💐۲۷ اردیبهشت سالروز وفات آیت الله بهجت (ره) و ماجرای عنایت باورنکردنی ایشان به شهید مدافع حرم استان اصفهان!
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
بسم رب الشهدا والصدیقین
🔷 ۲۷ اردیبهشت سالروز وفات آیت الله بهجت (ره) و ماجرای عنایت باورنکردنی ایشان به شهید مدافع حرم استان اصفهان!
🔹در نوجوانی عضو تیم فوتبال سپاهان اصفهان بود و مدتی بعد طلبه می شود. یک شب خوابی زیبا و معنوی می بیند. به نزد عالم ربانی استان اصفهان حضرت آیت الله ناصری (ره) می رود و آن خواب را برای ایشان تعریف می کند. او به ایشان می گوید پیشنهاد می کنم به شهر قم بروید و خواب خود را برای حضرت آیت الله بهجت نیز تعریف کنید.
🔹چند روز بعد با هر سختی که بود به محضر آیت الله بهجت شرفیاب می شود و خوابش را برای ایشان نیز تعریف می کند. حضرت دستش را روی زانوی او گذاشت و از ایشان شغلش را پرسید. او می گوید طلبه هستم.
🔹آقا به او فرمود: «باید به سپاه پاسداران ملحق شوی و لباس سبز مقدسش را بپوشی.» آیت الله بهجت در ادامه اسم این جوان را می پرسد و او می گوید که نامم فرهاد است. آیت الله بهجت به او می گوید حتماً باید نامت را به «عبدالصالح» یا «عبدالمهدی» تغییر دهی و او هم مدتی بعد نامش را تغییر می دهد.
🔹حضرت در ادامه به او مژده ای می دهد و می گوید: شما در روز شهادت امام حسن عسکری (ع) و آغاز امامت حضرت مهدی «عج» به شهادت خواهید رسید اما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور ایشان نیز با وی رجعت می کنید!
🔹همسر شهید می گوید: سال ۸۴ یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون میترسیدم اگر بگویم حتماً جوابتان منفی میشود. گفتم: چه حرفی؟ گفت: شما در جوانی مرا از دست میدهید و من شهید میشوم. نگاهی به او کردم و گفتم: با چه سندی این حرف را میزنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟ او گفت: من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.
🔹سال ۸۵ به سپاه اصفهان و تیپ نجف اشرف می پیوندند و نهایتاً در سال ۱۳۹۴ (۷ سال پس از رحلت آیت الله بهجت) ندای «هل من ناصر» مظلومان منطقه (ع) را شنید و به سوریه رفت. همسر شهید میگوید: «سه روز قبل از شهادتش خواب دیدم در حرم حضرت زینب (س) هستم. عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود و عکس همسرم نیز در بین آنها قرار داشت. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم و گفتم: «وای، همسرم شهید شد.» از خواب پریدم. اتفاقی دو سه ساعت بعد تماس گرفت. به او گفتم: «خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف میکنم.» و خوابی که هیچگاه تعریف نشد...
🔹سرانجام این شهید بزرگوار که وعده شهادت خود و اوصاف دقیق آن را از اسوه عرفان تَشَیُع حضرت آیت الله بهجت (رع) دریافت گرفته بود، در تاریخ ۲۹ دی ماه ۱۳۹۴ و دقیقاً در روز شهادت امام حسن عسکری و لحظات اولیه آغاز امامت حضرت مهدی (عج) در حلب سوریه پس از اصابت مستقیم موشک کورنت به زانوهایش به کاروان عاشورا پیوست.
🔹او کسی نبود جز شهید «عبدالمهدی» کاظمی از خمینی شهر استان اصفهان، همان فرهاد قصه ما که حضرت آیت الله بهجت از او خواسته بود تا نامش را به عبدالصالح یا «عبدالمهدی» تغییر دهد!
♦️شادی روح حضرت آیت الله بهجت (ره)، حضرت آیت الله ناصری (ره)، شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی، حاج قاسم سلیمانی، سید مرتضی آوینی و همه شهدای تاریخ که با خون خود راه هدایت را به ما نشان دادند صلوات.
اللهم صل علی محمدوآِل محمد وعجل فرجهم
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
هدایت شده از صفا۲۴ (نخبگان)
از خدای میطلبم که به رحمت واسعه خود ... من و تو را توفیق دهد به چیزی که خشنودیش در آن است ... و اینکه کار من و تو را به سعادت و شهادت به پایان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقیم. | از نامه امیرالمومنین علی (ع) به مالک اشتر
◾️ شهادت رئیسجمهور کشورمان، آیتالله سیدابراهیم رئیسی و جمعی از همراهانشان در حادثه سقوط بالگرد را به عموم ملت ایران و رهبر معظم انقلاب تسلیت عرض میکنیم.
همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا»ی آقا بودند ابراهیم.
همه نگران بودند.
همه از دیشب میگفتند دعاکنید آقا سرنماز بغض نکند یکهو.
در لحظه این فراز، همه بلند گریه کردند، تمام صفهای قامت بسته پشت شانههای آقا.
صفهای توی خیابان.
همه بلند گریه کردند که بغض آقا توی صدای جمعیت گم شود.
آقا اما بغض نکرد ابراهیم.
در تکرار دوم و سوم هم همه مویه سر دادند.
میلیونها گریه بلند، برای شنیده نشدن یک بغض آرام؛ آقا اما بغض نکرد ابراهیم.
هیچ شانههایش نلرزید.
کوه انگار.
مشکی هم نپوشید حتی.
و بر تابوت شما کمر خم نکرد حتی برای بوسهای یا فاتحهای.
رفت و توی دفتر شخصیاش نشست به دیدارهای سران و سرسلامتیهای همسایهها.
آقا حواسش هست ابراهیم.
مراقب است که توی دل ما خالی نشود.
بچهها را بغل میکند.
به آدمبزرگها میگوید هیچنگران نباشید.
خللی پیش نمیآید.
سکنات او آراممان میکند.
ابراهیم تو توی دامن کوهها گم شدی، و ما تکیه بر کوهی دادهایم این داغ را.
حالمان خوب است، کوهمان استوار هنوز.
نگران ما نباش.
✍ مبهوت³¹⁵