رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۴۹
این سرما خیلی آزارم میده، واقعا درمونده و بیچاره شدم احساس میکنم خون در رگهام یخ زده، صحنه گرفته شدن جون سیاوش توسط اون موجود ترسناک، ضجه های دختر سارا، درموندگی خواهرم، مثل یه نوار فیلم تکراری دائم تو ذهنم میچرخه، یه مرتبه یه حس گرمایی به پاهام اومد و اون حس گرما آروم، آروم از پاهام اومد بالا و چشم هام باز شد، یه چیزی رو، روی صورتم حس میکنم، خواستم برش دارم ولی دستهام قدرت ندارن، خانم سفید پوشی اومد کنارم لبخندی زد و گفت
_خدا رو شکر بالاخره به هوش اومدی
این رو گفت و با عجله رفت، به خودم گفتم مگه من بیهوش بودم، نگاهم رو چرخوندم به اطراف ، دنبال او شخص مهربونی بودم که من رو برد به مهمانی دورهمی سارا، ولی ندیدمش. همون خانم با آقایی که اونم لباس سفید پوشیده بود و بهش میگفت آقای دکتر اومدن بالای سرم، آقا کمی خم شد تو صورتم
_خوبی دخترم
خواستم پاسخ بدم ولی قدرت حرف زدن ندارم،
آقای دکتر بهم گفت
_اگر متوجه حرفهای من میشی با بستن چشم هات بهم بگو
با بستن چشمهام بهش فهموندم که میشنوم، لبخندی زد رو به اون خانم گفت
_خوبه ، هوشیاره ، یواش یواش حرفم میزنه .
هر دو رفتن و دوباره اون صحنه های دلخراش اومد تو ذهنم. چقدر دلم میخواد از این صحنهها رها بشم. صدای آشنایی به گوشم رسید
_واااای سحر جان خدا رو شکر که به هوش اومدی
نزدیکم شد. دستش رو گذاشت روی پیشونیم، در حالی که چشمهاش حلقه اشک بسته صدا زد
_سحرجان منم مرضیه، دیدنش خیلی حالم رو سبک کرد، حس کردم خیلی دوستش دارم، نشست کنارم دستم رو گرفت و اشک از چشمش سرازیر شد
_سحر جان حرفی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۰
_حرفی بزن دارم دق میکنم، چه بلایی سرت اومده؟ دوباره با خودت چیکار کردی؟
به هر زحمتی بود گفتم
_باید سیاوش رو نجات بدیم
با تعجب پرسید
_سیاوش ! سیاوش دیگه کیه؟
_شوهر سارا، باید نجاتش بدیم
_چی شده؟چه جوری باید نجاتش بدیم
_ مشروب میخوره، باید بهش بگیم نخور، اگه به مشروب خوردنش ادامه بده، اون موجود وحشتناک،خیلی بد جونش رو میگیره.
قیافه موجودی که جون سیاوش رو گرفت اومد جلوی نظرم، از ترس بدنم شروع کرد به لرزیدن.
مرضیه دستم رو گرفت. کمی فشار داد
_آروم باش سحر، فکرکنم خواب دیدی. تا گفت خواب دیدی یاد اونشبی افتادم که مسجد پر از نور شد و یکی که خیلی هم مهربون بود اومد من رو از خودم جدا کرد و برد تو مهمونی سارا، اینم که کنارم ایستاده دوستمه. به سختی گردنم رو چرخوندم سمتش، تو مرضیه هستی؟
سرش رو تکون داد دستم رو فشرد، خوشحال لب زد
_آره عزیزم من مرضیه هستم
_ وااای مرضیه چقدر وحشتناک بود
_ چی وحشتناک بود؟
هر چی که اونشب اتفاق افتاد رو براش گفتم. مرضیه نگاه حسرت آمیزی بهم انداخت
_خوش به حالت که خدا به خواستهت جواب داده و تو رو از آینده با خبر کرده، سحر خیلی ها سالها زحمت میکشن و عبادت میکنن که اینطوری تو نگاه خدا باشن و جواب بگیرن، تو انقدر خالصانه و بدون غل و غش رفتی در خونه خدا و ازش خواستی که جواب قانع کننده برای سارا بگیری، خدا هم پاسخ صداقتت رو داده
_ مرضیه جان من از خدا جواب زخم زبونهای سارا رو خواستم، نه جون دادن سیاوش رو
_ خب عزیزم خدا خواسته بهت بگه خواهرت سارا فعلا صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون شده، چون سارا حرف حق تو سرش نمیره، خدا هم عاقبتش رو بهت نشون داده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۱
چشم هام پر از اشک شد. زیر لب زمزمه کردم
بیچاره خواهرم چه عاقبتی در انتظارشِ و خودش خبر نداره،
رو کردم به مرضیه
_ مگه نمیگن انسانها سر نوشتشون دست خودشونِ، و خودشون رقم میزنن که خوشبخت باشند یا بدبخت؟
سر تکون داد
_دقیقا همینِ
_ پس چرا من آینده سارا رو دیدم، حتی بچه هایی که هنوز به دنیا نیومدن رو دیدم
_ خداوند علیم مطلق هست میدونه من بنده ش عاقبت به خیر میشه یا به شر، تو کربلا وقتی حر راه رو بر امام حسین علیهالسلام بست، امام حسین به حضرت زینب فرمود من اسم حر رو در عالم زر جزو یاران خودم دیدم. بعد هم حر روز عاشورا برگشت سمت امام حسین علیه السلام و جز شهدای کربلا شد. خدا بندگانش رو آزاد گذاشته که از صالحین
باشن یا مغضوبین، و این علم رو داره که بندهش کدوم راه رو انتخاب میکنه
نفس عمیقی کشیدم
_درست میگی
مرضیه گفت
_سحر جان با اجارت من برم
دلم نمیخواد بره، ولی نباید مزاحمش میشدم گفتم
_باشه برو،
خدا حافظی کرد و رفت...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۲
پرستار وارد اتاق شد، اومد کنار تختم ایستاد روبه من لبخندی زد
_ دکتر دستور داده منتقلت کنیم به بخش،
دورو برم رو نگاه کردم
_ اینجا اتاق مراقبتهای ویژهاست
_ بله
_ ببخشید چرا من رو اوردن بیمارستان اونم تحت مراقبت ویژه؟
_ وقتی شما رو آوردن بیمارستان بیهوش بودید . سطح هوشیاریتونم خیلی پایین بود. تشخیص دکتر برای شما فشار عصبیه . عزیزم، چرا انقدر زندگی رو به خودت سخت میگیری، فکر میکنی بقیه مشکل ندارن، همه دارند در ناز و نعمت و پَر قو زندگی میکنند.
نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم
_ چند وقته که اینجا بستری هستم؟
_ ده روزه
_ از تعجب چشم هام گرد شد.
گفتم: ده روز
_ بله خانم ده روز
با خودم گفتم عه ده روزه من اینجا بستری هستم ولی به نظر خودم انگار یک ساعتم نشده.
انتقالم دادن به بخش. خانمی که ظاهر پوشیده ای نداشت اومد کنار تختم لبخند ملیحی زد
_بنده دنیا فروزان روانشناس بالینی هستم. یه چند تا سوال دارم که اگر همکاری کنی بهتر میتونم کمکت کنم که سلامت روحیت رو به دست بیاری.
با خودم گفتم خانم مشکل من با خونوادم بی محبتی و بی اعتقادی هست که این بنده خدا در هیچ کدوم از این دو مورد نمیتونه بهم کمک کنه،
نشستم روی تختم. نگاهم رو دادم تو صورتش
_ میتونیم با هم راحت باشیم
نشست کنار تختم لبخند دندون نمایی زد
_البته که میتونیم راحت باشیم. حرفت رو بزن عزیزم
_چی بگم از کجا شروع کنم؟
_از مشکلاتت، از اینکه چرا دو بار دست به خود کشی زدی. و چرا اونشب ،تنها تو مسجد تاریک موندی که از ترس غش کنی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۳
ابرو در هم کشیدم
_ شما از کجا میدونید که من قبلا اقدام به خود کشی کردم
_ پرونده پزشکیت رو خوندم
همراه نفس عمیقی که کشیدم گفتم: هدفم از خودکشی نا فرمانی خدا نبود، شنیده بودم در کارها اگر نیتت خوب باشه همونطور حساب میشه، منم با این کار میخواستم برم پیش خدا
با تعجب نگاهی بهم انداخت!
_ چطوره که مذهبی هستی، اما احکام شرع رو نمیدونی
من هم تعجب کردم از اینکه ایشون از شرع خبر داره ولی از شدت بدحجابی انگار کامل بیحجابِ
_ ببخشید من واقعاً نمیدونستم، اما الان برام یه سوال پیش اومد، میتونم بپرسم
_بله عزیزم هرچی دوست داری بپرس
_ شما همهی احکام شرع رو میدونید.
لبهاش رو جمع کرد سری تکون داد و گفت: خیلیش رو میدونم
پس در مورد حجاب هم، حتماً میدونید؟
خنده بلندی کرد و گفت سوال خودم رو به خودم برگردوندی، ببین عزیزم من اینجام که کمکت کنم مشکلت حل بشه حالا شما تعریف کن ببینم چه عاملی باعث شده که از شدت فشارهای عصبی، این حال و روزت بشه؟
خواستم همه چی رو براش بگم و اینکه اون شب تو مسجد چه اتفاقی برام افتاد. اما انگار یکی از درون بهم گفت، برای همه کَس نگو بعضیها باور نمیکنند، یه عدهای هم که قبول دارند، اما چون دوست ندارن واقعیت رو بشنون کتمان میکنند و مسخره ت میکنن، این حرفها رو آدم یا اصلاً نمیگه یا به اهلش میگه،
خانم فروزان تکرار کرد
_ منتظرم عزیزم برام بگو از چی رنج میکشی.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: تموم شد دیگه رنج نمیکشم از شما هم ممنونم که زحمت کشیدید و اومدید اینجا تا به من کمک کنید، مشکلم حل شده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۴
از این حرفم تعجب کرد
_ببینید من اینجا هستم که بهت کمک کنم و تا تو حرف نزنی کاری از دستم بر نمیاد.
شونه انداختم بالا
_گفتم که، دیگه مشکلی ندارم
زل زد توی چشمها
_ایکاش با من همکاری میکردی. پارسال یه دختر خانومی تیروئید داشت، پزشکش فرستادش پیش من، وقتی پای حرفهاش نشستم دیدم خونوادهاش مذهبی هستند، اما دختره دوست نداره مذهبی باشه به زور خونواده ش چادر سرش میکنه و خیلی علاقه داره که با جنس مخالفش دوست بشه منم راهنماییش کردم، بهش گفتم در مقابل خانواده ت بایست و خیلی شجاعانه بگو که چادر رو دوست نداری، بعدم برو با هرکی که دوست داری با جنس مخالفت دوست شو، این دختر خانمم رفت و کارهایی رو که بهش گفتم انجام داد الان خیلی سرحال و خوشحاله، تو هم اگه حرفاتو بزنی من میتونم راهنماییت کنم که بتونی از زندگیت لذت ببری
_ببخشید میتونید از اون دختر خانم اجازه بگیرید شمارهش رو بدید به من، تا باهاش صحبت کنم
ابرو داد بالا
_چی میخوای ازش بپرسی
_ میخوام ازش بپرسم ببینم آیا بعد اینکه شما بهش یاد دادی که در خونه خدا یاغی باشه تیروئیدش خوب شده.
ساکت زل زد تو چشمهای من.
ادامه دادم
_ نه مطمئناً خوب نشده چون محاله که در خونه خدا گردن کلفتی کنی و حال خوبی داشته باشی.
از حرفم عصبانی شد ولی برای اینکه خودش رو آروم نشون بده، لبخند نیش داری زد و از اتاق بیرون رفت .
خانم جوانی که کنار تخت من بستری بود گفت: اون بنده خدا میخواست بهت کمک کنه ولی شما ناراحتش کردی.
سر چرخوندم سمتش...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۵
مشکل من با خونواده م یه مسئله اعتقادی عاطفیِ، که تو هیچ کدومش این خانم نمیتونست به من کمک کنه
_ مگه شما علم غیب داری که میگی نمیتونه کمک کنه
_ علم غیب ندارم اما یکی از مشکلات من با پدرو مادرم حجاب و چادرم هست، وقتی این خانم خودش بیحجابه چطوری میتونه مشکل منو حل کنه
خنده نیشدار تلخی زد
_شما هم کارت برعکسه همه دوست دارن بیحجاب بشن، شما به خاطر حجاب اختلاف پیدا کردید.
کامل چرخیدم سمتش
_ این همه گفتن شما من رو یاد یه مثل آقای قرائتی انداخت، ایشون گفتن، یه مورچه افتاده بود تو آب فریاد میزد آی کمک همه دارن غرق میشن،
چون خودش داشت غرق میشد فکر میکرد همه دارن غرق میشن، الانم شما حجاب رو دوست نداری، فکر میکنی همه دوست ندارن، میبینی که من روبه روتون نشستم و اصلاً دوست ندارم بیحجاب باشم در حالی که دو طایفه پدری و مادری من مخالف حجاب هستند.
بحث من با این خانم یک ساعت طول کشید ولی کاملاً بینتیجه، من تلاش میکردم متقاعدش کنم که حجاب خوبه، اونم تلاش میکرد که بگه من اشتباه میکنم،
پرستار وارد اتاق شد و خیلی شاکی رو کرد به من:
چرا با خانم مشاور همکاری نکردی
_چون نمیتونست مشکل منو حل کنه
_ببین عزیزم پدرت خواسته بود که این خانم بیاد و با مشاوره درمانت کنه، الان که همکاری نکردی اونم توی پرونده ت زد احتیاج به دارو درمانی دارد.
میخوان ببرنت بخش بیماران روانی بستریت کنن
_وااا بیخود کرده، من حالم خوبه. اصلا مرخصم کنید میخوام برم
_ دیگه نمیشه از بیمارستان خارج بشی، اگر هم خودت بری، پلیس برت میگردونه بیمارستان.
هاج واج از حرف پرستار گفتم: من خودم دارم میگم خوبم، اونوقت مشاور میگه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۶
مشاور میگه حال من خوب نیست! اما خودش میدونه که من حالم خوبِ، ولی میخواد منو اذیت کنه
لبش رو به دندون گرفت
_ این چه حرفیه خانم، تشخیصش در مورد شما اینه
صحبت کردن با این پرستار بیفایده است
بهش گفتم: من گوشی تلفن داشتم میشه بهم بدینش
_ بله که میشه.
از اتاق بیرون رفت و دو دقیقه بعد با گوشی من اومد
_ بفرما خانم اینم گوشی شما.
از دستش گرفتم تشکر کردم. زنگ زدم به مرضیه چند بوق خورد صداش اومد.
_سلام سحر جان خوبی
_ سلام، ببین خیلی سریع بلند شو بیا بیمارستان میخوان منو ببرن بخش روانیها بستری کنند
_برای چی بخش روانیها؟
_بیا اینجا برات توضیح بدم، وقت ندارم زود باش
_ باشه اومدم.
تماس رو قطع کردم رفتم تو فکر چه حرکت نامتعارفی از من دیدن که میخوان منو ببرن بخش روانیها. به نظرم میاد اینا همه نقشه باشه. حالا از طرف کی خدا میدونه.
غرق در افکار خودم بودم که صدای مرضیه به گوشم خورد.
_ چی شده سحر
_ معطل نکن برو سرپرستاری ببین اینا میخوان چیکار کنن.
از اتاق رفت بیرون . چند لحظه بعدش صدای مرضیه اومد
_ من از این بیمارستان شکایت میکنم، دوست من هیچ مشکلی نداره، شما دارید بهش انگ روانی بودن میزنید، چه هدفی از این کارتون دارین معلوم نیست، شاید هم نتونستین علت از حال رفتنش رو بفهمید بهش انگ روانی بودن میزنید، سحر خیلی هم سالمه.
یعنی چی؟ شما حق ندارید! نمیتونید من رو از اینجا بیرون کنید.
سرمم رو برداشتم دستم گرفتم از تخت اومدم پایین، تو چهار چوب در ایستادم سرم رو چرخوندم سمت سر پرستاری. دیدم دارن به زور مرضیه رو بیرون میکنند.
زنگ زدم به پلیس
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۷
جواب داد
_
بفرمایید
_ سلام، ببخشید آقا من بیمارستان بستری شدم حالم کاملاً خوبه یک مشاور اومده با من صحبت کنه، چون از نظر اعتقادی با من هم عقیده نبود من باهاش حرف نزدم اونم گفته من باید دارودرمانی بشم، الان میخوان به دستور ایشون منو ببرن بخش روانیها بستری کنند، خواهش میکنم کمکم کنید
_شما زنگ بزنید به ۱۲۳ اورژانس اجتماعی
_آقا اگر نیومدن چی؟
_ شما مطمئن باشید که میان حتماً میان، اگر نیومدن مجدد زنگ بزنید به ما، ما میایم.
تشکر کردم و تماس رو قطع کردم سریع شماره ۱۲۳ رو گرفتم
پاسخ داد
_ شما با اورژانس اجتماعی تماس گرفتهاید در خدمتیم
_ سلام خانم من بیمارستان بستری شدم یه مشاوره اومد با من صحبت کنه از نظر اعتقادی خیلی با من فاصله داشت، منم باهاش همکاری نکردم. مشاوره هم تو پرونده م نوشته من باید بخش بیماریهای روانی بستری بشم، خواهش میکنم کمکم کنید
_سلام عزیزم کدوم بیمارستان و چه بخشی؟
_ مشخصاتی رو که میخواست بهش دادم،
تشکر کردم و تماس رو قطع کردم .از شدت استرس مدام دستهام رو به هم ماساژ میدم. نمیدونم چه قدر گذشت، ولی خیلی زود دیدم که یک خانم و یک آقا که روی لباسهاشون نوشته بود اورژانس اجتماعی از آسانسور پیاده شدن و اومدن سمت سرپرستاری،منم پا تند کردم و خودمو رسوندم بهشون
_ سلام خانم سلام آقا من زنگ زدم بیاید.
با مهربانی باهام سلام و احوالپرسی کردن رو به پرستار پرسیدن
_ مشکل این خانم چیه که میخواید بخش روانی بستریش کنید؟
پرستار پرونده منو باز کرد گفت: ببینید مشاور براش زده اسکیزوفرنی، پدرشم رضایت داده...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۸
رو کردم به خانم اورژانس اجتماعی. نگاهم افتاد به اسمش که روی لباسش نوشته بود حورا امجدی،
گفتم: خانم امجدی میتونم باهاتون تنها صحبت کنم
با روی باز گفت: بله عزیزم حتماً میشه
رو کرد به پرستار
_ کجا بریم که من با ایشون تنها باشم.
با دستش اتاقی رو نشون داد
_ این اتاق خصوصیه فعلاً بیمار نداره بفرمایید اینجا صحبت کنید.
تو دلم گفتم خدا را شکر این خانم محجبه ست پس از نظر اعتقادی با من نزدیکه حرفهای من رو متوجه میشه. وارد اتاق شدیم نشستیم روی صندلی و من همه چیز رو ، از روزی که بابام عاشق اون دختره شد و باهاش ازدواج کرد، تا به امروز که تو بیمارستان بودم براش گفتم همه رو با دقت گوش کرد. بعضی از حرفهای من رو هم یادداشت کرد. فقط اونجا که توضیح دادم چه جوری جون سیاوش رو گرفتن هم خودم حالم بد شد و هم خانم امجدی وحشت کرد. نگاهش رو انداخت به من
_عزیزم من همه حرفات رو شنیدم و باور میکنم. ولی به خاطر اون صحنه وحشتناکی که تو خواب دیدی یه مدت مخصوصا در خلوت از نظر روحی بهم میریزی، من یه مشاوره بالینی که اعتقادات مذهبی داره، میفرستم اینجا، باهاش همکاری کن و مورد دیگه، شما قانونی میتونی از پدرت شکایت کنی و اگر بخواهی منم بهت کمک میکنم ولی اخلاقا بهت میگم شکایت نکن. تو که ماشاالله دختر زرنگی هستی از پس مخارجت بر میای، حرمت پدر و مادر رو نگه داری عاقبت به خیر میشی، منم ازش میخوام که مدارکت رو بهت بده.
پریدم تو حرفش
_ اگر نداد چی؟
لبخند ملیحی زد
_ من ترفندش رو بلدم ازش میگیرم. ولی اگر مقاومت کرد بهت میگم توی همین یه مورد، قانونی ازش بگیری...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۵۹
به خاطر برخورد خوبش و از اینکه منو درک کرد و با دقت به حرفام گوش داد و با این کارش خیلی به من آرامش داد، خیلی ازش تشکر کردم،
اومدم اتاقم
صدای آقایی رو شنیدم
_ ببخشید، شما با عجله داشتید میرفتیم سر پرستاری گوشیتون از دستتون افتاد. من برداشتم گذاشتم روی کمدِ کنار تختتون،
برگشتم ببینم کیه، نگاهم که بهش افتاد تمام وجودم به هم ریخت، انگار یک مرتبه دریچه قلبم باز شد و این آقا درونش جا گرفت.
ناخودآگاه لحظهای نگاهم روی صورتش قفل شد،
آقا لبخند دندون نمایی زد
_ گوشی تون رو گفتم، نبودید چند بارم زنگ خورد
یه دفعه به خودم اومدم و غرق خجالت شدم. ریز سرم رو تکون دادم و گفتم: بله خیلی ممنون.
نگاهم رو ازش گرفتم، گوشیم رو از روی کمد برداشتم، خواستم گوشی رو باز کنم ببینم کی بوده زنگ زده ولی انقدر که حواسم پیش این آقاست نمیتونم،
دلم میخواد یه بار دیگه نگاهش کنم ولی به خودم نهیب زدم ؛ سحر چیکار میکنی! میخوای چشم چرونی کنی، میدونی گناه چشم چرونی چقدر بزرگِ. به سختی جلوی خودم رو گرفتم و نگاهش نکردم ولی ولوله ای در دلم راه افتاد که لرزش دست گرفتم طوری که گوشی میخواست از دستم بیفته. گوشی رو توی دستم فشار دادم که جلوی لرزش دستم رو بگیرم و نشستم روی تخت. به خاطر این حس و اون نگاه به نامحرم شرمنده از درگاه الهی سرم رو پایین انداختم و دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و نجوا کردم، خدایا ببخشید استغفرالله ربی و اتوب الیه. خدایا به خودت پناه میارم و به خاطر این نگاه به نامحرم ازت معذرت میخوام. و شروع کردم زیر لب به گفتن ذکر الهی العفو، همینطوری که داشتم ذکر میگفتم گوشیم زنگ خورد...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۰
به صفحه گوشی نگاه کردم مرضیه است جواب دادم
_ ببخشید به خاطر من به زحمت افتادی
_ نه چه زحمتی! خیلی بیمنطق بودن، متأسفانه ظاهراً پدرت باهاشون همکاری میکنه
_ آره، بابام رضایت داده بود که من رو بخش روانیها بستری کنن
_ تونستی خودت کاری بکنی؟
_ آره زنگ زدم به ۱۱۰ گفت زنگ بزن به اورژانس اجتماعی، با اورژانس تماس گرفتم اونا اومدن با نظر مشاور مخالفت کردند، گفتند ما خودمون مشاور میفرستیم
_ چیزی شده سحر؟
_ نه همینهایی که بهت گفتم،اتفاق افتاد
_ پس چرا انقدر بیحالی؟
_ چیزی نیست
_ چرا هست خیلی بیحالی
_ حالا ببینمت برات توضیح میدم
_ تا اون موقع که من دق میکنم، بگو ببینم چی شده؟
_نمی تونم حرف بزنم برات پیام میدم
_یادت نرهها
_ نه یادم نمیره، پیام میدم.
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و آنچه بین من و این آقایی که اومده بود ملاقات دختری که کنار من بستری بود اتفاق افتادبراش گفتم
مرضیه جواب داد: سحر جان تو گناهی نکردی که عذاب وجدان گرفتی، بالاخره پسر و دختر همدیگر رو میبینن محبتشون به دل هم میفته، بعد هم ان شاالله با هم ازدواج میکنن
نوشتم
_اینکه من دلبسته یک مرد نامحرم شدم گناه نداره؟
جواب داد
_ اگر در برخوردت حریم محرم و نامحرم رو رعایت کنید نه هیچ گناهی نداره
_آخه فقط مهر این پسر به دل من افتاده اون که هیچ حسی به من نداره.
_ مگه تو توی دل اون هستی که حسش رو فهمیدی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۱
دلم هری ریخت، راست میگهها، میگن دل به دل راه داره، شاید اونم دلش پیش من گیر کرده باشه،
صدای پچپچ این آقا و دختر هم تختیم به گوشم خورد. حسم بهم میگه دارن در مورد من حرف میزنن، گوش رو تیز کردم ببینم متوجه میشم چی میگن، صدای دختره رو شنیدم
_دائی معلوم نیست مشکلش چیه میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دختره مقاومت میکنه.
آقا جواب داد
_حالش که خوبه
_مگه نمیبینی سِرم تو دستشِ
_ تودست تو هم سرم هست. با لحن خنده و شوخی ادامه داد
_ نکنه تورو هم میخوان ببرن بخش روانیها و من خبر ندارم
_ عه، دایی علی، همه رو برق میگیره تو رو باطری قلمی، دختر قحطی اومده که تو گیر دادی به این معلوم الحال
صدای هیس آقایی که صداش زد علی اومد و هر دو ساکت شدن.نفس عمیقی کشیدم. وااای خدا رو شکر اینم دلش پیش من گیرِ. خواستم پیام بدم به مرضیه دیدم ده تا پیام داده که،چی شد؟ کجایی؟ الو...
جواب دادم
_ مرضیه تو راست گفتی، این آقا هم دلش پیش منِ.
_ از کجا فهمیدی؟
_ دایی این دخترِ هم تختی من ، هست ، اسمش علیِ، من از نصفه های حرفشون شنیدم، دختره گفت این معلوم الحاله میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دائیش میگفت نه حالش خوبه
_ دیدی گفتم اونم تو رو میخواد
_آره حس خودمم همین رو میگه، مرضیه بعداٰ بهت پیام میدم، بزار ببینم شاید بازم در مورد من حرف زدن.
_ ایکاش اینجا بودی و خنده من رو با این حرفت میدیدی.
گوشی رو بستم گذاشتم روی کمد کنار تختم، همه حواسم رو دادم به این خواهر زاده و دایی ببینم بازم در مورد من حرف میزنن...
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۲
ولی دیگه درمورد من حرف نزدن، سِرمم تموم شد، زنگ بالای سرم رو زدم پرستار اومد اتاق، رو به من گفت: کاری داری ؟ با دست اشاره کردم به سِرم گفتم: تموم شده
_باشه الان میام عوضش میکنم.
پرستار رفت، علی آقا هم از خواهر زادش خدا حافظی کرد و از اتاق خارج شد. دراز کشیدم روی تخت، خیلی دلم میخواد سر صحبت رو با این خانم باز کنم ولی چی بگم بهش، فکری به سرم زد و گفتم:
مشکل شما چیه که بستری شدی؟ جواب داد
_ دیشب دل درد شدیدی گرفتم، آوردنم اورژانس همین بیمارستان، بعد از معاینه و آزمایش گفتن آپاندیس هست و باید عمل کنی، همون دیشب عملم کردن، مامانم تا صبح پیشم بود. صبح دیگه رفت، حالا امشب خواهرم میاد،
شما چرا بیمارستان بستری شدید؟ از سوالش یکه خوردم فکرش رو نمیکردم وقتی من از اون میپرسم برای چی بستری شدی خب اونم از من سوال میکنه، تو دلم گفتم خدایا کمکم کن هم دروغ نگم هم حرفی نزنم که بعداً بهم انگی چسبیده بشه، جواب دادم
_ تو مسجد نمازم رو به جماعت خوندم دوست داشتم بمونم با خدا مناجات کنم.خادم مسجد فکر کرد هیچکس تو مسجد نیست برقها رو خاموش کرد رفت، من همینطور که با خدا مناجات میکردم خوابم رفت نگو که فشارم افتاده و از حال رفتم بعد دیگه آوردنم اینجا بستری شدم بعدم به هوش اومدم و الانم اینجام.
ریز سرش رو تکون داد و گفت: چند روزِ که اینجا بستری هستی؟
دیشب به هوش اومدم، امروزم آوردنم اینجا.
آهانی گفت و سرشو تکون داد و پرسید
_ برای چی مشاور نوشته که باید بخش روانی ها بستری بشی. اینکه خیلی بی پروا این سوال رو ازم پرسید خیلی ناراحتم کرد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۳
تو ذهنم دنبال جوابی میگشتم بهش بگم که ناراحت نشه، اما یه مرتبه به خودم گفتم سحر عزت نفست را از دست نده، نذار تو مسائل شخصیت دخالت کنه.
گفتم: شما از کجا میدونی که مشاور در مورد من چی گفت؟
_ از پرستارت پرسیدم
اخم ریزی کردم
_فکر نمیکنید این دخالت کردن تو مسائل شخصی دیگران باشه
سکوت کرد و حرفی نزد. پرستارم با یک سِرم وارد اتاق شد. رو بهش گله مند گفتم: شما همیشه اسرار مریضها رو به دیگران میگی!
رنگ از روش پرید و گفت: کی گفتم؟
_ با صدای بلند گفتی که مشاور نوشته، باید بخش روانیها بستری بشم،این خانم هم شنیده
با مِن و مِن جواب داد
_ ببخشید فکر نمیکردم ناراحت بشی
_ خواستم بهش بگم، من ناراحت بشم و نشم شما باید حواستو بیشتر جمع میکردی ولی به خودم گفتم آدمیزاد اشتباه میکنه اینم اشتباه کرده ادامه نده،
دیگه هیچی نگفتم.
سِرم رو عوض کرد و از اتاق خارج شد. صدای زنگ گوشیم بلند شد، نشستم، از روی کمد برش داشتم نگاه کردم شماره ساراست. یک باره هر آنچه که در خواب دیده بودم اومد جلوی نظرم. چشمم رو بستم و بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و جواب دادم، سلام سارا جان حالت خوبه، سلام چه عجب که تو سر حالی، به حرف هام فکر کردی
_ بله عزیزم فکر کردم
_ خب نتیجهش چی شد.
نتیجهش این شد که اگر دنبال آرامش و خوشبختی هستی کلیدش در خونه خدا و اطاعت از خداست.
صداش رو برد بالا وکشدار گفت
_ سحر، عاقل شو، یعنی تو الان خوشبختی و آرامش داری؟
محکم و قاطع جواب دادم
_ بله، بنده هم آرامش دارم و هم خوشبختم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۴
خوب شد معنی خوشبختی رو هم فهمیدیم، از نظر جنابعالی خوشبختی یعنی اینکه بری از یک پیرزن نگه داری کنی و شبها هم خونه غریبه ها بخوابی
از حرفهاش ناراحت که نشدم هیچ، یه حس خوب و شکر گزاری از خداوند هم در دلم ایجاد شد.
بهش گفتم: حالا بقیهش رو نمیدونی
_با لحن مسخره ای گفت: عه بقیهش دیگه چیه؟ بگو بدونم
_اون شب که باهام اونطوری حرف زدی خیلی دلم شکست انقدر گریه کردم که از حال رفتم، آوردنم بیمارستان، به هوش که اومدم یه مشاور اومد با من حرف بزنه که مثلا درمانم کنه، چون بد حجاب بود باهاش حرف نزدم، اونم تو پروندهم زد که باید بره بخش روانی ها بستری بشه بابا هم تایید کرد
عصبی و ناراحت داد زد
_چی میگه سحر؟
_دارم راستش رو بهت میگم باور کن این اتفاقا داره برام میافته
با حرص فریاد زد: سحر تو آخر هم من رو میکشی و هم خودت رو نابود میکنی، الان زنگ میزنم به بابا میگم دیگه دارید شورش رو در میارید، اگر سحر بره بخش روانی ها به هر قیمتی که شده باشه میام ایران، آسایش رو از اون زنت و دو تا دخترهات میگیرم و تا روزگارشون رو سیاه نکنم، دست بردار نیستم.
دیگه نگذاشت من حرف بزنم و تماس رو قطع کرد. سارا یه اخلاقی داره که خیلی دیر عصبانی میشه و تقریبا با مشکلات کنار میاد، ولی امان از روزی که آستانه صبرش تموم بشه. کاری رو که میگه واقعا انجام میده،
این حمایتش خیلی بهم قوت قلب داد و من همه اینها رو از لطف و عنایت خدا میبینم،
بعد از مدتها لبخند واقعی به لبم نشست و دلم آروم گرفت. از کشو کمد یه مهر برداشتم، سر به سجده گذاشتم و سه مرتبه زمزمه کردم، شکراً شکرا، شکراً لله، شکرا لله.
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۵
همین طوری که سرم روی سجده بود به ذهنم اومد، داره برام اتفاق های خوش پیش میاد اول محبت علی، دائی هم تختیم جوری به دلم افتاد که تلخی این چند روزه از ذهنم رفت، الانم حمایت خواهرم سارا، چه نتیجه بده و چه نده خیلی منو خوشحال کرد.
از ته دلم دعا کردم، خدایا خواهرم رو خوشحال کن، پروردگارا خواهرم شوهرش رو خیلی دوست داره، سیاوش رو هدایت کن، کمکش کن دست از مشروب خوری برداره اگه مشروب نخوره قلبش سنکوب نمیکنه که خواهر من رو با دو تا بچه بزاره و بره، که سارا مجبور بشه تنهایی بار مسئولیت زندگیش رو با اون مشکلاتی که پیش رو داره به دوش بکشه،
سارا برای من حکم مادر داشت، از زمانی که مادرم مارو ترک کرد و رفت، هر وقت دلم میگرفت بهش پناه میبردم، اونم مادرانه من رو به آغوش میکشید، الانم که رفته پیش مامان و انقدر داره بهش خوش میگذره منو فراموش نکرده ، دلم هواشو کرد. بغض گلومو گرفت اشکام سرازیر شد دلم میخواد سارا الان اینجا بود و سرم رو میگذاشتم روی سینهاش و صدای ضربان قلبش رو میشنیدم، مثل همون موقعها که تازه مامانم رفته بود
با اینکه سارام هم از نبود مادرم رنج می برد، اما برای من مادری میکرد. خدایا من چطوری میتونم به خواهرم کمک کنم چقدر خوب که ما از آینده خبر نداریم، خبر داشتن از آینده جز رنج بردن ما هیچ فایدهای برامون نداره
من الان میدونم که سارا باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنه ولی این دونستنم جز عذاب کشیدن خودم چه فایدهای داره، وقتی که هیچ کاری از دستم بر نمیاد براش انجام بدم، حتی نمیتونم برای کسی بازگو کنم که چی میخواد بشه...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۶
سر از سجده برداشتم اشکامو پاک کردم صدای هم تختیم به گوشم رسید
_ حالتون خوبه؟
سر چرخوندم سمتش
_ ممنون خوبم
_ میتونم کمکتون کنم
_ممنون ، نیازی نیست
. اونروز رو تا فردا من دائم در فکر بودم، گاهی فکرم میرفت پیش علی به خودم میگفتم: من دلباخته این پسر شدم اما هیچ شناختی نسبت بهش ندارم واصلا نمیدونم ملاکهایی که برای من مهم هست این داره یا نداره، گاهی فکرم میرفت پیش سارا که به بابا چی گفته و بابا چه جوابی بهش داده، گاهی هم لحظه جون دادن سیاوش میومد تو ذهنم که همه بدنم به لرزه می افتاد.
صبحانه رو خوردم و دراز کشیدم روی تخت، صدای پرستار اومد خانمها اطراف تختتون رو مرتب کنید دکتر برای معاینه میخواد بیاد. دستی به اطراف تختم کشیدم و مرتبش کردم و نشستم،
آقای دکتر با یه خانم پرستار وارد اتاق شدند، دکتر رو به من گفت:
سلام میبینم که حالتون خوبه؟
جواب دادم
_بله خیلی ممنون خوبم
_ جواب مشاوره که بیاد میتونید مرخص بشید حالا یا کلاً از بیمارستان و یا اینکه از این بخش منتقل بشید به بخش اعصاب و روان،
ترجیح دادم سکوت کنم چون حرف زدن من تاثیری در تصمیم دکتر نداشت. دکتر و پرستار رفتن برای معاینه دختر هم تختیم. صدای دکتر به گوشم خورد چرا اسم مریض رو بالا سرش ننوشتید پرستار عذرخواهی کرد و ماژیک را از جیب مانتوش درآورد رو کرد به هم تختیم
_ اسمت مهتاب رضایی بود درسته؟
جواب داد
_ بله.
دکتر معاینهاش کرد
از اتاق خارج شدند
چند دقیقه گذشت یه خانم با یک پوشش کامل وارد اتاق شد رو به من گفت خانم سحر اصلانی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۷
_بله
_ سلام عزیزم خوبی
_ ممنون شما مشاور هستید.
خنده دندان نمایی زد
_ بله عزیزم، زهرا سالاری هستم مشاور بالینی ، به درخواست اورژانس اجتماعی اومدم خدمت شما
_متشکرم
_ همین جا صحبت کنیم یا بریم یه اتاقی که کسی نباشه؟
_ اینجا نه،بریم جایی که تنها باشیم
_ پس صبر کن به پرستار بگم راهنماییمون کنه کجا بریم، از اتاق رفت بیرون و یک دقیقه نشد با یه پرستار اومد، پرستار سرم رو از دستم در آورد و گفت: آنژیوکت باشه شاید لازم بشه. از تخت اومدم پایین و همراه خانم مشاور داخل اتاقی که پرستار نشون داد شدیم، خانم مشاور نشست پشت میز منم نشستم رو به روش
_ خوبی عزیزم
ممنونم
_خب برام از اولش تعریف کن ببینم چی شد که کارت به اینجا رسیده.
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم از زمانی که با پدر و مادرم خیلی گرم و صمیمی دور هم زندگی میکردیم تا روزی که از هم جدا شدن و خواهرم ازدواج کرد و دوباره خودکشی کردم و پدرم از خونه بیرونم کرد، اومدم به خونه دوستم تا اتفاق آخر که تو مسجد از حال رفتم و اون خواب و اون صحنه ها رو دیدم و نظر مشاوره قبلی رو براش، مو به مو، گفتم. مشاور هم با دقت تمام گوش داد، حرفهای من که تموم شد چند لحظه ای نگاهش رو داد به میزی که جلوش بود ساکت موند و فکر کرد، بعد سرش رو گرفت بالا نگاهش رو داد به من
_ سحر جان از نظر پزشکی شما دچار علائم اختلالات روانی شدی، حتی اون خوابی رو که دیدی ما بهش میگیم مکاشفه، ولی علم پزشکی بهش میگه اسکیزوفرنی، تشخیص مشاور قبلی هم بر همین اساس بوده، از نظر من شما هیچ مشکلی نداری ولی چون از علائم اسکیزوفرنی ، خود کشی هست و شما دو بار اقدام به خود کشی کردی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۸
من نمیتونم تو پروندهت بزنم که شما از نظر روانی سالم هستی، ولی میتونم بنویسم نیاز به بستری نیست و مشکلش با چند جلسه مشاوره حل میشه،
لبخند رضایت از حرفش زدم
_ خیلی خوبه ، همین رو بزنید
سرش رو به تایید حرف من تکون داد، مکث کوتاهی کردو ادامه داد
_ سحر جان دوست داری که مشکلاتت اساسی حل بشه
با حسرت آهی کشیدم و گفتم: بله که دوست دارم
زل زد توی چشمهام و لب زد
_ به پدر و مادرت احترام بگذار، از صحبتهای که کردی، چند مورد بی احترامی به پدر و مادرت دیدم، این خیلی بده، مخصوصا برای شما که اعتقادات مذهبی داری. قرآن که میخونی؟
_ بله میخونم
_ میدونی چند بار تو قرآن اومده و بالوالدین احسانا.
سر تکون دادم
_ تعدادش رو نه، نمیدونم
_خداوند فقط پنج بار در قرآن احسان به والدین را بلافاصله بعد از مساله توحید بیان کرده، این نشون میده که پدر و مادر از جایگاه خیلی بزرگی نزد خداوند برخوردار هستند. آیات دیگه ای هم هست، من فقط به آیاتی که احترام به والدین در کنار توحید اومده اشاره کردم
_ خیلی ممنون ولی اونها من رو در اوائل نوجوانی ترک کردند
_ حق با توعه نباید اینکار رو میکردن، ولی این برای شما دلیل نمیشه که بهشون بی احترامی کنی. به قول خودت سیزده سال در کنارشون آرامش داشتی! درسته؟
همراه با نفس عمیق آهی کشیدم و گفتم: بله
_ خب حالا اگر بخواهیم اینطوری حساب کنیم که بابت این سیزده سال پاسخ خوبی هاشون رو بدی بازم شما سحر خانم بدهکار میشی!
سرم رو انداختم پایین و رفتم تو فکر...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۶۹
دلت رو صاف کن سحر جان، از دلت یک سطل زباله درست نکن که با خاطرات تلخ داخلش آشغال بریزی، نمیشه که دلت هم جایگاه خدا باشه هم جایگاه شیطان، اصلاً این دوتا با هم کنار نمیان . مطمئن باش جایی که خداوند میگه این کار را نکن و شما انجام میدی، دلت جایگاه شیطان شده ، میگی خیلی سختی کشیدی و برات سخته که بخوای فراموش کنی، درست میگی سخته خیلی هم سخته ولی همین سختیها رو برای رضای خداوند نادیده گرفتن ، باعث میشه که رشد کنی و به نفست غلبه کنی، یه سوال ازت میپرسم جوابشو جلسه بعدی باید بهم بدی، باشه
_ چشم
ریز سرش رو تکون داد
_ خوبه، سوالم اینه، هدف از به دنیا آمدن ما چیه؟ اومدیم تو این دنیا چیکار کنیم؟.
خواستم جواب بدم دستشرو آورد جلو
_ نه خوب روش فکر کن.
لبم رو به دندون گرفتم و ساکت شدم. ادامه داد
_ حالا یه چیز دیگه، گفتی که عاشق شدی.
از این حرفش خیلی خجالت کشیدم عرق شرم به پیشونیم نشست و گفتم
_ نه عاشق که نه.
ابرو داد بالا و لبخند زد
_ پس اسمش چیه؟ دلم پیشش گیر کرد و همه حواسم متمرکزش شدو این حرفها، شما بهش چی میگی؟
لبخند تلخی زدم و از خجالت سرم رو پایین انداختم .
دستشو گ گذاشت زیر چونم سرم رو آورد بالا
_ خجالت نکش، کار بدی نکردی، حضرت خدیجه هم عاشق حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم شد، به این نوع خواستن میگن عشق پاک، چون هورمون عشق در وجود همه انسان ها هست، در وجود شما هم هست و الان فعال شده، ولی باید کنترل بشه.
خیلی خوشم اومد وقتی گفتی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۰
دلم میخواست یه بار دیگه نگاهش کنم، ولی به خودم نهیب زدم، سحر چیکار میکنی ،میخوای چشم چرونی کنی؟!
این یعنی داشتن تقوی
سرم رو انداختم پایین، با خجالت گفتم
_ خدا خودش شاهده که دیگه نگاهش نکردم
_ آفرین کار خوبی کردی، ولی یه سوال؟ سرم رو بالا آوردم،
_ جانم چه سوالی
_ معیارت برای ازدواج چیه؟
فکری کردم و گفتم
_ باهام همفکر باشه
_ فقط همین
_ به نظرم کافیه
_شغلش محل زندگیش اینا چی؟
_همین که از راه حلال پول در بیاره به نظر من خوبه عنوان شغلیش خیلی مهم نیست
_ در مورد حرفی که میزنی مطمئنی؟
_ بله مطمئنم، اینکه از راه حلال پول در بیاره همین کافیه
_ آفرین براین دیدگاهت، پس داشتن خونه و ماشین برات ملاک نیست؟
_نه نیست ، دوست دارم، خونه مستقل داشته باشیم یا اینکه ماشین داشته باشیم اما اینکه بخوام شروع زندگیم با این وسایل باشه، نه، چون بعدا در طول زندگی میتونیم اینا رو تهیه کنیم
ابرو داد بالا لبخند پهنی زد
_ باریکلا باریکلا احسنت، ان شاالله که علی آقا همه معیارهات رو داشته باشه و شما بهم برسید
مِن و مِنی کردم و غرق در شرم و خجالت گفتم
_ حالا چه جوری این وصلت سر بگیره، باید صبر کنم ایشون ازم خواستگاری کنن؟
خنده صدا داری کرد...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۱
_چقدر بی طاقتی، آره دیگه، صبر کن اگر اونم از تو خوشش اومده باشه و قصد ازدواج داشته باشه، حتماً به مادر یا خواهرش میگه که بیان باهات صحبت کنن، نکنه یه وقت پیش قدم بشی حرفی بزنیا، صبرکن.
یه لحظه رفتم تو فکر، خب اگر مادر یا خواهرش بیان با من حرف بزنن، من کی را به عنوان بزرگترم معرفی کنم، بگم برن با کی حرف بزنن، با بابام یا مامانم. خانم مشاور دستشو رو از جلوی چشمام رد کرد
_ کجایی سحر ، رفتی تو فکر.
نفس عمیقی کشیدم
_ داشتم فکر میکردم که اگر مادرش بیاد من چی بهش بگم، بگم بره با کی صحبت کنه
_ خوب معلومه، با بابات. سری تکون دادم
_ کدوم بابا! از روزی که مادرم رفته اینم بیخیال ما شده
_ نه سحر جان این طوریم که میگی نیست، اگر بی خیال شما شده بود، براتون خونه نمیگرفت بهتون خرجی نمیداد.
با دستم از سر تا پام رو رو نشون دادم
_ منو ببینید، دارم با چه وضعی زندگی میکنم، انگار نه انگار که منم دخترشم.
_ پدرت مطمئن بود که شما پناه میبری به دوستت، حتماً در مورد خانواده دوستتم یه اطلاعاتی داره، ایشون به نظر خودش خواسته که تو تنبیه بشی، بعدش کم بیاری و به خواستههای پدرت تن بدی
فقط_ باشه حرف شما درست، پس چرا وقتی دید کم نیاوردم کوتاه نیومد، چرا مدارک من رو بهم نمیده، چرا رضایت داده من رو در بخش اعصاب و روانی بستری کنند.
از پشت میز بلند شد اومد نشست کنار من، دستهام رو گرفت نگاه با محبتی بهم انداخت
_ سحر جان حق با توعه، سعی کن به اعصابت مسلط بشی...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای_مهربان_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۷۲
از بیمحبتیهای پدرم بغض گلوم رو گرفت و اشکهام سرازیر شدن، خانم سالاری جعبه دستمال کاغذی رو از روی میز برداشت، گرفت سمت من
_ اشکاتو پاک کن، مقاوم باش، کارهاتو بسپار به خدا، خودش همه چی رو درست میکنه.
نفس عمیقی کشیدم و اشکامو پاک کردم خانم سالاری گفت: من باید برم، تو هم برو تو اتاقت به چیزهای خوب فکر کن، ذهنت رو آزاد بگذار.
با هم از اتاق اومدیم بیرون. خانم سالاری خداحافظی کرد رفت، وارد اتاق شدم نگاهم افتاد به خانمی که اومده بود ملاقات مهتاب هم تختی من
خوب که دقت کردم دیدم همون خانم خادم مسجده، ایشونم برگشت سمت من، به نشونه ادب کمی سرم رو خم کردم و گفتم
_ سلام
یک قدم اومد طرف من جواب داد
_ سلام دخترم، خدا را شکر اومدی تو بخش! چقدر برات دعا کردم، چی شد؟ چرا تو مسجد از حال رفتی؟
قبل از اینکه جوابشو بدم به خودم گفتم عه این مادر علی ِ،
سکوت من رو که دید گفت حالا چطوری بهتری؟
_ خیلی ممنون حاج خانم بهترم
. نشستم روی تختم و حیرت زده زل زدم به حاج خانم.
بنده خدا اومد کنار تخت من نشست و گفت تعریف کن ببینم چی شد که از حال رفتی؟ اصلا چرا مثل بقیه نرفتی خونتون...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚