eitaa logo
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
8.5هزار دنبال‌کننده
42 عکس
22 ویدیو
0 فایل
فروش اشتراکی #کپی‌حرام لینک کانال تبلیغ https://eitaa.com/joinchat/2133066056C2ee169d2aa
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) به صفحه گوشی نگاه کردم مرضیه است جواب دادم _ ببخشید به خاطر من به زحمت افتادی _ نه چه زحمتی! خیلی بی‌منطق بودن، متأسفانه ظاهراً پدرت باهاشون همکاری میکنه _ آره، بابام رضایت داده بود که من رو بخش روانی‌ها بستری کنن _ تونستی خودت کاری بکنی؟ _ آره زنگ زدم به ۱۱۰ گفت زنگ بزن به اورژانس اجتماعی، با اورژانس تماس گرفتم اونا اومدن با نظر مشاور مخالفت کردند، گفتند ما خودمون مشاور می‌فرستیم _ چیزی شده سحر؟ _ نه همین‌هایی که بهت گفتم،اتفاق افتاد _ پس چرا انقدر بی‌حالی؟ _ چیزی نیست _ چرا هست خیلی بی‌حالی _ حالا ببینمت برات توضیح میدم _ تا اون موقع که من دق می‌کنم، بگو ببینم چی شده؟ _نمی تونم حرف بزنم برات پیام میدم _یادت نره‌ها _ نه یادم نمیره، پیام میدم. بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و آنچه بین من و این آقایی که اومده بود ملاقات دختری که کنار من بستری بود اتفاق افتادبراش گفتم مرضیه جواب داد: سحر جان تو گناهی نکردی که عذاب وجدان گرفتی، بالاخره پسر و دختر همدیگر رو میبینن محبتشون به دل هم میفته، بعد هم ان شاالله با هم ازدواج میکنن نوشتم _اینکه من دلبسته یک مرد نامحرم شدم گناه نداره؟ جواب داد _ اگر در برخوردت حریم محرم و نامحرم رو رعایت کنید نه هیچ گناهی نداره _آخه فقط مهر این پسر به دل من افتاده اون که هیچ حسی به من نداره. _ مگه تو توی دل اون هستی که حسش رو فهمیدی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دلم هری ریخت، راست میگه‌ها، میگن دل به دل راه داره، شاید اونم دلش پیش من گیر کرده باشه، صدای پچ‌پچ این آقا و دختر هم تختیم به گوشم خورد. حسم بهم میگه دارن در مورد من حرف میزنن، گوش رو تیز کردم ببینم متوجه میشم چی میگن، صدای دختره رو شنیدم _دائی معلوم نیست مشکلش چیه میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دختره مقاومت میکنه. آقا جواب داد _حالش که خوبه _مگه نمیبینی سِرم تو دستشِ _ تودست تو هم سرم هست. با لحن خنده و شوخی ادامه داد _ نکنه تورو هم میخوان ببرن بخش روانی‌ها و من خبر ندارم _ عه، دایی علی، همه رو برق میگیره تو رو باطری قلمی، دختر قحطی اومده که تو گیر دادی به این معلوم الحال صدای هیس آقایی که صداش زد علی اومد و هر دو ساکت شدن.نفس عمیقی کشیدم. وااای خدا رو شکر اینم دلش پیش من گیرِ. خواستم پیام بدم به مرضیه دیدم ده تا پیام داده که،چی شد؟ کجایی؟ الو... جواب دادم _ مرضیه تو راست گفتی، این آقا هم دلش پیش منِ. _ از کجا فهمیدی؟ _ دایی این دخترِ هم تختی من ، هست ، اسمش علیِ، من از نصفه های حرفشون شنیدم، دختره گفت این معلوم الحاله میخوان ببرنش بخش روانی ها بستریش کنن، دائیش میگفت نه حالش خوبه _ دیدی گفتم اونم تو رو میخواد _آره حس خودمم همین رو میگه، مرضیه بعداٰ بهت پیام میدم، بزار ببینم شاید بازم در مورد من حرف زدن. _ ایکاش اینجا بودی و خنده من رو با این حرفت میدیدی. گوشی رو بستم گذاشتم روی کمد کنار تختم، همه حواسم رو دادم به این خواهر زاده و دایی ببینم بازم در مورد من حرف میزنن... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) ولی دیگه درمورد من حرف نزدن، سِرمم تموم شد، زنگ بالای سرم رو زدم پرستار اومد اتاق، رو به من گفت: کاری داری ؟ با دست اشاره کردم به سِرم گفتم: تموم شده _باشه الان میام عوضش میکنم. پرستار رفت، علی آقا هم از خواهر زادش خدا حافظی کرد و از اتاق خارج شد. دراز کشیدم روی تخت، خیلی دلم میخواد سر صحبت رو با این خانم باز کنم ولی چی بگم بهش، فکری به سرم زد و گفتم: مشکل شما چیه که بستری شدی؟ جواب داد _ دیشب دل درد شدیدی گرفتم، آوردنم اورژانس همین بیمارستان، بعد از معاینه و آزمایش گفتن آپاندیس هست و باید عمل کنی، همون دیشب عملم کردن، مامانم تا صبح پیشم بود. صبح دیگه رفت، حالا امشب خواهرم میاد، شما چرا بیمارستان بستری شدید؟ از سوالش یکه خوردم فکرش‌ رو نمی‌کردم وقتی من از اون می‌پرسم برای چی بستری شدی خب اونم از من سوال می‌کنه، تو دلم گفتم خدایا کمکم کن هم دروغ نگم هم حرفی نزنم که بعداً بهم انگی چسبیده بشه، جواب دادم _ تو مسجد نمازم رو به جماعت خوندم دوست داشتم بمونم با خدا مناجات کنم.خادم مسجد فکر کرد هیچکس تو مسجد نیست برق‌ها رو خاموش کرد رفت، من همینطور که با خدا مناجات می‌کردم خوابم رفت نگو که فشارم افتاده و از حال رفتم بعد دیگه آوردنم اینجا بستری شدم بعدم به هوش اومدم و الانم اینجام. ریز سرش رو تکون داد و گفت: چند روزِ که اینجا بستری هستی؟ دیشب به هوش اومدم، امروزم آوردنم اینجا. آهانی گفت و سرشو تکون داد و پرسید _ برای چی مشاور نوشته که باید بخش روانی ها بستری بشی. اینکه خیلی بی پروا این سوال رو ازم پرسید خیلی ناراحتم کرد... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) تو ذهنم دنبال جوابی میگشتم بهش بگم که ناراحت نشه، اما یه مرتبه به خودم گفتم سحر عزت نفست را از دست نده، نذار تو مسائل شخصیت دخالت کنه.‌‌ گفتم: شما از کجا می‌دونی که مشاور در مورد من چی گفت؟ _ از پرستارت پرسیدم اخم ریزی کردم _فکر نمی‌کنید این دخالت کردن تو مسائل شخصی دیگران باشه سکوت کرد و حرفی نزد. پرستارم با یک سِرم وارد اتاق شد. رو بهش گله مند گفتم: شما همیشه اسرار مریض‌ها رو به دیگران میگی! رنگ از روش پرید و گفت: کی گفتم؟ _ با صدای بلند گفتی که مشاور نوشته، باید بخش روانی‌ها بستری بشم،این خانم هم شنیده با مِن و مِن جواب داد _ ببخشید فکر نمی‌کردم ناراحت بشی _ خواستم بهش بگم، من ناراحت بشم و نشم شما باید حواستو بیشتر جمع میکردی ولی به خودم گفتم آدمیزاد اشتباه می‌کنه اینم اشتباه کرده ادامه نده، دیگه هیچی نگفتم. سِرم رو عوض کرد و از اتاق خارج شد. صدای زنگ گوشیم بلند شد، نشستم، از روی کمد برش داشتم نگاه کردم شماره ساراست. یک باره هر آنچه که در خواب دیده بودم اومد جلوی نظرم. چشمم رو بستم و بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و جواب دادم، سلام سارا جان حالت خوبه، سلام چه عجب که تو سر حالی، به حرف هام فکر کردی _ بله عزیزم فکر کردم _ خب نتیجه‌ش چی شد. نتیجه‌ش این شد که اگر دنبال آرامش و خوشبختی هستی کلیدش در خونه خدا و اطاعت از خداست. صداش رو برد بالا و‌کشدار گفت _ سحر، عاقل شو، یعنی تو الان خوشبختی و آرامش داری؟ محکم و قاطع جواب دادم _ بله، بنده هم آرامش دارم و هم خوشبختم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) خوب شد معنی خوشبختی رو هم فهمیدیم، از نظر جنابعالی خوشبختی یعنی اینکه بری از یک پیرزن نگه داری کنی و شبها هم خونه غریبه ها بخوابی از حرف‌هاش ناراحت که نشدم هیچ، یه حس خوب و شکر گزاری از خداوند هم در دلم ایجاد شد. بهش گفتم: حالا بقیه‌ش رو نمیدونی _با لحن مسخره ای گفت: عه بقیه‌ش دیگه چیه؟ بگو بدونم _اون شب که باهام اونطوری حرف زدی خیلی دلم شکست انقدر گریه کردم که از حال رفتم‌، آوردنم بیمارستان، به هوش که اومدم یه مشاور اومد با من حرف بزنه که مثلا درمانم کنه، چون بد حجاب بود باهاش حرف نزدم، اونم تو پرونده‌م زد که باید بره بخش روانی ها بستری بشه بابا هم تایید کرد عصبی و ناراحت داد زد _چی میگه سحر؟ _دارم راستش رو بهت میگم باور کن این اتفاقا داره برام می‌افته با حرص فریاد زد: سحر تو آخر هم من رو میکشی و هم خودت رو نابود میکنی، الان زنگ میزنم به بابا میگم دیگه دارید شورش رو در میارید، اگر سحر بره بخش روانی ها به هر قیمتی که شده باشه میام ایران، آسایش رو از اون زنت و دو تا دخترهات میگیرم و تا روزگارشون رو سیاه نکنم، دست بردار نیستم. دیگه نگذاشت من حرف بزنم و تماس رو قطع کرد. سارا یه اخلاقی داره که خیلی دیر عصبانی میشه و تقریبا با مشکلات کنار میاد، ولی امان از روزی که آستانه صبرش تموم بشه. کاری رو که میگه واقعا انجام میده، این حمایتش خیلی بهم قوت قلب داد و من همه اینها رو از لطف و عنایت خدا میبینم، بعد از مدتها لبخند واقعی به لبم نشست و دلم آروم گرفت. از کشو کمد یه مهر برداشتم، سر به سجده گذاشتم و سه مرتبه زمزمه کردم، شکراً شکرا، شکراً لله، شکرا لله. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) همین طوری که سرم روی سجده بود به ذهنم اومد، داره برام اتفاق های خوش پیش میاد اول محبت علی، دائی هم تختیم جوری به دلم افتاد که تلخی این چند روزه از ذهنم رفت، الانم حمایت خواهرم سارا، چه نتیجه بده و چه نده خیلی منو خوشحال کرد. از ته دلم دعا کردم، خدایا خواهرم رو خوشحال کن، پروردگارا خواهرم شوهرش رو خیلی دوست داره، سیاوش رو هدایت کن، کمکش کن دست از مشروب خوری برداره اگه مشروب نخوره قلبش سنکوب نمی‌کنه که خواهر من رو با دو تا بچه بزاره و بره، که سارا مجبور بشه تنهایی بار مسئولیت زندگیش رو با اون مشکلاتی که پیش رو داره به دوش بکشه، سارا برای من حکم مادر داشت، از زمانی که مادرم مارو ترک کرد و رفت، هر وقت دلم میگرفت بهش پناه می‌بردم، اونم مادرانه من رو به آغوش میکشید، الانم که رفته پیش مامان و انقدر داره بهش خوش می‌گذره منو فراموش نکرده ، دلم هواشو کرد. بغض گلومو گرفت اشکام سرازیر شد دلم میخواد سارا الان اینجا بود و سرم رو میگذاشتم روی سینه‌اش و صدای ضربان قلبش رو میشنیدم، مثل همون موقع‌ها که تازه مامانم رفته بود با اینکه سارام هم از نبود مادرم رنج می برد، اما برای من مادری میکرد. خدایا من چطوری می‌تونم به خواهرم کمک کنم چقدر خوب که ما از آینده خبر نداریم، خبر داشتن از آینده جز رنج بردن ما هیچ فایده‌ای برامون نداره من الان می‌دونم که سارا باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنه ولی این دونستنم جز عذاب کشیدن خودم چه فایده‌ای داره، وقتی که هیچ کاری از دستم بر نمیاد براش انجام بدم، حتی نمی‌تونم برای کسی بازگو کنم که چی می‌خواد بشه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) سر از سجده برداشتم اشکامو پاک کردم صدای هم تختیم به گوشم رسید _ حالتون خوبه؟ سر چرخوندم سمتش _ ممنون خوبم _ می‌تونم کمکتون کنم _ممنون ، نیازی نیست . اونروز رو تا فردا من دائم در فکر بودم، گاهی فکرم میرفت پیش علی به خودم می‌گفتم: من دلباخته این پسر شدم اما هیچ شناختی نسبت بهش ندارم واصلا نمی‌دونم ملاک‌هایی که برای من مهم هست این داره یا نداره، گاهی فکرم می‌رفت پیش سارا که به بابا چی گفته و بابا چه جوابی بهش داده، گاهی هم لحظه جون دادن سیاوش میومد تو ذهنم که همه بدنم به لرزه می افتاد. صبحانه رو خوردم و دراز کشیدم روی تخت، صدای پرستار اومد خانم‌ها اطراف تختتون رو مرتب کنید دکتر برای معاینه می‌خواد بیاد. دستی به اطراف تختم کشیدم و مرتبش کردم و نشستم، آقای دکتر با یه خانم پرستار وارد اتاق شدند، دکتر رو به من گفت: سلام می‌بینم که حالتون خوبه؟ جواب دادم _بله خیلی ممنون خوبم _ جواب مشاوره که بیاد می‌تونید مرخص بشید حالا یا کلاً از بیمارستان و یا اینکه از این بخش منتقل بشید به بخش اعصاب و روان، ترجیح دادم سکوت کنم چون حرف زدن من تاثیری در تصمیم دکتر نداشت. دکتر و پرستار رفتن برای معاینه دختر هم تختیم. صدای دکتر به گوشم خورد چرا اسم مریض رو بالا سرش ننوشتید پرستار عذرخواهی کرد و ماژیک را از جیب مانتوش درآورد رو کرد به هم تختیم _ اسمت مهتاب رضایی بود درسته؟ جواب داد _ بله. دکتر معاینه‌اش کرد از اتاق خارج شدند چند دقیقه گذشت یه خانم با یک پوشش کامل وارد اتاق شد رو به من گفت خانم سحر اصلانی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _بله _ سلام عزیزم خوبی _ ممنون شما مشاور هستید. خنده دندان نمایی زد _ بله عزیزم، زهرا سالاری هستم مشاور بالینی ، به درخواست اورژانس اجتماعی اومدم خدمت شما _متشکرم _ همین جا صحبت کنیم یا بریم یه اتاقی که کسی نباشه؟ _ اینجا نه،بریم جایی که تنها باشیم _ پس صبر کن به پرستار بگم راهنماییمون کنه کجا بریم، از اتاق رفت بیرون و یک دقیقه نشد با یه پرستار اومد، پرستار سرم رو از دستم در آورد و گفت: آنژیوکت باشه شاید لازم بشه. از تخت اومدم پایین و همراه خانم مشاور داخل اتاقی که پرستار نشون داد شدیم، خانم مشاور نشست پشت میز منم نشستم رو به روش _ خوبی عزیزم ممنونم _خب برام از اولش تعریف کن ببینم چی شد که کارت به اینجا رسیده. نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم از زمانی که با پدر و مادرم خیلی گرم و صمیمی دور هم زندگی می‌کردیم تا روزی که از هم جدا شدن و خواهرم ازدواج کرد و دوباره خودکشی کردم و پدرم از خونه بیرونم کرد، اومدم به خونه دوستم تا اتفاق آخر که تو مسجد از حال رفتم و اون خواب و اون صحنه ها رو دیدم و نظر مشاوره قبلی رو براش، مو به مو، گفتم. مشاور هم با دقت تمام گوش داد، حرفهای من که تموم شد چند لحظه ای نگاهش رو داد به میزی که جلوش بود ساکت موند و فکر کرد، بعد سرش رو گرفت بالا نگاهش رو داد به من _ سحر جان از نظر پزشکی شما دچار علائم اختلالات روانی شدی، حتی اون خوابی رو که دیدی ما بهش میگیم مکاشفه، ولی علم پزشکی بهش میگه اسکیزوفرنی، تشخیص مشاور قبلی هم بر همین اساس بوده، از نظر من شما هیچ مشکلی نداری ولی چون از علائم اسکیزوفرنی ، خود کشی هست و شما دو بار اقدام به خود کشی کردی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) من نمیتونم تو پرونده‌ت بزنم که شما از نظر روانی سالم هستی، ولی میتونم بنویسم نیاز به بستری نیست و مشکلش با چند جلسه مشاوره حل میشه، لبخند رضایت از حرفش زدم _ خیلی خوبه ، همین رو بزنید سرش رو به تایید حرف من ‌تکون داد، مکث کوتاهی کردو ادامه داد _ سحر جان دوست داری که مشکلاتت اساسی حل بشه با حسرت آهی کشیدم و گفتم: بله که دوست دارم زل زد توی چشم‌هام و لب زد _ به پدر و مادرت احترام بگذار، از صحبت‌های که کردی، چند مورد بی احترامی به پدر و مادرت دیدم، این خیلی بده، مخصوصا برای شما که اعتقادات مذهبی داری. قرآن که میخونی؟ _ بله میخونم _ میدونی چند بار تو قرآن اومده و بالوالدین احسانا. سر تکون دادم _ تعدادش رو نه، نمیدونم _خداوند فقط پنج بار در قرآن احسان به والدین را بلافاصله بعد از مساله توحید بیان کرده، این نشون میده که پدر و مادر از جایگاه خیلی بزرگی نزد خداوند برخوردار هستند. آیات دیگه ای هم هست، من فقط به آیاتی که احترام به والدین در کنار توحید اومده اشاره کردم _ خیلی ممنون ولی اونها من رو در اوائل نوجوانی ترک کردند _ حق با توعه نباید اینکار رو میکردن، ولی این برای شما دلیل نمیشه که بهشون بی احترامی کنی. به قول خودت سیزده سال در کنارشون آرامش داشتی! درسته؟ همراه با نفس عمیق آهی کشیدم و گفتم: بله _ خب حالا اگر بخواهیم اینطوری حساب کنیم که بابت این سیزده سال پاسخ خوبی هاشون رو بدی بازم شما سحر خانم بدهکار میشی! سرم رو انداختم پایین و رفتم تو فکر... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دلت رو صاف کن سحر جان، از دلت یک سطل زباله درست نکن که با خاطرات تلخ داخلش آشغال بریزی، نمیشه که دلت هم جایگاه خدا باشه هم جایگاه شیطان، اصلاً این دوتا با هم کنار نمیان . مطمئن باش جایی که خداوند میگه این کار را نکن و شما انجام میدی، دلت جایگاه شیطان شده ، میگی خیلی سختی کشیدی و برات سخته که بخوای فراموش کنی، درست میگی سخته خیلی هم سخته ولی همین سختی‌ها رو برای رضای خداوند نادیده گرفتن ، باعث میشه که رشد کنی و به نفست غلبه کنی، یه سوال ازت می‌پرسم جوابشو جلسه بعدی باید بهم بدی، باشه _ چشم ریز سرش رو تکون داد _ خوبه، سوالم اینه، هدف از به دنیا آمدن ما چیه؟ اومدیم تو این دنیا چیکار کنیم؟. خواستم جواب بدم دستش‌رو آورد جلو _ نه خوب روش فکر کن. لبم رو به دندون گرفتم و ساکت شدم. ادامه داد _ حالا یه چیز دیگه، گفتی که عاشق شدی. از این حرفش خیلی خجالت کشیدم عرق شرم به پیشونیم نشست و گفتم _ نه عاشق که نه. ابرو داد بالا و لبخند زد _ پس اسمش چیه؟ دلم پیشش گیر کرد و همه حواسم متمرکزش شدو این حرفها، شما بهش چی میگی؟ لبخند تلخی زدم و از خجالت سرم رو پایین انداختم . دستشو گ گذاشت زیر چونم سرم رو آورد بالا _ خجالت نکش، کار بدی نکردی، حضرت خدیجه هم عاشق حضرت محمد صلی الله علیه واله و سلم شد، به این نوع خواستن‌ میگن عشق پاک، چون هورمون عشق در وجود همه انسان ها هست، در وجود شما هم هست و الان فعال شده، ولی باید کنترل بشه. خیلی خوشم اومد وقتی گفتی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) دلم میخواست یه بار دیگه نگاهش کنم، ولی به خودم نهیب زدم، سحر چیکار میکنی ،میخوای چشم چرونی کنی؟! این یعنی داشتن تقوی سرم رو انداختم پایین، با خجالت گفتم _ خدا خودش شاهده که دیگه نگاهش نکردم _ آفرین کار خوبی کردی، ولی یه سوال؟ سرم رو بالا آوردم، _ جانم چه سوالی _ معیارت برای ازدواج چیه؟ فکری کردم و گفتم _ باهام همفکر باشه _ فقط همین _ به نظرم کافیه _شغلش محل زندگیش اینا چی؟ _همین که از راه حلال پول در بیاره به نظر من خوبه عنوان شغلیش خیلی مهم نیست _ در مورد حرفی که میزنی مطمئنی؟ _ بله مطمئنم، اینکه از راه حلال پول در بیاره همین کافیه _ آفرین براین دیدگاهت، پس داشتن خونه و ماشین برات ملاک نیست؟ _نه نیست ، دوست دارم، خونه مستقل داشته باشیم یا اینکه ماشین داشته باشیم اما اینکه بخوام شروع زندگیم با این وسایل باشه، نه، چون بعدا در طول زندگی می‌تونیم اینا رو تهیه کنیم ابرو داد بالا لبخند پهنی زد _ باریکلا باریکلا احسنت، ان شاالله که علی آقا همه معیارهات رو داشته باشه و شما بهم برسید مِن و مِنی کردم و غرق در شرم و خجالت گفتم _ حالا چه جوری این وصلت سر بگیره، باید صبر کنم ایشون ازم خواستگاری کنن؟ خنده صدا داری کرد... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) _چقدر بی طاقتی، آره دیگه، صبر کن اگر اونم از تو خوشش اومده باشه و قصد ازدواج داشته باشه، حتماً به مادر یا خواهرش میگه که بیان باهات صحبت کنن، نکنه یه وقت پیش قدم بشی حرفی بزنیا، صبرکن. یه لحظه رفتم تو فکر، خب اگر مادر یا خواهرش بیان با من حرف بزنن، من کی را به عنوان بزرگترم معرفی کنم، بگم برن با کی حرف بزنن، با بابام یا مامانم. خانم مشاور دستشو رو از جلوی چشمام رد کرد _ کجایی سحر ، رفتی تو فکر. نفس عمیقی کشیدم _ داشتم فکر می‌کردم که اگر مادرش بیاد من چی بهش بگم، بگم بره با کی صحبت کنه _ خوب معلومه، با بابات. سری تکون دادم _ کدوم بابا! از روزی که مادرم رفته اینم بیخیال ما شده _ نه سحر جان این طوریم که میگی نیست، اگر بی خیال شما شده بود، براتون خونه نمی‌گرفت بهتون خرجی نمیداد. با دستم از سر تا پام رو رو نشون دادم _ منو ببینید، دارم با چه وضعی زندگی می‌کنم، انگار نه انگار که منم دخترشم. _ پدرت مطمئن بود که شما پناه می‌بری به دوستت، حتماً در مورد خانواده دوستتم یه اطلاعاتی داره، ایشون به نظر خودش خواسته که تو تنبیه بشی، بعدش کم بیاری و به خواسته‌های پدرت تن بدی فقط_ باشه حرف شما درست، پس چرا وقتی دید کم نیاوردم کوتاه نیومد، چرا مدارک من رو بهم نمیده، چرا رضایت داده من رو در بخش اعصاب و روانی بستری کنند. از پشت میز بلند شد اومد نشست کنار من، دستهام رو گرفت نگاه با محبتی بهم انداخت _ سحر جان حق با توعه، سعی کن به اعصابت مسلط بشی... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از بی‌محبتی‌های پدرم بغض گلوم رو گرفت و اشک‌هام سرازیر شدن، خانم سالاری جعبه دستمال کاغذی رو از روی میز برداشت، گرفت سمت من _ اشکاتو پاک کن، مقاوم باش، کارهاتو بسپار به خدا، خودش همه چی رو درست میکنه. نفس عمیقی کشیدم و اشکامو پاک کردم خانم سالاری گفت: من باید برم، تو هم برو تو اتاقت به چیزهای خوب فکر کن، ذهنت رو آزاد بگذار. با هم از اتاق اومدیم بیرون. خانم سالاری خداحافظی کرد رفت، وارد اتاق شدم نگاهم افتاد به خانمی که اومده بود ملاقات مهتاب هم تختی من خوب که دقت کردم دیدم همون خانم خادم مسجده، ایشونم برگشت سمت من، به نشونه ادب کمی سرم رو خم کردم و گفتم _ سلام یک قدم اومد طرف من جواب داد _ سلام دخترم، خدا را شکر اومدی تو بخش! چقدر برات دعا کردم، چی شد؟ چرا تو مسجد از حال رفتی؟ قبل از اینکه جوابشو بدم به خودم گفتم عه این مادر علی ِ، سکوت من رو که دید گفت حالا چطوری بهتری؟ _ خیلی ممنون حاج خانم بهترم . نشستم روی تختم و حیرت زده زل زدم به حاج خانم. بنده خدا اومد کنار تخت من نشست و گفت تعریف کن ببینم چی شد که از حال رفتی؟ اصلا چرا مثل بقیه نرفتی خونتون... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) نمی‌دونستم در جوابش چی بگم، اگر واقعیت رو می‌گفتم که ممکن بود برداشت‌ خوبی نداشته باشه، اگر سوالش رو بی جواب بگذارم، شاید وصلت من با پسرش بخواد جور شه، بعد من چیکار کنم! در شرایط خیلی بدی گیر کردم ، از ته دلم گفتم: خدایا کمکم کن، یه مرتبه سر زبونم گل کرد گفتم _ حاج خانم خیلی دلم گرفته بود می‌خواستم با خدا مناجات کنم _ مادر جان، فکر نکردی پدر مادرت نگران میشن _ نفس عمیقی کشیدم _ نه ناراحت نمی‌شن. لبخندی زد _ یه موضوعی رو می‌خوام بهت بگم قول بده که ناراحت نشی، حالا یا جوابت بله است یا نه. حس ششمم بهم میگه که چی می‌خواد بگه، ناخواسته لبخندی روی لبم نشست _ خواهش می‌کنم حاج خانم بفرمایید اشاره کرد به مهتاب _ ایشون نوه منه پسر من اومده اینجا ملاقات خواهرزاده‌اش، شما رو دیده خیلی به دلش نشستین به من گفت که نظر شما رو در موردش بپرسم. با مِن و مِن گفتم _ چی بگم حاج خانم لبخند دندون نمایی زد و گفت _ خوب بگو بله سری تکون دادم _ هر جوری که خودتون صلاح می‌دونید. خم شد و پیشونیمو بوسید و گفت _ نظر من مثبته عزیزم. وای انگار که خدا دنیا رو به من داد... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) وسط این همه ذوق زدگی‌ از این خبر خوش ، استرس افتاد به جونم، اگر سراغ پدر و مادرم رو بگیره، من چی بگم، فوری تو دلم چهارده هزار صلوات نذر کردم که این قضیه با آبرو جمع بشه، حاج خانم بعد از مکث کوتاهی گفت: یه پیشنهاد دیگه‌ای هم برات دارم، ببخشید دخترم حالا شاید کارم درست نباشه اما اگر اجازه بدی پسرم بیاد اینجا یه بار دیگه همدیگه رو ببینید اگه حرفی، شرطی دارید با هم بزنید، بعد ما بیایم خواستگاریت. از ته دلم خدا را شکر کردم انقدر خوشحالم که انگار دو تا بال درآوردم میخوام به آسمون پرواز کنم. از حرفش استقبال کردم و گفتم باشه مشکلی نداره. لبخندی زد _ پس هماهنگ می‌کنم که بیاد همدیگه رو ببینید _ ممنون حاج خانم. از کنارم بلند شد و رفت پیش خواهرش مهتاب. دراز کشیدم روی تخت چشم دوختم به سقف تو دلم گفتم خدایا یعنی داره اون روزهای تیره و تار من تموم میشه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) غرق در فکر بودم با صدای حاج خانم که گفت: دخترم کاری داری برات انجام بدم. از فکر اومدم بیرون و گفتم: نه خیلی ممنون _ شمارت رو میدی برای ملاقات پسرم باهات هماهنگ کنم _ بله حاج خانم_ شماره‌م رو گفتم یه تک زنگ بهم زد. رو کرد به من _شماره منم افتاد روی گوشیت اسمم مهناز هست شما هم اسم من رو ذخیره کن داشته باشی _ سریع شماره رو همراه با اسمش تو گوشیم ذخیره کردم. مهناز خانم خداحافظی کرد و مهتاب هم لنگون لنگون بدرقه مهناز خانم باهاش رفت. هنوز نگاهم روی در اتاق و بیرون رفتن مهناز خانم بود که بابام وارد اتاق شد، با دیدنش تمام وجودم بهم ریخت و تپش قلب گرفتم، با زحمت گفتم: سلام. نگاه عاقل‌اندر سفیهی بهم انداخت. یه مشما پرت کرد روی تختم و با لحن تحقیر آمیزی گفت: بیا اینم مدارکت بگیر ببینم میخوای چه غلطی بکنی. لبش رو برگردوند و سرش رو تکون داد و زیر لب زمزمه کرد _ خاک بر سرت کنن تو آدم بشو نیستی. آخه بیشعور من مسجدی بودم، بابام مسجدی بوده، جد و آبادمون مسجدی بودن که میری مسجد. حالا رفتی دیدی خبری جز افسردگی و روانی شدن نبود، نتیجه مسجد رفتن و نماز خوندنات و اون حجاب م*س*خ*ر*ه‌*ت شده بستری شدن در بخش اعصاب و روان حالا هی لج کن و ادامه بده. مات توهین هاش بودم که... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مهتاب درحالی که یه شال نازک انداخته بود رو سرش و موهاش از اطراف شالش ریخته بود بیرون، وارد اتاق شد و رو به بابای من سلام کرد. بابام این مدلی می‌پسنده. برای همین با روی باز جواب سلام مهتاب رو داد و کلی باهاش حال و احوال کرد. مهتاب هم متقابلاً بابا رو تحویل گرفت، بابا رو به مهتاب گفت: یه خورده آداب و برخورد اجتماعی رو به دختر منم یاد بده. مهتابم که انگار بلیط برنده دستش اومده بود در جواب بابا گفت: از آقای محترم و متشخص و مودبی مثل شما که آداب اجتماعی و طرز برخورد درست رو بلده، مخصوصا با خانوما، داشتن همچین دختری واقعا بعیده. بابا با دستش کٰتش رو مرتب کرد _ والا من هر کاری از دستم برمیومد براش انجام دادم، بدبختی ما از روزی شروع شد که این دختر نادون من با یه دختر امل تو مدرسه دوست شد. از این همه توهین و اهانت‌ هاشون بهم ریختم. به بابام که نمیتونم حرف بزنم ولی باید حسابی دست و روی این دختره رو بشورم. دائیشم اگر واقعا من رو بخواد باید درکم کنه. درسته که من دلباخته علی شدم ولی حاضر نیستم عشق رو گدایی کنم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بابام رو کرد به مهتاب _ من باید برم، خانمم بیرون منتظره مهتاب موهای بیرون زده از شالش رو مرتب کرد و با لوندی جواب داد. _خواهش میکنم. بابا رو به من نیشخند معنا داری زدو از اتاق رفت بیرون. مهتاب رو کرد به من. حق با باباتِ، تو به جای اینکه پیشرفت کنی داری پسرفت میکنی، دست بر دار از این همه مقدس نمایی و ... اجازه ندادم حرفش تموم شه کامل چرخیدم سمتش و با تندی بهش گفتم. _ من از شما نظر خواستم که داری برای من تعیین تکلیف میکنی، من با حجابم که عین آیه قرآن هست مقدس نما هستم یا تو که با بی حجابیت داری بر میگردی به عصر حجر، تمام ادیان دنیا حجاب داشتن و به اسلام که رسید حجاب کامل شد، ولی شماها دارید خودتون رو میرسونید به آمازونی ها. از شدت عصبانیت گونه هاش گل انداخت، دستش رو پرت کرد سمت من _ چی داری میگی برای خودت، دهنت رو ببیند صدام رو بردم بالا _ اونی که باید دهنش رو ببنده تویی، دفعه اول و آخرت باشه که برای من نظر میدی _ خوبه بگو، روکن ببینم دیگه چه هنرهایی داری؟ _ من هر چی دارم و ندارم به تو ربطی نداره لبش رو برگردوند _ جای دایی علیم خالیه بیاد ببینه کیو میخواد بگیره انگشت سبابه‌ م رو گرفتم سمتش _ دایی علی‌تو و هر چی فامیل داری صدا کن اینجا منو ببینن، من همینم، دُم هر کی رو که بخواد تو کارهای من دخالت کنه قیچی میکنم. پرستار وارد اتاق شد و با اخم رو به من و مهتاب گفت _ چه خبرتونه بیمارستان رو گذاشتید روی سرتون... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) مهتاب رو به پرستار گفت _ کِی، این دیوونه رو می‌برید بخش روانی‌ها بستریش کنید تا یه بلایی سر کسی نیاورده، پرستار اخم هاش رو کرد تو هم و با جدبت جواب داد _ خانم مواظب حرف زدنت باش، به شما ربطی نداره که کی، کجا بره. برگشتم جوابشو بدم که پرستار رو کرد به من _سحر جان شما جوابشو نده. مهتاب ادامه داد _ یعنی اگر داییم تو رو بگیره من خودمو می‌کشم، تو لیاقت نداری بیای تو خونواده ما. سر چرخوندم سمتش _ اگر قرار باشه که داییت بخواد به حرف تو گوش کنه که با کی ازدواج کنه، لیاقت هیچ دختری رو نداره. پرستار صداشو برد بالا _ ساکت میشید یا نه، سحر شما مرخصی. بلند شو جمع کن زنگ بزن بیان ببرنت، پدرت رفت حسابداری و کارهای ترخیصت رو انجام داد. از اینکه مرخص شدم خوشحال شدم و گفتم: لباس هام اینجا نیستن میشه برام بیارید. پرستار سری تکون داد _ بیا بریم لباسهات رو بهت بدم، داشتیم از اتاق میومدیم بیرون که صدای مهتاب اومد _ معلوم نیست چیکار کرده که باباشم نمی‌خوادش. وای که چقدر دلم می‌خواد برم بزنم تو دهنش. خودم رو کنترل کردم و برگشتم سمتش خواستم بگم خدا آدمو بخواد. که چشمم افتاد به گوشه های لبش، آب دهنش تبدیل به کف و گوشه های لبش جمع شده بود. پوز خندی زدم _ تو هم اگر خواستی ازدواج کنی اول دور دهنت رو پاک کن، که داماد حالش بهم نخوره... کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از شدت عصبانیت صورتش سرخ شد و چشماش داشت از حدقه میزد بیرون. فوری دست کشید دور دهنش، وقتی که دستش خیس شد. شروع کرد خودش رو زدن و به من بد و بیراه گفتن. پرستار با عصبانیت دست من رو کشید، داد زد سرم _ بیا بریم تا دردسر درست نکردی. دستم رو با شتاب از دستش کشیدم بیرون، سرم را کردم تو اتاق _ اونی که باید ببرن بیمارستان روانی بسترش کنند تویی که خودتو می‌زنی، نه من. بعدم خودمو به سرعت رسوندم سرپرستاری. صدای جیغ و داد مهتاب کل بخش رو برداشت. دو تا پرستار دوون دوون رفتن تو اتاقش تلاش می‌کردند که ساکتش کنند. مسئول بخش عصبانی اومد _ چی شده چرا این دختره سر صدا راه انداخته؟ پرستارم براش تعریف کرد که چی شده. از طرز نگاه و برخورد سرپرستار متوجه شدم که کار من را تایید میکنه ولی برای اینکه به قول خودشون دور برندارم گوشه لبش رو گاز گرفت و گفت از خانم موقری مثل شما این کارها بعیده، برو عزیزم، برو لباساتو بپوش زنگ بزن بیان ببرنت. اومدم تو اتاقی که پرستار راهنماییم کرد داشتم لباساهام رو می‌پوشیدم که دلشوره اومد سراغم. نکنه به داییش بگه، اونم پشیمون بشه بگه من اینو نمی‌خوام. دوباره به خودم گفتم: خب بگه مگه قراره تو با هر شرایطی زنش بشی، ولی با این جواب نتونستم خودم رو قانع کنم. من خیلی علی رو دوست دارم اصلاً نمی‌دونم چی شد که با یک نگاه انقدر مهرش به دلم افتاد. نشستم کنار کمد جمع شدم تو خودم از ته دلم گفتم خدایا یه کاری کن که علی به حرف مهتاب گوش نکنه. پرستار وارد اتاق شد _چیه چرا قنبرک زدی پاشو آماده شو دیگه... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) از جام بلند شدم وگفتم میشه یک موبایل بدید به من یه تماس بگیرم ، به دوستم بگم بیاد من رو ببره، گوشیم خاموش شده. پرستار موبایلشو گرفت سمت من، از دستش گرفتم زنگ زدم به مرضیه گفتم مرخص شدم بیا بیمارستان، بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم موبایل پرستار رو بهش دادم، از پرستار و سرپرستار خداحافظی کردم و به خاطر سرصداهایی که شده بود ازشون عذرخواهی کردم. برگ ترخیص رو گرفتم. نشستم تو سالن. غرق در افکار و اتفاق‌های این چند روزه بودم که یه مرتبه دیدم یه صورت جلوی چشمم ظاهر شدو گفت _ به خودشم میگی دیدم مرضیه است، هر دو زدیم زیر خنده از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. مرضیه رو کرد من _ خب خانم چه خبر؟ منم جریان جر و بحثم با مهتاب رو بهش گفتم روکرد به من ابرو داد بالا _ بابا تو دیگه کی هستی با دختر خواهر، خواستگارت دعوا می‌کنی _ دعوا نبود عزیز من جلوگیری از دخالت‌های آینده‌اش بود _ حالا اگه پسره بگه دیگه تو رو نمی‌خوام چی؟ نوچی کردم _ زبونتو گاز بگیر دلشم بخواد یه زن با عرضه گیرش اومده. غرق صحبت و خنده با مرضیه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم به صفحه گوشی _ وااای مرضیه مهناز خانومه، مادر علی چیکار کنم؟ _ جواب بده خب دستمو گذاشتم رو صفحه گوشی و دکمه تماس رو کشیدم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) با اضطراب گفتم: سلام بفرمایید _ سلام دخترم حالت خوبه؟ _ ممنون خوبم _سحر جان علی گفت ببین سحر خانوم وقت داره ما فردا همدیگه رو ببینیم. سر دوراهی گیر کردم چی بگم، بگم بیاد خونه مرضیه اینا منو ببینه، یه ندایی از درونم بهم گفت: خب آره، وقتی شرایطت اینجوریه تو هم صادقانه رفتارکن، خواستم بگم قطع کنید از خونواده مرضیه اجازه بگیرم باز به خودم گفتم وقتی اینا همه جوره خونه زندگیشون رو در اختیارت گذاشتن، دیگه چه اجازه‌ای! به خاطر مکثی که برای جواب دادن من پیش اومد مهناز خانم گفت: چی شد سحر جان وقت داری؟ _ بله حاج خانم، من از بیمارستان مرخص شدم، شما تشریف بیارید منزل با خوشحالی گفت: عه خدا رو شکر. پس آدرس بده. آدرس خونه مرضیه رو دادم، بهم گفت: عزیزم ساعت چند بیاد؟ _ اجازه بدید هماهنگ کنم بهتون اطلاع میدم _ باشه پس من منتظر تماست هستم. بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم رو کردم به مرضیه _ببخشید آدرس خونه شما رو دادم._ خوب کردی _ مهناز خانم منتظره تا من بهش بگم فردا ساعت چند بیان، بریم خونه با مامان و بابات صحبت کنیم، ببینم نظر پدر مادرت چیه! سری تکون داد و پیشنهاد من رو تایید کرد. رسیدیم خونه. مرضیه ماشین رو پارک کرد و دوتایی با هم رفتیم بالا بعد از سلام و احوالپرسی با حاج مرتضی و فاطمه خانم، مرضیه قضیه خواستگاری من رو براشون گفت. حاج مرتضی رو کرد به من _ دخترم بسیار کار خوبی کردی، هیچی بهتر از صداقت نیست یه کار خوب دیگه‌ت این بوده که بهش گفتی، بیا خونه همدیگه رو ببینیم. بهشون زنگ بزن بگو فردا بعد از ظهر تشریف بیارن. زنگ زدم به مهناز خانم ... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) بهش گفتم که فردا بعد از ظهر می‌تونید تشریف بیارید. یه مقدار از پول انگشترم و یه مقدار هم از حقوقم مونده بود به مرضیه گفتم بیا بریم خرید با هم رفتیم یه دست لباس رنگ روشن و یه چادر تو خونه‌ای روشن خریدم. موقع حساب پولم کم اومد. از مرضیه قرض گرفتم. اومدیم خونه دل تو دلم نبود. تا شب که میخواستیم بخوابیم هی با خودم تمرین می‌کردم این حرفو به علی می‌زنم اینطوری می‌گم اون‌طوری می‌گم. برق رو که خاموش کردیم، خوابم رفت. یک مرتبه صحنه جون دادن ایرج رو دیدم از ترس به خودم می‌لرزیدم هر کاری می‌کردم نمی‌تونستم چشم از این صحنه بردارم احساس کردم یکی داره تکونم میده تکوناش خیلی محکم بود. چشمام هام رو باز کردم دست مرضیه رو گرفتم. _ ممنونم که بیدارم کردی _ چی شد سحر جان چرا حالت بد شد؟ _واااای چقدر بد، چقدر ترسناک، ای کاش ادمای گناهکار می‌دونستند که چقدر باید بد جون بدن، شاید دست از گناه دست برمی‌داشتند. مرضیه آهی کشید _ این جماعت خیره سری که من می‌بینم اگرم این صحنه ها رو ببینن بازم دست از گناه برنمی دارن وگرنه اگر می‌خواستند عبرت بگیرن از تاریخ عبرت میگرفتن . یه نیم ساعتی رو با هم صحبت کردیم مرضیه عذرخواهی کرد گفت من خوابم میاد و رفت خوابید. ولی من جرات خوابیدن نداشتم. تا چشم‌هام رو می‌گذاشتم رو هم، همون صحنه رو می‌دیدم. به خودم گفتم حالا که خوابم نمیبره، بلند شم نماز شب بخونم و و یکم دعا کنم. وضو گرفتم نماز شبم رو خوندم خیلی خواسته ها جلوی ذهنم اومد که براشون دعا کنم اما یاد این روایت افتادم اگر می‌خواید همه گره‌هایِ کارتون باز بشه مریضی دارید می‌خواهید شفا بگیره. سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚
رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) برای فرج امام زمان دعا کنید. امام زمان که ظهور کنه همه مشکلات دنیا حل می‌شه، داروی همه بیماری‌های ناعلاج کشف می‌شه، هیچ حقی از کسی ضایع نمی‌شه، عدالت یکسان بین همه برقرار میشه، غنی و فقیر همگی در یک سطح قرار می‌گیرند، مردم طعم واقعی امنیت، آرامش و آسایش را می‌چشند. امام زمان خودشون می‌فرمایند: برای ظهور من خدا را قسم بدید به اسارت عمه جانم حضرت زینب. تا اذان صبح برای فرج امام زمان دعا کردم هرچی که روضه از حضرت زینب شنیده بودم. خوندم و خدا رو به اسارت حضرت زینب قسم دادم که خداوند فرج امام زمان را برسونه . با شنیدن صدای اذان مرضیه هم از خواب بیدار شد رو کرد به من _ نخوابیدی _ نه نتونستم. برق رو روشن کرد نگاهی بهم انداخت نوچی کرد _ ببین چشمات قرمز شده ، چه پفی هم کرده. دختر، مثلاً می‌خوان بیان خواستگاریت، از ذوقت خوابت نرفت؟ لبخندی زدم _ نه بابا ذوق چیه؟ خب خوشحال که هستم، ولی دلیل بی‌خوابیم این‌ نیست _ پس چیه؟ تا چشمام‌هام رو میبندم ، دوباره لحظه جون دادن ایرج رو می بینم ، الانم خوابم میاد ولی جرات نمی‌کنم بخوابم. ناراحت گفت _ اینطوری که نمیشه، باید یه کاری بکنی _ نمی‌دونم چیکار بکنم _ فردا بریم پیش امام جماعت مسجد ازش یه راهکار بگیریم نفس عمیقی کشیدم _ باشه برای نماز ظهر بریم مسجد از آقا بپرسیم ببینم چیکار کنم. نماز صبح‌ رو خوندم. از بی‌خوابی انگار خورده شیشه ریخته بودم توی چشمام. یه آیت الکرسی خوندم و چشم هام رو بستم... سلام عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۹۰ پارت جلوتر بخونن😍 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام⛔️ 💚💕💚💕💚💕💚💕💚