eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
نوید دلها 🫀🪖
این وصیت نامه رو برای دوستان و آشنایان و کانال هاتون بفرستید مطمئن باشید اگر یک نفر به وسیله ی شما با شهید اشنا بشه و به نیتش زیارت عاشورا بخونه شما هم در این ثواب سهم دارید زنده نگه داشتن یاد کمتر از شهادت نیست https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری🥀
حالِ‌ ما در هجرِ مهدی‌ کمتر از یعقوب‌ نیست او پسر گم‌ کرده‌ بودو ما پدر گم‌ کرده‌ایم🌚..!
‌‹بِسْـمِ‌اللّٰھِ‌الرَحمٰـنِ‌الرَحِیـم...!🌿💚! اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ🖐🏻🌱› •؛•ᚔ‌ᚔ‌ᚓ⊰✾⊱ᚔᚔ‌ᚔ•؛• ...⇣•• ‹‌اَللھُمَ‌صَلِ‌عَلۍ‌مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمّد💛📒'› ‹‌خدایـٰادرودفرست‌برمحمدوخـٰاندان‌او..🌼
🎈°√° همیشه یادمون باشه روزای سخت همیشگی نیست چون خدا رو داریم(:♥️ ┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اندکےاندرز از امیرالمومنین‌علی(ع): خوشـٰابه‌حال آن‌ڪس‌ڪه‌در نامه‌ عملش‌در زیر هرگناه‌..💗:( -بحارالانوار،جلد۵‌صفحه۳۲۹📚
دعای فرج بخوان دعا اثر دارد... به نیابت از رفیق هدیه به(ع) https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهـید یـعنی یـه سرباز تو سنـگر ولایـت... شهید https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری💚
سـهم شما 10صلوات هدیه به (ع)
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی یکی از بزرگواران 😍🤩👆🏻
فَفَرِّجْ عَنا... وفرحةُ تهزم هموم القلب، ياالله ✨ خوشی نصیبمان کن که نگرانی‌های قلب‌هایمان را از بین ببرد..💚 https://eitaa.com/Navid_safare 🌹
😍😍😍 از حاجت روایی [ها] شون 😍🤩🤩🤩👇👇
😍🧿🌿 ان شاءالله همه حاجت روابشن 🙏🌹 https://eitaa.com/Navid_safare
ازدواج آسان عشق علوی، حب فاطمی؛ داماد با لباس مقدس سپاه پاسداران حلقه‌ای را بر دستان دختر جوانی می‌اندازد.. این ساده‌ترین نوع آغاز زندگی مشترک به سبک شهداست ... اول اردیبهشت ماه برای آغاز زندگی مشترک به مدت ۱۰ روز راهی مشهد مقدس شدیم. روز دوم سفرمان، طی تماس تلفنی با خانواده‌اش مطلع شد که گردان قصد شرکت در عملیاتی برای آزادسازی خرمشهر را دارد. روز بعد به تهران برگشتیم. غسل شهادت کرد و رفت.... تصمیم گرفتیم در مدت حضورش در جبهه، من جهیزیه‌ام را در خانه بچینم . چند روزی بی‌خبر بودیم که خبر شهادتش آمد. امیرحسین را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند. ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری برداشتیم اما انگشتر از دستش خارج نشد. در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت: «انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم.» زندگی مشترک ما سه روز طول کشید. 📚به نقل از خانم زهره رشیدیان همسر شهید امیرحسین سلیمانی مقام🌷 شهادت: عملیات بیت المقدس۱۳۶۱ بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/Navid_safare
ختم گروهی ✨ سوره احزاب ازساعت ۱۷ الی ۱۹ به نیت تسهیل و تسریع در 《ازدواج 》 همه جوانها 💞💍 و خوشبختی و عاقبت بخیری همه 🌹 https://eitaa.com/Navid_safare 💕 ❌نیازی به اعلام خواندن نیست .
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸 💖رمان لبخند بهشتی 💖 نویسنده: میم بانو قسمت هفتم با صدای سوگل دست از کاویدن خانه بر میدارم . _موافقی بریم طبقه بالا تو اتاق من بشینیم حرف بزنیم ؟ ابرو بالا می اندازم و با تعجب میگویم +بعید میدونم بقیه اجازه بدن . مخصوصا مامانم . میگه اول تو جمع بشینید بعد برید بالا زشته اول کاری پاشید برید . سری به نشانه تایید تکان میدهد _میدونم . هروقت عمو محسن هم اومد میایم پایین . فعلا تا اونا بیان ما بریم تو اتاق . تو قبول کن من یقیه رو راضی میکنم . شانه بالا می اندازم +اگه بقیه قبول بکنن من مشکلی ندارم . لبخند پهنی میزند _پس تو برو بالا تا منم بیام سری به نشانه تایید تکان میدهم . به سمت پله ها میروم و به آرامی انها را یکی پس از دیگری طی میکنم . نگاهی به دور و اطراف می اندازم . راهروی بزرگی با پارکت های قهوه ای و دیوار های سفید روبرویم قرار دارد . در هر طرف ۳ در کرم رنگ چوبی قرار گرفته . کمی فکر میکنم ، قبلا اتاق سوگل اتاق دوم از سمت راست بود اما ممکن است حالا تغییر کرده باشد . تصمیمم میگیرم شانسم را امتحان کنم . به سمت در دوم میروم و دستگیره را میفشارم . با باز شدن در بوی عطر شیرینی به مشامم میرسد . با دیدن دکور یاسی رنگ مطمئن میشوم که درست آمده ام . وارد اتاق میشوم و چرخی در آن میزنم . لبخند کوچکی گوشه لبم جا خوش میکند . هنوز هم عاشق رنگ یاسی است . دیوار های اتاق را رنگ یاسی پوشانده و روبه روی در پنجره بزرگی با نور گیری عالی قرار دارد . سمت چپ تخت و کنار تخت میز آرایش قرار گرفته است . سمت راست هم کمو و کتاخانه دیده میشود . تمام سرویس چوب و پرده های اتاق به رنگ یاسی اند . با صدای در بر میگردم . سوگل میوه بدست وارد میشود و میگوید _دیدی گفتم راضیشون میکنم لبخندی از روی رضایت میزنم +هنوزم عاشق رنگ یاسی هستی ؟ با حالت با مزه ای میگوید _اصلا رنگ یاسی بخشی از وجود منه مگه میتونم عاشقش نباشم . خنده ریزی میکنم +دیوونه سوگل زیر لب غر میزند _بجای اینکه بیاد اینارو از دست من بگیره داره بد و بیراه نثارم میکنه ظرف میوه را از دستش میگیرم +شنیدم چی گفتی باخنده میگوید _گفتم که بشنوی روی تخت مینشیند و به کنارش اشاره میکند _بیا بشین 🌿🌸🌿 《مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست》 فاضل نظری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان لبخند بهشتی 💖 نویسنده: میم بانو قسمت هشتم چادرم را در میاورم و همراه کیف شیری رنگم به جالباسی پشت در آویران میکنم و بعد روی تخت مینشینم . سوگل با ذوق میگوید _کلی خبر داغ دارم برات . نگاه پرسشگرم را به صورتش میدوزم +خب تعریف کن ببینم با آب و تاب شروع به تعریف کردن میکند _هفته پیش عمو محسن اینا اومده بودن خونمون . وای باید بودی و میدیدی همشون عوض شده بودن . شهروز و شهریار هردوتاشون بزرگ شده بودن . عمو محسن هنوزم مثل قبل مغرور بود ، حتی یه معذرت خواهی خشک و خالی هم نکرد فقط به بابام گفت : من از روی جوونی یه اشتباهی کردم حالا هم گذشته ها گذشته به محمد زنگ بزن بگو بیاد دوباره رفت و آمد کنیم . البته اینا چیز هایی بود که بابا بهم گفته بود ولی بنظرم عمو محسن یه چیز دیگه هم گفته بود که بابام انقدر سریع راضی شد . حلا بگذریم ولی خداوکیلی بابام به سختی تونست باباتو راضی کنه . هر روز بابام زنگ میزد با بابات حرف میزد ولی بابات هیچ جوره راضی نمیشد . تویه این ۶ روز بابام هر روز زنگ زد با بابات حرف زد تا تونست با هزار مکافات راضیش کنه . حدس میدم اینطور بوده باشد چون پدرم سخت از آنها دلگیر بود. با سکوت سوگل متوجه میشوم حرف هایش به پایان رسیده . سعی میکنم بحث را عوض کنم +مثل اینکه شما تویه این مدت با عمو محسن رفت و آمد نداشتین. سوگل با خنده میگوید _دختر تو کجای کاری . وقتی شما قطع رابطه کردین ۳ ماه بعد عمو محسن رفت ایتالیا پیش فامیلای بهاره خانم . تازه شیش ماهه از اونجا برگشتن . +راستی سجاد و شهروز هنوزم باهم مثل قبلا رفیقن ؟ سری به نشانه تاسف تکان میدهد _نه بابا . اون چند وقت آخر هی شهروز به سجاد تیکه مینداخت . رابطشون عین کارد و پنیر شده بود . تو فوت بابا رضا هم که خودت دیدی شهروز هی سجاد رو اذیت میکرد دیگه از اونجا کم کم اذیت های شهروز شروع شد . حرف های سوگل مرا دوباره به ۹ سال قبل برمیگرداند . حق با سوگل بود . روز خاکسپاری بابا رضا هم شهروز دائم با لبخند های مرموز در گوش سجاد چیز هایی میگفت که باعث میشد سجاد عصبی شود . چند باری به راحتی توانستم متوجه قرمز شدن سجاد بشوم . این آزار و اذیت ها همیشه شامل حال من بود . یادم هست در اواخر رابطیمان من تازه به سن تکلیف ریسده بودم و شهروز برای اذیت کردن من هر بار از روی عمد به من تنه میزد و وقتی به او اعتراض میکردم با پوزخند میگفت:ببخشید حاج خانوم حواسم نبود 🌿🌸🌿 《تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را》 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برگردکه‌بربهارمان‌میخندند یک‌عده‌به‌حال‌زارمان‌میخندند آنقدرنبودنت‌به‌طول‌انجامید دارند‌به‌انتظارمان‌میخندند💔:)! -العجل‌مولای‌من :)🌱
از اینجا ڪہ‌ من‌ هـستم تا آنجایی ڪہ‌ توهستی فـاصلہ‌ بـسـیـار‌ اسـت‌ امـا... کافیست تو دستم را‌ بگیری دیـگر فـاصلہ‌ای نمےمـاند (😉 https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری
Sobhe Omid ™ (Tiktaraneh.ir).mp3
4.23M
🎙 اقا نزار بشم دلیل طول غیبتت ...🙃 https://eitaa.com/Navid_safare
مـژده‌ۍآمَـدنت‌قـیمَت‌جـٰان‌مے‌اَرزد‌!-💙•
چله به نیت حاجت روایی: ﴿تهمینه عوض پور_زهره عرفانیان_فاطمه قاعدی﴾ روز ان شاءالله حاجت روا 🤲🏻 https://eitaa.com/Navid_safare
مواظب اخبار دروغین باشین ❌🚫 https://eitaa.com/Navid_safare