🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_بیست_پنجم
بخش_چهارم
اشک تا پشت چشم هایم می آبند .
بغضم را قورت میدهم و به زور لب هایم را به لبخند کج و کوله ای میکشم
+خاله یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم خوب گوش بدید .
یه روز یه پسر جوونی میخواسته بره جبهه بجنگه .
مادر پسر بهش اجازه نمیده .
بلاخره بعد از اصرار های زیاد مادره راضی میشه و بچش میره جبهه .
تو مدتی که پسر نبوده مادرش خیلی اذیت میشه به خاطره همین وقتی پسرش از جبهه برمیگرده ، زمانی که پسرش میخواد دوباره بره جبهه مادره اصلا اجازه نمیده .
یه مدت کوتاه پسره میره بیرون خرید تصادف میکنه میمیره .
ببین خاله اگه قسمت مرگ باشه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره .
خاله شیرین میزند زیر گریه .
سجاد نگاه تحسین آمیزی به من می اندازد و بعد بلند میشود .
رو به روی خاله شیرین زانو میزند و دست هایش را میبوسد .
اشکی از گوشه چشمم سر میخورد .
قبل از اینکه خاله شیرین آن را ببینید سریع با پشت دست پاکش میکنم .
خاله شیرین کمی آرام میشود
_برو مادر برو ، اینا رو میگی مگه من میتونم اجازه ندم .
سپردمت به حضرت زینب ، مطمئنم حضرت زینب سالم به من برت میگردونه .
این حرف خاله شیرین برایم مثل آب روی آتش است .
دلم آرام میشود و قوت قلب میگیرم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
زیپ ساک را میکشم و آن را کنار تخت میگزارم .
سرم را بلند میکنم .
سجاد روی تخت نشسته و با لبخند نگاهم میکند .
ابرو بالا می اندازم و لبخند بی جانی میزنم
+کِی اومدی ؟ نفهمیدم
_تازه اومدم
با تردید میگویم
+یه جوری نگام میکنی ، اینموری نگام نکن ، میترسم
یک تای ابرویش را بالا میدهد و میخندد
_چرا ؟
+عین آدمایی نگام میکنی که دیگه قرار نیست همو ببینن .
نگاهتو دوست ندارم . مثل قبلنا نگام کن
سر تکان میدهد و دوباره میخندد .
از تخت پایین میاید و روی زمین کنارم مینشیند .
دستم را نیگیرد و آرام اما طولانی میبوسد
_دستت درد نکنه زحمت کشیدی چمدونه سفرمو برام چیندی .
هیچ نمیگویم و فقط بغض میکنم .
از سر شب تا الان که ساعت نزدیک به ۲ نصف شب است مدام بغض کردم و به زور قورتش دادم .
انقدر بغض به گلویم فشار آورده که گلویم درد گرفته است .
سجاد دو زانو مینشیند و با پاهایش اشاره میکند
_سرتو بزار رو پام
سری به نشانه نفی تکان میدهم
+نمیخوام بخوابم ، میخوام تا لحظه آخر که میری بیدار باشم ببینمت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی 🦋
نویسنده: میم بانو🌸
قسمت_صد_بیست_ششم
بخش_اول
لبخند پر رنگی میزند
_نخواب ، فقط سرتو بزار رو پام
آرام سرم را روی پاهایش میگذارم .
چقدر شب سختیست .
چه خوب گفت شاعر 《مکن ای صبح طلوع》
حالم خوش نیست . غم همه جا را فرا گرفته .
از دَر و دیوار غصه میریزد .
سجاد انگشت هایش را میان موهایم فرو میبرد و آرام نوازش میکند
_ بغض که میکنی میسوزم .
با خودم میگم سجاد ببین چقدر آدم بدی شدی ، این همه خودتو کشتی نورا رو به دست آوردی ، حالا این دختر بیگناه از صب تا شب داره از دست تو بغض میکنه .
هیچ نمیگویم ، فقط چشم هایم را آرام میبنرم تا اگر اشک به پشت چشم هایم رسید از چشم هایم جاری نشود .
_نورا اگه میخوای گریه کنی گریه کن ، وقتی بغض میکنی و سعی میکنی به روی خودت نیاری فکر میکنم منو محرم نمیدونی ، منو رفیق خودت نمیدونی ، من هم درد خوبی نمیدونی .
به سختی لب هایم را باز میکنم
+تو همه اینا که گفتی هستی ، هم رفیقی هم همدردی ، هم محرمی . همه چی هستی .
ولی الان وقت گریه کردن نیست .
نفس عمیقی میکشد و چشم هایش را نیبندد. .
وقتی چشم هایش را باز میکند با دقت به آنها خیره میشوم .
رگ های چشمش بیرون زده و سفیدی چشم هایش را به رنگ قرمز تبدیل کرده .
این رگ های قرمز خستگی و کم خوابیش را نشان میدهد .
نگاهم میکند
_بخند . بزار خنده ها تو خوب یادم بمونع تا رفتم اونجا حسرت نخورم
لبخند میزنم
_بیشتر بخند
لبخندم را عمیق تر میکنم .
سجاد دست زیر گلویم میبرد و قلقلکم میدهد
بی اختیار قهقهه میزنم .
از ته دل میخندم ، میخندم تا هم سجاد حسرت نخورد هم خودم حسرت نخورم .
نمیخواهم وقتی سجاد رفت حسرت بخورم که پرا در نبودش نخندیدم ، چرا وقتی بود افسردگی گرفتم و او را هم اذیت کردم .
چرا در بهترین لحظات زندگی ام نخندیدم .
سجاد که خنده ام را میبیند از ته دل میخنذ
_آفرین دختر خوب ، حالا شد ، حتما باشد زور بالا سرت باشه ؟
با صدای در اتاق سریع سرم را از روی پای سجاد بلند میکنم .
خاله شیرین وارد اتاق میشود
_ببخشید مزاحم جمع دونفرتون شدم
لبخند میزنم
+این چه حرفیه بفرمایید .
سجاد با خنده بلند میشود خاله شیرین را در آغوش میکشد .
مدام سر به سر خاله شیرین میگذارد تا خنده اورا هم ببیند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هیـچوقت
توزندگیتونهیـچچیزیتونرو
بابقیـهمقایسـهنکنیـد
چهوضـعزندگیتون
چهشغلیاتحصیلاتتون
چهحتیهمسـریافرزندتون
اولینقیـاسکننـدهیدنیا
شیطان بود!
آتشراباخاکمقایسـهکرد!-'🌱
#مکالمه_منو_خدامون❤️
از خـدا پرسیدم
چـرا آدم های بد موفق ترن؟
پرسید
#پیش من یا مردم؟
بیاین کاری کنیم پیش خدا خوب باشیم نه بنده خدا🌱
جُـزپیشتو
قَلبَـمهَـࢪجـٰامۍرَفـت،گـُمبـود
عِشقهـٰا؎ِغِیراَزتو
سوءِتَفـٰاهُمبـود..⛓♥️
#آقام_حسین🌿✨
☝🏼🌸تذکر خدمت هموطنان عزیز :
❌️عکس و فیلمهای حاوی تصاویر کشف حجاب یا توهین به مقدسات را به هیچ وجه منتشر نکنید
❗️این کار ، نشر منکر و حرام شرعی میباشد
چه در فضای مجازی و چه واقعیت...!
💡این ساز و کاری است که دشمن به راه انداخته ؛
تا از ما و امکاناتمان بر علیه خودمان استفاده کند...
❗️با این کار در پازل عادی سازی گناه مشارکت میکنیم
✅️اگه جایی با توهین به مقدسات یا کشف حجاب مواجه شدید محترمانه نهی از منکر کنید و رد شوید ،
به قول مقام معظم رهبری(مدظله) :《بگویید و بروید...》
🔻عزیزان توجه داشته باشید که امر به معروف و نهی از منکر یک واجب شرعی و کمک به عادی سازی گناه حرام است!
💚🍃علی بصیرتِ عماروار میخواهد...!
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#حضرت_عباس
حاجت روایی شما بزرگواران😍
روز: یازدهم
ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️