سه حمد شفا واسه همه مریضای کانال از جمله کسی که واسه مادرش التماس دعا گفته 🌹
سلام بر آن کسی که
خداوند شفا را درخاک او قرار داد ....🕊
#سلامبرمحرم✨
#یاحسین 🏴
https://eitaa.com/Navid_safare
سلام به ماه عزایی
که تنها وقتیه که بااینکه عزاست
اما آرامش داره .... ❄️✨
مارا برای غمتان مسخره میکنن
اما نمیدانن این غم ، عجیب حالیست ....🏴
https://eitaa.com/Navid_safare
⚫️سلام بزرگواران
رسیدن ایام عزاداری محرم حسینی رو
خدمتتون تسلیت عرض میکنم .🏴
《 ان شاءالله قصد داریم از امروز که روز اول ماه محرم هست
یک چله زیارت عاشورا که سفارش خیلی زیاد شهید نوید صفری عزیزمون بوده رو شروع کنیم 》🤲🏻
که ان شاءالله تا روز بزرگ اربعین همه حاجتروا بشن و درروز اربعین این چله تموم میشه 🌱
ممنون میشم از عزیزانتون دعوت کنین به کانال و شرکت در چله بزرگ عاشورا 🙏
#چلهزیارتعاشورا
https://eitaa.com/Navid_safare
https://eitaa.com/Navid_safare
🏴 روز اول چله زیارت عاشورا
به نیابت از تمام شهیدان اسلام اللخصوص شهید نوید صفری ❤️🩹
هدیه به:
•حُسینِ بن عَلی ،عَلیِ بن الحُسین ،اَولادِ الحُسین وَ اَصحابِ الحُسین• 🕊
به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری و دستگیری ائمه هم دراین دنیا هم در آخرت 🤲🏻🌱
#التماسدعا🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
Reza Narimani - Dastamo Begir (320).mp3
3.73M
تو پناهمی ...🥀
تو تکیه گاه محکمی....💔
تو کشتی نجاتمی ...
نریمانی 🎙
https://eitaa.com/Navid_safare
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هفتادونه
در گوشم صدای سعد می آمد..
که #به_بهانه رهایی مردم سوریه مستانه نعره میزد
_بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!
و حالا مردم سوریه تنها #قربانیان این بدمستی سعد و همپیاله هایش
بودند...
کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم..
و میترسیدم مصطفی #مظلومانه شهید شود..که فقط بیصدا گریه میکردم...
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار
زده..
و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم
_زنده می مونه؟
از تب بی تابی ام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد..
که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید
_چیکاره اس؟
تمام استخوانهایم از #ترس و #غم میلرزید.. که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم
_تو داریا پارچه فروشه، با جوونای #شیعه از حرم حضرت سکینه(س) #دفاع میکردن!
از درخشش چشمانش فهمیدم حس #دفاع از حرم به کام دلش شیرین آمده.. و پرسیدم
_تو برا چی اومدی اینجا؟
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد
_برا همون کاری که سعد #ادعاش رو میکرد!
لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید..
و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد
_عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه شون میخوان #کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این تکفیری هام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه های سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!
و دیگر این حجم غم در سینه اش...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتاد
این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت..
و غریبانه شهادت داد
_سعد #ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی #ما اومدیم تا #واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!
و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..
که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید
_چقدر دنبالت گشتم زینب!
از حسرت صدایش دلم لرزید،..
حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد..
و خواستم پی حرفش را بگیرم...
که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد...
خودش بود،...
با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..
و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید..
که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم
_این با تکفیریهاس!
از جیغم همه چرخیدند..
و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند..
و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید...
دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...
که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل #حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....
مردم به هر سمتی فرار میکردند...
و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند...
دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،..
یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید...
و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
🍃
📖🍃
رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادویک
کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید...
ابوالفضل نهیب زد....کسی به کمربند دست نزند،
دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد...
فریاد میزد...
تا همه از بسمه فاصله بگیرند...
و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود..
که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید..
و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد...
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم..
تا لحظه ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم...
با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت،..
با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید
_برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟
چشمانش باشیطنت به رویم میخندید،میدید صورتم از ترس میلرزد..
و میخواست ترسم تمام شود...
که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت
_ببینم گِل دل تو رو با پسر سوری برداشتن؟ ایران پسر قحطه؟
با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند...
همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش #شرم میکردم..
که حرف را به جایی دیگر کشیدم
_چرا دنبالم میگشتی؟
نگاهش روی صورتم میگشت..
و باید تکلیف این زن تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت
_تو اینو از کجا میشناختی؟
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده...
و تمام خاطرات 🔥خانه بسمه و ابوجعده🔥 روی سرم خراب شده بود...
که صدایم شکست..
.
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقا جان
از همین الان
میخوام خواهش کنم
برای اربعین
منم قبول کنین 🥺
#کربلا
https://eitaa.com/Navid_safare 💔
🏴 روز دوم چله زیارت عاشورا
به نیابت از تمام شهیدان اسلام اللخصوص شهید نوید صفری ❤️🩹
هدیه به:
•حُسینِ بن عَلی ،عَلیِ بن الحُسین ،اَولادِ الحُسین وَ اَصحابِ الحُسین• 🕊
به نیت حاجت روایی و عاقبت بخیری و دستگیری ائمه هم دراین دنیا هم در آخرت 🤲🏻🌱
#التماسدعا🙏
https://eitaa.com/Navid_safare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایی بابا؟!
شده نمازم من شکسته...
🎙حاج محمود کریمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#امام_حسین #حضرت_رقیه #محرم
[🤍🥺]
هر کس چشیده لذت هم رازیِ تو را
دیگر کجا به غیر تو مأنوس میشود!
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من دیگه اون رقیه ای
که واسه تو ناز بکنه نمیشم...
🎙گروه سرود نجم الثاقب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#امام_حسین #حضرت_رقیه #محرم
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادودو
که صدایم شکست
_شبی که سعد میخواست بره ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!
بی غیرتی سعد دلش را از جا کَند،..
میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد..
و من میخواستم خیالش را تخت کنم
که حضرت سکینه(س) را به شهادت گرفتم
_همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابی ام. میخواستن با بهم زدن مجلس تحریکشون کنن و همه رو بکشن!
که به یاد نگاه #مهربان و #نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید
_ولی همین آقا و یه عده دیگه از #مدافعای_شیعه_وسنی حرم نذاشتن و
منو نجات دادن!
میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی
زمزمه میکنم..
و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش #اسم_رمز بود که بدون خطا به هدف زد
_میخواست به ارتش آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟
به نشانه تأیید پلکی زدم..
و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد..
و خیره در نگاهم هشدار داد
_همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی ایران!
_از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد
_خودم می رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی تهران و میری خونه دایی تا من #مأموریتم تموم شه و برگردم!
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود..
که داغ فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم
_چرا خونه خودمون نرم؟
بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد..
ادامه دارد.... .
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده