eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱 دستنوشته معروف ھࢪڪس‌چھل‌روززیارت‌عاشوراࢪا📜بخواندوثواب‌آن‌ࢪاهدیہ‌بفرستد، حتما‌تلاش‌خود‌ࢪا‌بہ‌اذن‌خداخواهم‌ڪࢪد‌ تاحاجت‌اوࢪا‌بگیࢪم‌🍃 واگرنہ‌،دࢪ‌آخرت‌برا؎اوجبࢪان‌ڪنم https://eitaa.com/Navid_safare
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نوشته:عذراخوئینی چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته وپرجذبه به سمتم اومدوباعصبانیتی که سعی داشت درکلامش مهارکندگفت:_اخه من به شماچی بگم همین سوتفاهم باعث شدازفرداپشت سرمن حرف بزنند.سرش روتکون دادوتسبیح رودرمشت گرفت پوزخندی زدم وباطعنه گفتم:_یعنی الان جهنمی شدید؟من فکرمی کردم اعتقاداتی که امثال شمابهش پایبندیدفقط برای خداست اماحالامتوجه شدم ظاهرسازیه وبرای رضایت مردمه!!حق میدم دلخوربشید. برای یک لحظه به من خیره شدولی سریع نگاهش روازمن گرفت باصدای مرتعش گفتم:_بهترنیست بریم زیارت. دلم شکست شایداگه هم تیپ وشکل لیلابودم هیچ وقت این حرف رونمی زد چقدردنیاشون بامن متفاوت بود نگاهم روازگنبدگرفتم وبه صحن حرم دوختم موجی ازارامش وجودم روگرفت خوب نمی تونستم چادررونگه دارم اماانگاربرای بقیه راحت وعادی بود! _نیم ساعت دیگه همین جاباشید جای دیگه ای نریدکه گم میشیدونمی تونم پیداتون کنم. زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم ازبین رفت!تودلم گفتم اگه قرارباشه توپیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیاردلم دیگه دست خودم نبودوحرفای منطقی عقلم روقبول نمی کرد. چندلحظه ای ایستادم ورفتنش روتماشاکردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هرکاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریم می گرفت خانومی که کناردستم ایستاده بود بامحبت گفت:_دخترم بیااول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسیداشکالی نداره مهم اینه ازته دل خانم فاطمه معصومه روصداکنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رومی گیری.زیارت نامه رودستم دادامامن که عربیم خوب نبودبخاطرهمین معنیش روخوندم... گذرزمان ازیادم رفته بوددوست داشتم تاصبح بمونم بلاخره تلاش هام به ثمرنشست ودستم به ضریح گره خوردهمون لحظه گفتم:_برای این دلم یه کاری بکنیدامروزخجالت روتوچشمای سیددیدم یعنی اینقدربدشدم که باعث ابروریزی کسی بشم بی اختیاراشکام جاری می شدبه سختی خودم روازبین جمعیت بیرون کشیدم خیلی هادرحال نمازخوندن بودندواقعانمی شدازاین فضای قشنگ دل کند حس وحال همه تماشایی بود امادیگه بایدمی رفتم کفشم روازکفشداری گرفتم ووبادلی سبک بیرون اومدم نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشیدمثلاقراربودنیم ساعته برگردم اماازدوساعت هم بیشترشده بود!! اگه عصبانی هم میشدحق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بودروگردنم تامی خواستم درستش کنم چادرلیزمی خوردواقعابرام سخت شده بود چشم چرخوندم تاسرویس بهداشتی روپیداکنم که اتفاقی نگاهم به سیدافتادکناردختربچه ای روی زانوهاش نشسته بودوبالحن پرمحبتی سعی می کردگریه کوچولورومتوقف کنه فک کنم زمین خورده بودچون مدام دستش رونشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!! لبخندی تواینه به خودم زدم وشالم رومرتب کردم پیرزنی مشغول وضوگرفتن بودارام وباحوصله این کارروانجام میداد بادقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضوبگیرم مقابل این ادم هااحساس بیچارگی می کردم خوبیش این بودکه این بارارایش نداشتم وقتی که وضوگرفتم مثل بچه هاذوق کردم انگاراین پیرزن روخدابرام رسونده بود ازسیدخبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟!ولی نه همچین ادمی نبود.نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سرازسجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستادوقامت بست منم بلندشدم باصدای دلنشینی نمازمی خوندومن هم ارام تکرارمی کردم ته دلم ازخداممنون بودم دورکعت که تمام شددوباره به سجده رفت شونه هاش ازگریه می لرزیدواسم خدارومی اوردحسودیم شد چه ارتباط محکمی باخداداشت درحالیکه من اولین باربودنمازمی خوندم البته باتقلیدازیکی دیگه!! _قبول باشه.سرش روبالااوردونگاهی به دوطرفش انداخت.صداش کردم به سمتم برگشت ومتعجب نگام کرد._قبول حق.کی اومدید؟. _باشماقامت بستم اخه بلدنبودم.اخم ظریفی کردولی چیزی نگفت _نمی دونم کارم درست بودیانه ولی دوست داشتم نمازبخونم. بالحن مهربانی گفت:_برای من روسیاه هم دعاکردید؟.یعنی داشت مسخرم می کرد؟!ولی اینطورنشون نمیداد خودش خبرنداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود والااینقدرمهربان نمی شد این بارمن سربزیرانداختم.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نوشته:عذراخوئینی موقع رفتن پکربودم سیدصبح زودازخونه بیرون رفته بود حتی نموندباماخداحافظی کنه!تودلم گفتم شایداگه سارااینجابودقضیه فرق می کردبالاخره یه زمانی ازش خواستگاری کرده بود بااین فکربیشتربهم ریختم!یعنی به ساراعلاقه داشت؟! اخه اگه اینطوربودپس چرابایک بارنه شنیدن پاپس کشید.انگارعقلم ازکارافتاده بودوبرای خودم هزیون می گفتم! لیلاهم لباس های بیرونش روپوشیده بودیاددیشب افتادم که نمی تونستم چادررونگه دارم ولی واقعابرازنده اش بود.تامسیری همراه مااومد _داداشم تازگی هاحواس پرت شده!زنگ زده که چندتاوسیله جاگذاشته سرراه براش ببرم. ای کاش می گفتم جداازحواس پرتی نامردهم هست حتماازقصد رفت تاباماروبرونشه ،ولی درکل توقعم بی موردبودزندگی واعتقادات مازمین تااسمون باهم فرق می کرد دنیایی داشتندکه برام غریبه بود به این سن رسیدم نمازنخونده بودم یااصلاتوفکرزیارت نبودم! تومحله قبلیمون همسایه پیری داشتیم زن مهربونی بود همیشه به مامانم می گفت این همه سفرهای خارجی میریدکه چی بشه کلی هم هزینه می کنید به جاش بریدمشهد،قم ،بذاریدبرکت بیادتوزندگیتون.مامانم توجواب بالبخندمی گفت:ایشالابه وقتش!.ولی اگه می دونستم یه زیارت تااین حد حس وحالم روخوب می کنه زودترراضیشون می کردم بیایم یک شب بیشترکناراین خانواده نبودیم ولی خوب فهمیدم چقدرباایمان وصبورندبااینکه عزیزازدست داده بودندولی این باعث نمی شدازدنیادست بکشند خداتواین خانواده سهم بزرگی داشت وکم رنگ نمی شدبه خودمون فکرکردم خداکجای زندگیمون بود؟!...... باباماشین روکنارپمب بنزین نگه داشت سوتی کشیدم چقدرصفش طولانی بود!لیلاتشکرکردوپیاده شد.شیشه روپایین کشیدم سرم روازماشین بیرون اوردم ازدورنگاهم به تابلوی پایگاه بسیج افتاد!ناخوداگاه لبخندی زدم.گفتم:بابامنم همراه لیلابرم؟اخه حوصلم سرمیره. _باشه ولی معطلش نکن. _چشم فعلاکه اینجامعطلیم!. پیاده شدم ولیلاروصداکردم._میشه منم بیام؟!._اره عزیزم خوشحال میشم. نزدیک که شدیم شالم روجلوتراوردم.لیلابه سربازی که جلوی پایگاه بود چیزی گفت اونم زودرفت داخل.یکم فاصلم روبیشترکردم وعقب تررفتم قلبم داشت ازجاکنده میشد ازحرم که برگشتیم شوق وعلاقم بیشترشده بود. بلاخره اومد باهمون ابوهت،چفیه ای دورگردنش انداخته بود نایلون روازدست لیلاگرفت انگارتازه متوجه من شدبالبخندسرش روتکان دادوبه پایگاه برگشت!حتی به خودش زحمت ندادجلوتربیاد این بی ادبی دیگه غیرقابل تحمل بودمی ترسیدم پلک بزنم اشکام سرازیربشه بغضم روفروخوردم وبه خودم توپیدم:اخه گلاره توکه اینطوری نبودی کارت به جایی رسیده ازیه شازده پسرمغرور محبت گدایی می کنی؟!هنوزچندقدمی برنداشته بودم که صدام کرد!!یعنی درست شنیدم بهم گفت گلاره خانم!دیگه نگفت ابجی. چقدرشنیدن اسم خودم از زبونش شیرین بودبازم دلخوریم فراموش شد نمی دونم حالت نگاهش تغییرکرده بودیامن زیادی احساساتی شده بودم _شرمنده کارمهمی برام پیش اومدنتونستم بمونم ازخانواده عذرخواهی کنید. همون کتاب دیشبی تودستش بودبه طرفم گرفت_دیدم خوشتون اومدبراتون اوردم.کتاب دعاست یادگارپدرمه توهمه سال های عمرش ازخودش جدانکردحتی لحظه رفتنش! کربلا،مکه،یاتودوران جنگ مونس ویارش بوداین اواخرازم خواست صحافیش کنم. متعجب نگاهش کردم_بقول شمایادگاریه حتمابراتون ارزشمنده من نمی تونم قبول کنم. _مطمئن باشیداین خواست پدرمه چون لیاقتش رودارید.! ازحرفاش سردرنمی اوردم.منظورش چی بود؟این باراشکام بی اجازه جاری شد.... ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست شاعر: محمد_علی_بهمنی ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ زیبا از شهیدنوید رو ببینید چطور عاشقانه، شهادت رو توصیف میکنه😭 گروه فرهنگی شهدایی احیا @ahyyagroup
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشــــــق🍃 لبخنـد‌نجیبےست کھ‌ࢪوےلب‌توسـت... خنده‌ات‌علتِ‌ آغازغزل‌خوانےهاست...
گل های قرمز🌹🌹🌹 را می چینم دورتادورت.قشنگ تر از همیشه می شوی.بدون گل هم قشنگی البته.آقا نوید خوش سلیقه بود.به قول خودش خوب پسند.سفارش تورا خودش داده بود.گفته بود رنگ تو سفید باشد،خودش گفته بود کلمه ی شهید را بزرگ روی تو حک کنند و اسم نوید را کوچک تر کنارش بنویسند. از روزی که آقا نوید خانه عوض کرد و آمد اینجا ،تو هم برای من عزیز شدی‌سنگی که جسم یک شهید را بغل گرفته روح دارد،ندارد؟ با هر سنگی نمی شود درددل کرد،اما تو که هر سنگی نیستی!قبل از اینکه بیایی اینجا ،توی بهشت زهرای تهران قطعه ۵۳،ردیف ۸۶ و چهارمین قبر این ردیف بشوی کجا بودی؟! توی کدام کارخانه سنگ بری منتظر نشسته بودی؟ لابد کارگری که تورا برش می زده،کارش را با بسم الله شروع می کردهو زیر لبش همیشه شبیه خود آقا نوید ذکر الحمدلله بوده،نه؟ اینکه روی تو اسم شهید نوید را نوشته اندو راهی بهشت زهرایت کرده اند،خوب است؟ اینکه همسایه هایت یکی از یکی خوشبخت ترند خوب است؟ اینکه احترامت میکنند ،رویت را میشویند و با گل خوشگل ترت میکنند خوب است؟ حتما میگویی:بهتر از این‌نمی شد! راست میگویی!کجای تهران پر از دود پاک تر از قطعه ی شهدای بهشت زهراست. به روایت همسر شهید https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 🍀❤️
💠 ⛔ 🔹هر ‌وقت ‌مغرور ‌شدی!😌🌷 🔸هر‌ وقت‌ مقام‌ و‌ پولے‌ بدست‌ آوردی!💶 🔹هر‌ وقت‌ دیدی‌ همه ‌بهت ‌احترام‌ مےگذارن!💫 🔸هر وقت ‌ا‌ز عبادت‌‌ خدا خجالت ‌کشیدی!☹️ 🔹هر وقت ‌توی ‌درست ‌پیشرفت ‌کردی!😍📕 یا... با خودت ‌زمزمه ‌کن 🍀هذا‌ مِن‌ فَضل‌ِ‌ رَبی📒 یادت ‌نره ‌هرچے ‌داری ‌از فضل‌ خد‌ا داری!🖇✏️
عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید؛ (دنیا را فریب دهید!) پرسیدند: چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید...🌱
دعا بخوان برای عاقبت بخیــری من … تویی که ختم به خیر شد عاقبتت... https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 🍀🌱
لایو از مزار شهید نوید شهید رسول شهید محمدخانی
دوستان ده دقیقه دیگ دوباره لایو میگیرم خودتونو برسونید خواهشا چون شلوغه زیاد نمیتونم بگیرم
・پـدرم گفت اگر خـــٓــادم این خانـه شوی ・هـمه زنــدگی و آخـرتـت تـضمیــن است ・از خـواستـه‌ام تـــٓــا بـشوم بیـمــــٓــارت ・بس که داروی شفاخـانه تو شیرین است https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱🖤❤️🌱
سلام همراهان گرامی🌱😍 ختم به نیابت از هدیه به(ع)(ع) هرکس هر تعداد که میخونه توی لینک زیر پیامک کنه 🌱❤️ ان شاءالله همگی حاجت روا 🤲🏻🌺 https://harfeto.timefriend.net/16680843528332 🥀🌱🥀🌱🥀 https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱ŸŸ
🎙حاج حسین یکتا : بچه‌ها! به خودتون سخت بگیرید که اون بهتون سخت نگیرن. به خودتون سخت بگیرید که خدا راحت بگیره!
یک روز خواهید شد ... خودتان برای ، تلاش کنید ... فردا کسی نیست !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍒💔• هر شب جمعه صدای مادر آید از حرم من تمام عمر دنبال صدای مادرم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍒💔• تونهایت‌ِعشقی،نهایت‌ِدوست‌داشتن، ودرلابه‌لای‌این‌بی‌نهایت‌ها چقدر‌خوشبختم،که‌تورادارم..!♥️
شب جمعه اس یادت نکنم میمیرم🖤🥀 سوره ی#جمعه به نیابت از#شهید_نوید هدیه به#امام_حسین ❤️🌱❤️🌱❤️ https://eitaa.com/Navid_safare کانال رسمی شهید نوید صفری
بهشتت رو خودت بساز، نده دست پیمانکار، نه که بگم کار پیمانکار خوب نیست ها، نه! آخه بهشت ه، کم چیزی نیست، باید کار دست خودت باشه، خدا جزوه ی مهندسی معماری بهشت سازی رو گذاشته تو این آیه از سوره یونس، اگه میخوای زندگیت بهشتی سازی بشه اول و آخر دیوار چینی هر کدوم از کارهات خدا رو قرار بده، مهندسی بهشتی یعنی: «اولش به خدا سلام کن و آخرش شکر خدا بگو»