میشه چند ثانیه از امروز برا امام زمانمون باشه؟!
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🪴✨
https://eitaa.com/Navid_safare 🌱
ای دلارامی که جانِ ما "تویی"
بی تو ما را یک نفس آرام نیست...
-عراقی • ~
#اللهمعجللولیکالفرج 🌼💫
#شعر
رفقا مسابقه به این شکله🌱
✔️کسی که کتاب شهید نوید و رسول رو نداره میتونه شرکت کنه❤️🔥
✔️هر کسی که این بنر رو برای 4 نفر از دوستاش،آشنایانش،کانال هاش، بفرسته و عکس ارسال رو برای ما بفرسته #کد بهش تعلق میگیره😎
به آیدی زیر🎷
@motahareh_sh
✔️ فرصت شرکت در این مسابقه تا دوشنبه هست🫀
🎁به 2نفر از شرکت کننده ها(کتاب شهید نوید) هدیه داده میشه
🎁به 1 نفر از شرکت کننده ها(کتاب شهید رسول خلیلی) هدیه داده میشه
📌عزیز جانی که این پیغام رو میخونی شاید حاجت روایی بعدی برای شما باشه 💌
شهیدی که قول حاجت روایی داده و وصیت کرده اگر چله زیارت عاشورا به نیابت از من هدیه به امام حسین بگیری تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد و اگر نشد....
برای خوندن این وصیت نامه به کانال آقا نوید بیاید💚
ما اینجاییم رفیق📌
https://eitaa.com/Navid_safare
#شهیدنویدصفری🕊
🌱من چله نشین عشق توام🌱
📌چله زیارت عاشورا:
به نیابت از شهیدان«نویدصفری،مصطفی احمدی روشن،مصطفی صدرزاده»
هدیه به امام زمان🌸
https://eitaa.com/Navid_safare 💚
روز: سی و هفتم
نوید دلها 🫀🪖
رفقا مسابقه به این شکله🌱 ✔️کسی که کتاب شهید نوید و رسول رو نداره میتونه شرکت کنه❤️🔥 ✔️هر کسی که
عزیزاااااان هنوز هم فرصت برای شرکت در مسابقه هستااااا❤️🔥
منتظرتون هستیماااااا🎊🎉
تا دوشنبه😎
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت1
دلشوره عجیبی داشتم ،از جام بلند میشدم میرفتم کنار شیشه نگاه میکردم باز بر میگشتم سر جام مادر جون کنار داشت تسبیح میزد ،خاله زهرا هم داشت قرآن میخوند ،بابا رضا هم سرش و گذاشته بود به دیوار و زیر لب زکر میگفت نمیدونستم چیکار کنم که اروم شم...
بابا رضا: سارا جان بابا من دارم میرم نماز خونه پیش اقاجون ،اگه کاری داشتی من اونجام - باشه بابا جون اینقدرر حالم بد بود که از بیمارستان زدم بیرون رفتم سمت خونه
به خونه که رسیدم میخواستم برم بالا تو اتاقم که چشمم به سجاده مامان فاطمه افتاد
(مامان فاطمه دو هفته اس که تو بخش سی سی یو بستری بود به خاطر مشکل قلبی که داشت ،دکترا هم گفتن کاری از دستشون بر نمیاد)
سرمو گذاشتم روی مهر،خدایا خودت به مادرم کمک کن،خدایا من قول میدم دختره خوبی بشم ،قول میدم چادر بزارم....
خدایا قول میدم اونی بشم که تو میخوای ،مادرمو بهم بر گردون...
تسبیح آبی سجاده مادرم تو دستم بود و گریه میکردم که خوابم برد ،با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم همه جا تاریک بود شب شده بود به صفحه گوشی نگاه کردم ....
خاله زهرا بود
- جانم خاله
خاله زهرا: معلوم هست کجایی،کل بیمارستان و گشتیم ،چرا گوشیتو جوا نمیدی؟
- چیزی شده خاله جون
خاله زهرا:بیا بیمارستان مامان بهوش اومده
-وایییی خدایی من ،الان میام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت2
زنگ زدم به آژانس خیلی خوشحال بودم که مامان فاطمم چشماشو باز کرد رسیدم بیمارستان...
بابا رضا: کجایی دختر ؟
چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
- شرمنده بابا جون متوجه نشدم
خاله زهرا: الان ول کنین ،سارا جان برون که مامان کارت داره،منو...
خاله زهرا: اره از وقتی به بهوش اومده میگه میخوام با سارا حرف بزنم
تن تن رفتم داخل یه لباس ابی دادن گفتن حتمن باید بپوشم ،لباسو پوشیدم ،رسیدم کنار تخت
به مادرم نگاه میکردم ،آخ که چقدر تو این دو هفته شکسته شده دستاشو نگاه کردم که چقدر کبود شده از بس سوزن زدن بهش...
دستاشو بوسیدم که چشماشو باز کرد.
مامان فاطمه: سارا جان ،اومدی ؟
چقدر دلم برات تنگ شده بود.
(از گوشه چشماش اشک میاومد )
- منم دلم براتون تنگ شده،مامان فاطمه زودتر خوب شین بریم خونه ...
مامان فاطمه: سارا جان به حرفام گوش کن تا حرفم تموم نشد هیچی نگو...
- چشم
مامان فاطمه:تو دختره خیلی خوبی هستی ،میدونم که هیچ کاره اشتباهی انجام نمیدی، سارا جان یه موقع اگه من نبودم مواظب خودن باش ،مواظب بابا رضا باش،نزار بابا رضا تنها باشه (شروع کردم به گریه کردن)
قربون اون چشمای قشنگت برم ،قول بده خانم مهندس بشیااا ( خودمو انداختم تو بغلش)
مامان فاطمه اینا چیه دارین میگین ،شما باید زودتر خوب شین بریم خونه ،یه ماه دیگه جواب کنکورم میاد ،من از خدا شمارو خواستم...
مامان فاطمه به خدا قول دادم همون دختری بشم که شما دوست دارین...
سرمو بالا اوردم دیدم مامانم چشماش بسته اس ،روی دستگاه هم یه خط صاف و نشون میداد
-مامان فاطمه ترو خدا چشماتو باز کن...
مامان فاطمه سارا بدون تو میمیره...
مامان فاطمه پاشو عشقت دارن اون بیرون پر پر میشه پرستارا با صدای جیغ و داد من اومدن داخل ،دکترم اومد...
- آقای دکتر به پاتون میافتم مادرمو نجات بدین.
دکتر : لطفا این دخترو از اینجا ببرین بیرون
به زور منو بردن بیرون
خاله زهرا اومد منو گرفت تو بغلش اینقدر جیغ کشیدمو گریه کردم که از هوش رفتم...
چشمامو که باز کردم صبح شده بود
تو بیمارستان بودم به دستم سرم زده بودن
بابا رضا کنارم روی صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند(واسه کی قرآن میخونی ،اونی که میخواستیم بمونه پیشمون که پرکشید و رفت)
با بیدار شدنم اومد کنارم( از چشمای قرمز و پف کرده اش مشخص بود خیلی گریه کرده)
بابا رضا: خوبی بابا جان...
هیچ حرفی نمیزدم،فقط از چشمام اشک میاومد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
📌این رُمان رو خونده بودید یا نه؟ اگر نظری داشتید در خدمتم💌 @motahareh_sh
همه نگفتن که خوندن یا نه؟؟
منتظر میمونم
میگفت:
ایمان دارم که قشنگترين عشق،
نگاهِ مهربانِ خداوند به بندگانش است.
#خداشکربخاطربودنت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی همه اونایی که خیلی وقته طلبیده نشدن طلبیده بشن 🥺🌱
الهی اونایی که دلتنگن طلبیده بشن 💫
الهی اونایی که دلشون شکسته زودتر طلبیده بشن🫀
الهی اونایی که گرفتارن طلبیده بشن 🥲
#یاضامنآهو
https://eitaa.com/Navid_safare ✨