حرفِ دلِتونه خب..
#ناشناس + پیراهنت را دکمه دکمه شرح خواهم داد جوری که سعدی وا کُند بابِ گلستانش ...
- زشته اینجا خانواده نشسته..
حرفِ دلِتونه خب..
#ناشناس + پیراهنت را دکمه دکمه شرح خواهم داد جوری که سعدی وا کُند بابِ گلستانش ...
تو روز نیم ساعت بعد کار میتونم تنها تو اتاقم باشم
قطره ای امور در اتاق معطر میکنم
چشمانم را مبندم و نفس میکشم
مانند روز اولی که پتویت را بو میکردم و تو تعجب کرده بودی از مستی ام
هنوز هم مست میشوم اما پیری زیباست
اشکی ب احترام
ب زمین سرد صورتم
میخورد
#ناشناس
+ گفته بودم شاعرم، با واژهها دل میبرم یک بغل شعرِ تَرِ جانانه دارم، میخری ؟؟
- نه!
#ناشناس
+ گاهی به جایگاه خدا غبطه میخورم بگذار امشب از رگِ گردن ببوسمت ... #حَبْلِ_الْوَرید
- (((((((((((((((((((:
#ناشناس
+ کولی امروز کفِ دستِ مرا خواند و نوشت یک نفر داشت به چشمانِ تو عادت میکرد ...
- عشق بود و دل من داشت عبادت میکرد..
و خود عشق، به این عشق حسادت میکرد...
کولي امروز کف دست مرا خواند و نوشت ،
یک نفر داشت به چشمان تو عادت میکرد....(: