سالگرد ازدواج پیامبراکرم و پاکدامن ترین بانوی عالم و پدر ومادر بهترین های عالم مبارک باد .
❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️
کانال شهید نوید صفری👇👇👇
https://eitaa.com/Navid_safare
به مناسبت سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر اکرم (ص) ان شاءالله
《ختم گروهی سوره احزاب》 را داریم به نیت تسهیل و تسریع در ازدواج💍 همه جوانها به حق این دو آبرومند نزد خداوند 🤲✨
📍مهلت خواندن :تاساعت 20
https://eitaa.com/Navid_safare
https://eitaa.com/Navid_safare
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
روزِحسابکتابڪہبرسھ..
بعضےازگُناهاټروکہبهتنِشوڹمیدڹ،
مےبینےبراشوڹاستغفارنڪردۍ،
اصݪاًیادٺنبوده !
امّازیرِهࢪگُناهټیہاستغفارنوشتہشده..
اونجاسٺکہتازهمیفهمۍ
یکۍبہجاټتوبهڪرده....
یکےڪہحواسشبھټبوده..؟
یہپدردݪسوز..
یکےمثلِمهدے"عج" :)
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
خریدار عشق
قسمت 5
بعد رفتم تو آشپز خونه ،سفره رو از مامان گرفتم و رفتم سمت پذیرایی سفرو پهن کردم
غذا رو روی سفره گذاشتیم.
همه مشغول غذا خوردن شدیم
مامان: جواد جان با خونه خانم محمدی تماس گرفتم واسه آخر هفته بریم خونشون
( داداش آروم گفت باشه )
- خانم محمدی کیه؟
مامان: زنداداش آینده ات
( قیافه من)
مامان: این چه قیافه ایه
- خوب داداش که میگفت ،اصلا قصد ازدواج نداره
مامان: خوب میگفته ،قبل از اینکه عاشق بشه
نگاهی به جواد کردم و سرخی صورتشو متوجه شدم
رفتم چسبیدم بهش - واییی داداشی عاشق شدی؟ چه جوریه زنداداشم ، خوشگله، چه کاره اس ؟ کجا زندگی میکنه ؟ درس...
جواد: هوووو دختر چقدر سوال میپرسی تو - نه اینکه به یکیشم جواب دادی
مامان: عع بهااار ، خجالت میکشه بچم
- وااا ،اون وقت که عاشق شد ،خجالت نکشید
بابا خندید و چیزی نگفت
مامان: همکارشه - همکار، یعنی اونم نظامیه؟
جواد: با اجازه ات
- یه سوال؟
جواد و مامان: چیه باز
- دو تا نظامی باهم ازدواج کنن بچه شون چی میشه
جواد یه نیشگونی منو گرفت
- آاااییییی بابا نگاه کن پسرت و
بابا:جواد جان ،اذیت نکن بهارمو - دستت درد نکنه مامان من برم تو اتاقم
جواد: کجااا ،بشین ظرفا رو جمع کن
- من فردا امتحان دارم ،باید برم درس بخونم ، تازه شما که الان خبر خوش گرفتین باید سفره رو جمع کنی
مامان:نمیخواد بابا
،خودم جمع میکنم برو بهار..
خریدار عشق
قسمت6
توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم ،بازش کردم مریم بود .نوشته بود بیا تلگرام
تلگرامو باز کردم یه گروه سه نفره درست کرده بود منو مریم و سهیلا ،
یه عالم عکس از اون پسره رو فرستاد
شروع کردم به نوشتن - خوب اینا چیه؟
مریم: رییس جمهور آینده است دارم براش تبلیغ میکنم
-مسخره!
سهیلا: سلام بچه ها خوبین ؟
- فعلن که مریم تو خوشی غرق شده
مریم : سهیلا دیدی عکسارو
سهیلا: اره این همون احمدی نیس؟
مریم : اره ،ازتو پیجش برداشتم ...
- خوب،الان فرستادی این عکسارو که چی مثلأ
سهیلا: یعنی تو با این ذوقی که داری شوهر آینده ات چه جوری میخواد تحملت کنه نمیدونم
مریم: ای گفتی ،بی ذوق تر از این بشر پیدا نمیشه - همون شوهری که میاد شما رو تحمل کنه ،منم تحمل میکنه ...
مریم: حالا ،خارج از شوخی، یه راه کاری بدین ،چه جوری مخ اینو بزنیم...
- همون روشی که قبلن واسه بقیه انجام میدادین رو این پسره بدبختم انجام بدین ...
سهیلا: این فرق میکنه، اصلا هیچ چیزی جواب نمیده - از قیافه اش پیداست خیلی خوش لباسه، انگار که مدلینگ جاییه
مریم: نه بابا خیلی ها پرسیدن ازش ،گفته نیست ،خودش عاشق تیپ زدنه - ولی مخ زدنش کاره سختی نباید باشه
سهیلا: عععع، تا حالا مخ چند نفرو زدی که آدم شناس شدی
- من همین اینقدر که مخ خانواده امو بزنم که با شما دوتا پت و مت دوست باشم کلی هنر کردم
تازه مدال افتخارم باید بگیرم...
سهیلا: خدا نکشتت بهار
مریم: بهار بیا مخ اینو تو بزن - نه بابا از این کارا خوشم نمیاد
سهیلا: بهار ،اگه مخشو زدی گوشیمو میدم بهت
مریم: خیلی بیشعوری، چند وقته داریم مخ میزنیم،به من همچین پیشنهادی ندادی
سهیلا: این فرق میکنه، فقط میخوام ببینم واقعن بچه مثبته یا نه - نه خیر قولت ،قول نیست
سهیلا:عع بهار ،به جون تو میدم گوشیمو ، قبول میکنی
- قبول
مریم : تا یه هفته وقت داریااا
- زرشک! شما دوتا که استاد مخ زدنین نزدیک دوماه شده نتونستین
من یه هفته ای میتونم ،نخیر من نیستم
سهیلا: باشه بابا ،تو هم یه ماه خوبه؟
- دوماه...
مریم: یه ماه و نیم آخر تمام شد رفت ...
- دیونه این به خدا ،من برم درس بخونم ،فعلن شب بخیر
سهیلا: شب بخیر ،یه ماه و نیمت از فردا شروع میشه - باشه ،صبح بیاین سر کوچه دنبالم ، باز نیاین مثل دزدا سنگ بزنین به پنجره هااا
سهیلا: باشه ،ده منتظرت میمونیم نیومدی میریم
- باشه شب بخیر...
❰اِنٺظٰارفَرَجَٺشيوِهديرينہمٰاسٺ؛
مِهرتۅتٰابِہاَبَدهَمسَفَرِسِينِہمٰاسٺ❱
دورِٺبِگَـردَمامٰـامزَمٰـانَــم...
#امام_زمان
https://eitaa.com/Navid_safare
#گاهی میگفت...🌱❤️
شهید نوید صفری
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻
برشی از کتاب شهید نوید از زبان همسر شهید
🥺❤️🥺❤️🥺
#مهمان_امام_زمان_(عج)
🌸🌼🌸🌼
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻👆🏻
#شادی_روح_شهید_نوید_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحسینشهید:
فقطکرببلاستدوایدردم !امامحسین جانم❤️🌱
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
تجربہبهمیاد دادهکه...
برایاینکهطلبِشهادتکنی
نبایدبهگذشتهخودت نگاهکنی!
راحتباش..
نگرانِهیچینباش؛
فقط مواظباینباشکه
شیطونبهتنگه تولیاقتِشھادتنداری.
_استادپناهیان
بخشی از مقدمه کتاب شهید نوید
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
به قلم مرضیه اعتمادی💕
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻👆🏻
- یاربّ! 🥲
+ جانم بنده ی من؟! ✨
- إنَّ لنا فيك أملاً طويلاً كثيرا
ماها خیلی خیلی بهت امیدواریم...!! 🥺🌱
#ابوحمزه_ثمالی
https://eitaa.com/Navid_safare 💚
https://eitaa.com/Navid_safare 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا ✨
#امام_رضا
#رائفی_پور
https://eitaa.com/Navid_safare
برای اونایی که خیلی وقته حرم نرفتنو دلاشونم خیلی از دنیا پره دعا کنین طلبیده بشن 🥺🥺🥺
Mehdi Ahmadvand - Boghz (128).mp3
3.33M
اهنگِ ویدیو بالا👆
هرکی از دنیا بریده این روزا سمت توعه🥺💔
چله ی زیارت عاشورا 🌼
روز پنجم
به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع)
🖤🌸🖤
#جهت_یادآوری
https://eitaa.com/Navid_safare
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
چشمانت را به من قرض میدهی؟؟
میخواهم ببینم ... چگونه جهان را دیدی که از چشمت افتاد 🌍✨....
#شهید_نوید
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀🥀
برشی از کتاب شهید نوید صفری
من را برد بهشت زهرا...💔
https://eitaa.com/Navid_safare
کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
خریدار عشق
قسمت7
صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین
مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی!
- سلام به مامان جونم...
مامان: بشین صبحانه بخور
- دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت
مامان: اره بعد نماز رفت...
- اهوم
صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود
شماره سهیلا رو گرفتم...
- الو کجایین پس!
یخ زدم تو سرما
سهیلا : نزدیکیم بابا
گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین ....
مریم: چقدر زود اومدی
سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ...
- دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم
مریم : باشه
حرکت کردیم سمت دانشگاه
- خوب: مشخصات این آقا رو میخوام
مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس
- هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید
، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما...
سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا...
- میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن!
بد میشه برام....
مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه بچه مثبته..
- باشه بابا
سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره
- بهش نمیخوره والا به خدا
مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه
- باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره
سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم...
- باشه
رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه
چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد
تا حال از اینکار نکردم من...
رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم
زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه
،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ،
یه نگاهی به پشت سر کردم
سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ...
ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ...