eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
فروشگاه شهدایی مون😍👇🏻 @Pack_martyrs واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
سالگرد ازدواج پیامبراکرم و پاکدامن ترین بانوی عالم و پدر ومادر بهترین های عالم مبارک باد . ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ کانال شهید نوید صفری👇👇👇 https://eitaa.com/Navid_safare
به مناسبت سالگرد ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر اکرم (ص) ان شاءالله 《ختم گروهی سوره احزاب》 را داریم به نیت تسهیل و تسریع در ازدواج💍 همه جوانها به حق این دو آبرومند نزد خداوند 🤲✨ 📍مهلت خواندن :تاساعت 20 https://eitaa.com/Navid_safare https://eitaa.com/Navid_safare
... ⃠🚫 روزِحساب‌کتاب‌ڪہ‌برسھ.. بعضےازگُناهاټ‌روکہ‌بهت‌نِشوڹ‌‌میدڹ‌، مےبینےبراشوڹ‌‌استغفارنڪردۍ، اصݪاًیادٺ‌نبوده ! امّازیرِهࢪگُناهټ‌یہ‌استغفارنوشتہ‌شده.. اونجاسٺ‌کہ‌‌تازه‌میفهمۍ یکۍبہ‌‌جاټ‌توبه‌ڪرده.... یکےڪہ‌‌حواسش‌بھټ‌بوده..؟ یہ‌پدردݪسوز.. یکےمثلِ‌مهدے"عج" :) صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت 5 بعد رفتم تو آشپز خونه ،سفره رو از مامان گرفتم و رفتم سمت پذیرایی سفرو پهن کردم غذا رو روی سفره گذاشتیم. همه مشغول غذا خوردن شدیم مامان: جواد جان با خونه خانم محمدی تماس گرفتم واسه آخر هفته بریم خونشون ( داداش آروم گفت باشه ) - خانم محمدی کیه؟ مامان: زنداداش آینده ات ( قیافه من) مامان: این چه قیافه ایه - خوب داداش که میگفت ،اصلا قصد ازدواج نداره مامان: خوب میگفته ،قبل از اینکه عاشق بشه نگاهی به جواد کردم و سرخی صورتشو متوجه شدم رفتم چسبیدم بهش - واییی داداشی عاشق شدی؟ چه جوریه زنداداشم ، خوشگله، چه کاره اس ؟ کجا زندگی میکنه ؟ درس..‌. جواد: هوووو دختر چقدر سوال میپرسی تو - نه اینکه به یکیشم جواب دادی مامان: عع بهااار ، خجالت میکشه بچم - وااا ،اون وقت که عاشق شد ،خجالت نکشید بابا خندید و چیزی نگفت مامان: همکارشه - همکار، یعنی اونم نظامیه؟ جواد: با اجازه ات - یه سوال؟ جواد و مامان: چیه باز - دو تا نظامی باهم ازدواج کنن بچه شون چی میشه جواد یه نیشگونی منو گرفت - آاااییییی بابا نگاه کن پسرت و بابا:جواد جان ،اذیت نکن بهارمو - دستت درد نکنه مامان من برم تو اتاقم جواد: کجااا ،بشین ظرفا رو جمع کن - من فردا امتحان دارم ،باید برم درس بخونم ، تازه شما که الان خبر خوش گرفتین باید سفره رو جمع کنی مامان:نمیخواد بابا ،خودم جمع میکنم برو بهار..
خریدار عشق قسمت6 توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم ،بازش کردم مریم بود .نوشته بود بیا تلگرام تلگرامو باز کردم یه گروه سه نفره درست کرده بود منو مریم و سهیلا ، یه عالم عکس از اون پسره رو فرستاد شروع کردم به نوشتن - خوب اینا چیه؟ مریم: رییس جمهور آینده است دارم براش تبلیغ میکنم -مسخره! سهیلا: سلام بچه ها خوبین ؟ - فعلن که مریم تو خوشی غرق شده مریم : سهیلا دیدی عکسارو سهیلا: اره این همون احمدی نیس؟ مریم : اره ،ازتو پیجش برداشتم ... - خوب،الان فرستادی این عکسارو که چی مثلأ سهیلا: یعنی تو با این ذوقی که داری شوهر آینده ات چه جوری میخواد تحملت کنه نمیدونم مریم: ای گفتی ،بی ذوق تر از این بشر پیدا نمیشه - همون شوهری که میاد شما رو تحمل کنه ،منم تحمل میکنه ... مریم: حالا ،خارج از شوخی، یه راه کاری بدین ،چه جوری مخ اینو بزنیم... - همون روشی که قبلن واسه بقیه انجام میدادین رو این پسره بدبختم انجام بدین ... سهیلا: این فرق میکنه، اصلا هیچ چیزی جواب نمیده - از قیافه اش پیداست خیلی خوش لباسه، انگار که مدلینگ جاییه مریم: نه بابا خیلی ها پرسیدن ازش ،گفته نیست ،خودش عاشق تیپ زدنه - ولی مخ زدنش کاره سختی نباید باشه سهیلا: عععع، تا حالا مخ چند نفرو زدی که آدم شناس شدی - من همین اینقدر که مخ خانواده امو بزنم که با شما دوتا پت و مت دوست باشم کلی هنر کردم تازه مدال افتخارم باید بگیرم... سهیلا: خدا نکشتت بهار مریم: بهار بیا مخ اینو تو بزن - نه بابا از این کارا خوشم نمیاد سهیلا: بهار ،اگه مخشو زدی گوشیمو میدم بهت مریم: خیلی بیشعوری، چند وقته داریم مخ میزنیم،به من همچین پیشنهادی ندادی سهیلا: این فرق میکنه، فقط میخوام ببینم واقعن بچه مثبته یا نه - نه خیر قولت ،قول نیست سهیلا:عع بهار ،به جون تو میدم گوشیمو ، قبول میکنی - قبول مریم : تا یه هفته وقت داریااا - زرشک! شما دوتا که استاد مخ زدنین نزدیک دوماه شده نتونستین من یه هفته ای میتونم ،نخیر من نیستم سهیلا: باشه بابا ،تو هم یه ماه خوبه؟ - دوماه... مریم: یه ماه و نیم آخر تمام شد رفت ... - دیونه این به خدا ،من برم درس بخونم ،فعلن شب بخیر سهیلا: شب بخیر ،یه ماه و نیمت از فردا شروع میشه - باشه ،صبح بیاین سر کوچه دنبالم ، باز نیاین مثل دزدا سنگ بزنین به پنجره هااا سهیلا: باشه ،ده منتظرت میمونیم نیومدی میریم - باشه شب بخیر...
❰اِنٺظٰارفَرَج‌َٺ‌شيوِه‌ديرينہ‌مٰاسٺ؛ مِهرتۅتٰابِہ‌اَبَدهَمسَفَرِسِينِہ‌مٰاسٺ❱ دورِٺ‌بِگَـردَم‌امٰـام‌زَمٰـانَــم... https://eitaa.com/Navid_safare
می‌گفت...🌱❤️ شهید نوید صفری https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻
برشی از کتاب شهید نوید از زبان همسر شهید 🥺❤️🥺❤️🥺 (عج) 🌸🌼🌸🌼 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحسین‌شهید: فقط‌کرببلاست‌دوای‌دردم !امام‌حسین جانم❤️🌱 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجربہ‌بهم‌یا‌د داده‌که... برای‌اینکه‌طلب‌ِشهادت‌کنی ‌نبایدبه‌گذشته‌خودت‌ نگاه‌کنی! راحت‌باش.. نگران‌ِهیچی‌نباش؛ فقط‌ مواظب‌این‌باش‌که شیطون‌بهت‌نگه‌ تولیاقت‌ِشھادت‌نداری. _استاد‌پناهیان
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند 🌱🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشی از مقدمه کتاب شهید نوید 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 به قلم مرضیه اعتمادی💕 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻👆🏻
- یاربّ! 🥲 + جانم بنده ی من؟! ✨ - إنَّ لنا فيك أملاً طويلاً كثيرا ماها خیلی خیلی بهت امیدواریم...!! 🥺🌱 https://eitaa.com/Navid_safare 💚 https://eitaa.com/Navid_safare 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا ✨ https://eitaa.com/Navid_safare برای اونایی که خیلی وقته حرم نرفتنو دلاشونم خیلی از دنیا پره دعا کنین طلبیده بشن 🥺🥺🥺
Mehdi Ahmadvand - Boghz (128).mp3
3.33M
اهنگِ ویدیو بالا👆 هرکی از دنیا بریده این روزا سمت توعه🥺💔
چله ی زیارت عاشورا 🌼 روز پنجم به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع) 🖤🌸🖤 https://eitaa.com/Navid_safare
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
چشمانت را به من قرض میدهی؟؟ میخواهم ببینم ... چگونه جهان را دیدی که از چشمت افتاد 🌍✨.... صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋👀🥀
برشی از کتاب شهید نوید صفری من را برد بهشت زهرا...💔 https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 👆🏻🌸👆🏻
رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت7 صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی! - سلام به مامان جونم... مامان: بشین صبحانه بخور - دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت مامان: اره بعد نماز رفت... - اهوم صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود شماره سهیلا رو گرفتم... - الو کجایین پس! یخ زدم تو سرما سهیلا : نزدیکیم بابا گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین .... مریم: چقدر زود اومدی سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ... - دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم مریم : باشه حرکت کردیم سمت دانشگاه - خوب: مشخصات این آقا رو میخوام مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس - هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید ، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما... سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا... - میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن! بد میشه برام.... مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه بچه مثبته.. - باشه بابا سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره - بهش نمیخوره والا به خدا مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه - باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم... - باشه رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد تا حال از اینکار نکردم من... رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه ،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ، یه نگاهی به پشت سر کردم سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ... ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ...