رو سرش و موهاش از اطراف شالش ریخته بود بیرون، وارد اتاق شد و رو به بابای من سلام کرد. بابام این مدلی میپسنده. برای همین با روی باز جواب سلام مهتاب رو داد و کلی باهاش حال و احوال کرد. مهتاب هم متقابلاً بابا رو تحویل گرفت، بابا رو به مهتاب گفت: یه خورده آداب و برخورد اجتماعی رو به دختر منم یاد بده. مهتابم که انگار بلیط برنده دستش اومده بود در جواب بابا گفت: از آقای محترم و متشخص و مودبی مثل شما که آداب اجتماعی و طرز برخورد درست رو بلده، مخصوصا با خانوما، داشتن همچین دختری واقعا بعیده. بابا با دستش کٰتش رو مرتب کرد
_ والا من هر کاری از دستم برمیومد براش انجام دادم، بدبختی ما از روزی شروع شد که این دختر نادون من با یه دختر امل تو مدرسه دوست شد.
از این همه توهین و اهانت هاشون بهم ریختم. به بابام که نمیتونم حرف بزنم ولی باید حسابی دست و روی این دختره رو بشورم. دائیشم اگر واقعا من رو بخواد باید درکم کنه. درسته که من دلباخته علی شدم ولی حاضر نیستم عشق رو گدایی کنم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۷
بابام رو کرد به مهتاب
_ من باید برم، خانمم بیرون منتظره مهتاب موهای بیرون زده از شالش رو مرتب کرد و با لوندی جواب داد.
_خواهش میکنم.
بابا رو به من نیشخند معنا داری زدو از اتاق رفت بیرون. مهتاب رو کرد به من. حق با باباتِ، تو به جای اینکه پیشرفت کنی داری پسرفت میکنی، دست بر دار از این همه مقدس نمایی و ...
اجازه ندادم حرفش تموم شه کامل چرخیدم سمتش و با تندی بهش گفتم.
_ من از شما نظر خواستم که داری برای من تعیین تکلیف میکنی، من با حجابم که عین آیه قرآن هست مقدس نما هستم یا تو که با بی حجابیت داری بر میگردی به عصر حجر، تمام ادیان دنیا حجاب داشتن و به اسلام که رسید حجاب کامل شد، ولی شماها دارید خودتون رو میرسونید به آمازونی ها.
از شدت عصبانیت گونه هاش گل انداخت، دستش رو پرت کرد سمت من
_ چی داری میگی برای خودت، دهنت رو ببیند
صدام رو بردم بالا
_ اونی که باید دهنش رو ببنده تویی، دفعه اول و آخرت باشه که برای من نظر میدی
_ خوبه بگو، روکن ببینم دیگه چه هنرهایی داری؟
_ من هر چی دارم و ندارم به تو ربطی نداره
لبش رو برگردوند
_ جای دایی علیم خالیه بیاد ببینه کیو میخواد بگیره
انگشت سبابه م رو گرفتم سمتش
_ دایی علیتو و هر چی فامیل داری صدا کن اینجا منو ببینن، من همینم، دُم هر کی رو که بخواد تو کارهای من دخالت کنه قیچی میکنم.
پرستار وارد اتاق شد و با اخم رو به من و مهتاب گفت
_ چه خبرتونه بیمارستان رو گذاشتید روی سرتون...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۸
مهتاب رو به پرستار گفت
_ کِی، این دیوونه رو میبرید بخش روانیها بستریش کنید تا یه بلایی سر کسی نیاورده،
پرستار اخم هاش رو کرد تو هم و با جدبت جواب داد
_ خانم مواظب حرف زدنت باش، به شما ربطی نداره که کی، کجا بره.
برگشتم جوابشو بدم که پرستار رو کرد به من
_سحر جان شما جوابشو نده.
مهتاب ادامه داد
_ یعنی اگر داییم تو رو بگیره من خودمو میکشم، تو لیاقت نداری بیای تو خونواده ما.
سر چرخوندم سمتش
_ اگر قرار باشه که داییت بخواد به حرف تو گوش کنه که با کی ازدواج کنه، لیاقت هیچ دختری رو نداره.
پرستار صداشو برد بالا
_ ساکت میشید یا نه، سحر شما مرخصی.
بلند شو جمع کن زنگ بزن بیان ببرنت، پدرت رفت حسابداری و کارهای ترخیصت رو انجام داد.
از اینکه مرخص شدم خوشحال شدم و گفتم: لباس هام اینجا نیستن میشه برام بیارید.
پرستار سری تکون داد
_ بیا بریم لباسهات رو بهت بدم،
داشتیم از اتاق میومدیم بیرون که صدای مهتاب اومد
_ معلوم نیست چیکار کرده که باباشم نمیخوادش.
وای که چقدر دلم میخواد برم بزنم تو دهنش.
خودم رو کنترل کردم و برگشتم سمتش
خواستم بگم خدا آدمو بخواد. که چشمم افتاد به گوشه های لبش، آب دهنش تبدیل به کف و گوشه های لبش جمع شده بود.
پوز خندی زدم
_ تو هم اگر خواستی ازدواج کنی اول دور دهنت رو پاک کن، که داماد حالش بهم نخوره...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۹
از شدت عصبانیت صورتش سرخ شد و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون. فوری دست کشید دور دهنش، وقتی که دستش خیس شد. شروع کرد خودش رو زدن و به من بد و بیراه گفتن. پرستار با عصبانیت دست من رو کشید، داد زد سرم
_ بیا بریم تا دردسر درست نکردی.
دستم رو با شتاب از دستش کشیدم بیرون، سرم را کردم تو اتاق
_ اونی که باید ببرن بیمارستان روانی بسترش کنند تویی که خودتو میزنی، نه من.
بعدم خودمو به سرعت رسوندم سرپرستاری. صدای جیغ و داد مهتاب کل بخش رو برداشت. دو تا پرستار دوون دوون رفتن تو اتاقش تلاش میکردند که ساکتش کنند. مسئول بخش عصبانی اومد
_ چی شده چرا این دختره سر صدا راه انداخته؟
پرستارم براش تعریف کرد که چی شده. از طرز نگاه و برخورد سرپرستار متوجه شدم که کار من را تایید میکنه ولی برای اینکه به قول خودشون دور برندارم گوشه لبش رو گاز گرفت و گفت از خانم موقری مثل شما این کارها بعیده، برو عزیزم، برو لباساتو بپوش زنگ بزن بیان ببرنت. اومدم تو اتاقی که پرستار راهنماییم کرد داشتم لباساهام رو میپوشیدم که دلشوره اومد سراغم. نکنه به داییش بگه، اونم پشیمون بشه بگه من اینو نمیخوام. دوباره به خودم گفتم: خب بگه مگه قراره تو با هر شرایطی زنش بشی،
ولی با این جواب نتونستم خودم رو قانع کنم. من خیلی علی رو دوست دارم اصلاً نمیدونم چی شد که با یک نگاه انقدر مهرش به دلم افتاد.
نشستم کنار کمد جمع شدم تو خودم از ته دلم گفتم خدایا یه کاری کن که علی به حرف مهتاب گوش نکنه. پرستار وارد اتاق شد
_چیه چرا قنبرک زدی پاشو آماده شو دیگه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۸۰
از جام بلند شدم وگفتم میشه یک موبایل بدید به من یه تماس بگیرم ، به دوستم بگم بیاد من رو ببره، گوشیم خاموش شده. پرستار موبایلشو گرفت سمت من، از دستش گرفتم زنگ زدم به مرضیه گفتم مرخص شدم بیا بیمارستان، بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم موبایل پرستار رو بهش دادم، از پرستار و سرپرستار خداحافظی کردم و به خاطر سرصداهایی که شده بود ازشون عذرخواهی کردم. برگ ترخیص رو گرفتم. نشستم تو سالن. غرق در افکار و اتفاقهای این چند روزه بودم که یه مرتبه دیدم یه صورت جلوی چشمم ظاهر شدو گفت
_ به خودشم میگی
دیدم مرضیه است، هر دو زدیم زیر خنده از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. مرضیه رو کرد من
_ خب خانم چه خبر؟
منم جریان جر و بحثم با مهتاب رو بهش گفتم
روکرد به من ابرو داد بالا
_ بابا تو دیگه کی هستی با دختر خواهر، خواستگارت دعوا میکنی
_ دعوا نبود عزیز من جلوگیری از دخالتهای آیندهاش بود
_ حالا اگه پسره بگه دیگه تو رو نمیخوام چی؟
نوچی کردم
_ زبونتو گاز بگیر دلشم بخواد یه زن با عرضه گیرش اومده.
غرق صحبت و خنده با مرضیه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم به صفحه گوشی
_ وااای مرضیه مهناز خانومه، مادر علی چیکار کنم؟
_ جواب بده خب
دستمو گذاشتم رو صفحه گوشی و دکمه تماس رو کشیدم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚