کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۱_۱۹_۱۵_۵۹_۲۸_۴۷۳.mp3
6.37M
آرومم کن...
🎤 #محمد_فصولیالکربلایۍ
🎤 #محمدحسین_دامنۍ
شب جمعه شب زیارتی امام حسین علیه السلام
خیلی التماس دعا داریم😭
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#حضرت_عباس
حاجت روایی شما بزرگواران😍
روز: هفتم
ڪانال رسمـے شهیـد نوید صفرے♥️
تمامنرگسهاۍدنیاهمکهیكجاجمعشوند،
هیچنرگسےبوۍیوسفِزهرارانمیدهد!..
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
♥️⃟📿
آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
#اللھمعجللولیڪالفرج...🍃
خیلےوقٺمونونمیگیرھرفقا-!🤚
#دعـاےفࢪج
#قراࢪعـاشقانه
کانال رسمی شهید نوید صفری ♥️
‹💔🕊›
هروقتمیگفتیمکجـابریمآرمان؟میگفت:
بهشتزهرامیگفت:مامانانقدرآرامشداره
آدمآروممیشههردفعههمباهممیرفتیم
میرفتسرخاکشهیدزبرجدیمینشستما میرفتیمجاهایدیگهولیآرمانبیشتراونجا
بودگریهمیکرددعامیخوندهمشمیگفت:
مامانآقاسجادخیلیحاجتمیده!
بعدازشهـادتشوقـتیپرسیدنکجـادفنش
کنـن؛منمیدونستـماونجـارودوسـتداره.
گفتمقطعه۵۰انگاراونجاروبرایآرمان
ساختـهبودنتهشمکنارشهیدزبرجدیدفـن
شد💔!
#مادرشھیدآرمانعلیوردی
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم ......
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم ...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم . . .
و گاهی .... گاهی .... گاهی .....
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم … بدونیم ...
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی ....
گاهی های زندگیمون باشیم
کاش یادمون نره که فقط:
یکبار زنده ایم و زندگی میکنیم فقط یکبار
⊰•💙⛓👀•⊱
.
اِمـامزَمانَـم!
نامَـتڪہمِۍآیَدآراممِیـشَم
گویِۍجـُزتـوهِیـچنِیسـتمَـرا
سوگَـندبِہنامَـتڪـہتوآراممَنۍ...!•••
.
⊰•💙•⊱¦⇢#امـآمزمـآنـم
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_بیست_چهارم
بخش_دوم
۲ ماه پیش مقدار زیادی عروسک کوچک خریداری کردیم و به یکی از مراکز بهزیستی بردیم و بین بچه ها بخش کردیم .
این عروسک ها را با هزینه مراسم نامزدی که نگرفتیم خریداری کردیم .
روز بسیار قشنگی بود .
بچه ها با چهره هایی ذوق زده مارا نگاه میکردند و مدام از ما تشکر میکندند .
بعضی هاشان مارا فرشته بعضی دیگر هم ما را دوست خدا خطاب میکردند .
آنقدر تجربه شیرینی بود که تصمیم دارم هر سال این کار را در بهزیستی های مختلف انجام بدهم .
۱ماه و نیم قبل برای سجاد و یک هفته پیش هم برای شهریار تولد گرفتیم . تولدی که برای من خیلی سخت گذشت ، چون تولد سال قبل شهریار من و سوگل برایش کیک خریدیم و برنامه ریختیم ، اما آن روز سوگلی نبود که به من کمک کند و ذوق کند .
از ۲ هفته دیگر دانشگاه ها هم باز میشود و من دوباره راهی دانشگاه میشوم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
از در دانشگاه خارج میشوم .
سجاد روبه روی در دانشگاه به ماشینش تکیه داده و برایم دست تکان میدهد .
با دقت نگاهش میکنم .
دقیقا ۲ ما ه است که ریش گذاشته است و دوباره چهره اش از یک مدلینگ خارجی به یک جوان مذهبی تبدیل شده است .
معصومیت گذشته به چهره اش برگشته و بخاطر درمان بیماری اش رنگ پوستش باز شده است .
لبخند میزنم و به سمتش حرکت میکنم اما قبل از رسیون به سجاد صدایی متوقفم میکند
_خانم رضایی .
جرعت سر برگرداندن را ندارم .
در دل آرزو میکنم صاحب صدا شخصی نباشد که من فکر میکنم .
آب دهانم را با شدت قورت میدهم و آرام برمیگردم .
نه اشتباه نمیکردم ، صاحب صدا علیرام است .
علیرام چند قدمی دور تر از من ایستاده با چهره ای رنگ پریده مدام نگاهش را بین من و سجاد میگرداند .
سجاد با اخم علیرام را نگاه میکند ، قبل از اینکه به سمت علیرام بیاید با ابرو اشاره میکنم که از ما دور شود .
آنقدر خواهش و التماس در چشم هایم موج میزند که سجاد به اجبار از ما دور میشود .
از ما دور تر می ایستد ومدام کلافه دست در موهایش میکشد .
علیرام با قدم هایی کوتاه به من نزدیک میشود
_سلام خوب هستین ؟ ایشون برادرتون بودن
سرم را خم میکنم و به پاهایم چشم میدوزم .
با تن صدای پایینی میگویم
+نه نامزدم هستن
متعجب نگاهم میکند و غم در چشم هایش لانه میکند
_شما که گفتین قصد ازدواج ندارین
بی آنکه سر بلند کنم میگویم
+یادتونه به بار پسر عموم اومد دم در دانشگاه یه حرفی زد راجب اینکه من عاشق کسیم ؟ شما بعدا از من توضیح خواستید من گفتم پسر عموم دروغ گفته ولی من واقعیت و نگفتم . من واقعا عاشق بودم .
این آقا هم که الان نامزد مته یکی دیگه از پسر عمو هام هست .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_بیست_چهارم
بخش_سوم
علیرام انگار حالش خوب نیست .
نفس هایش به شماره افتاده و رنگش پریده است .
نگاهش را به زمین نیدوزد و با صدایی که از ته چاه در میاید میگوید
_کاش زودتر گفته بودین
دستی به دیش های منظمش میکشد
_من اگه میدونستم شما کسی رو دوست دارید مزاحمتون نمیشدم .
بابت مزاحمتای این مدتم حلالم کنید .
امیدوارم خوشبخت بشید ، یا علی
و بعد با قدم هایی بلند از من دور میشود .
دلم برایش میسوزد ، امیدوارم بتواند من را فراموش کند و ازدواج کند .
نگاهم را به رفتنش میدوزم .
با صدای سجاد تازه به خودم می آیم
_این پسره کی بود ؟
سر بر میگردانم ، کی آمده بود که من نفهمیده ام ؟
دست در جیبش کرده و با اخم به علیرامی که دارد سوار ماشین میشود نگاه میکند .
+یکی از بچه های دانشگاه بود
بی آنکه نگاهش را از علیرام بگیرد میگوید
_چیکارت داشت ؟
بین گفتن یا نگفتن حقیقت دو دلم .
ما به هم قول دادیم که به هم دروغ نگوییم و چیزی را پنهان نکنیم .با بیاد آوری قولم کلافه چشم به زمین میدوزم و با تردید میگویم
+قبلا خواستگارم بوده ، خیلی هم مصمم بود . منم برای اینکه دَکِش کنم گفتم قصد ازدواج ندارمو سنم کمه .
حالا که تو رو دیده بود میخواست بدونه تو کی هستی .
بهش گفتم نامزدمی و اونم برام آرزوی خوشبختی کرد و رفت .
نگاه نافذش را به چشم هایم میدوزد و گره ابرو هایش را باز میکند
_خوبه ، سعی کن زیاد دور و برش نباشی
سر تکان میدهم و بی اختیار لبخند میزنم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
در اتاق را باز میکنم و به تختم اشاره میکنم .
+بیا بشین
هردو با هم روی تخت مینشینیم .
نگاهم را به سجاد میدوزم .
در سکوت به فرش خیره شده و گل های قالی را از نظر میگزراند .
انگار در فکر عمیقی فرو رفته .
+به چی فکر میکنی ؟
نگاهش را به اجبار از فرش میگیرد و به چشم هایم میدوزد ، در چشم هایش ترس و اضطراب موج میزند .
کلافه دستی به صورتش میکشد
_میخوام بهت یه چیزی بگم ، دارم تو ذهنم جمله بندی میکنم .
ابرو بالا می اندازم
+خبر بدیه ؟
سری به نشانه نفی تکان میدهد
_اصلا ، شاید بشه گفت یه جورایی خبر خوبیه .
میگوید خبر بدی نیست اما ظاهرش مضطرب است .
این ضد و نقیض حرف زدنش را دوست ندارد .
+خب بگو دیگه .
نگاه از من میگیرد و به دستش میدوزد
_میگم ، چند لحظه صبر کن .
+زودتر بگو ، بدم میاد از اینکه تو خماری بمونم .
سر تکان میدهد و نگاهش را تا چشم هایم بالا می آورد .
نگاهش هر لحظه ملتهب تر میشود .
🌸🌸🌸🌸🌸
ثوابیهویۍ
رفیق!🚶🏻♂️
چندسالتہ؟!👀
همونتعدادصلوات📿
نذرڪنواسہآقا...
اَجرَڪمعِندَالله
#ثواب_یهویی🌹
#مهدےجان💚
تو را میجویم فراتر از انتظار
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم کدامیک از ما
غایب است...
ولی در آخر به این نتیجه میرسم؛
که غایب من هستم!
زیرا تو همیشه بوده ای؛
ولی چشمان من تو را نمی بینند!!!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میمیرمبراحسنوحسین،
-پسراےزهراتوبرم🙈♥️!"
#عید_مبعث🌿
#امام_زمان
🥳🥳🤩🤩
📲 #استوری
🌸 #عید_مبعث
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「#عاشقانه_شهدا」
منمشهیدآیندهام! :)✨
-دلمستمندمایجانبهلبتنیازدارد-
.
.
#شهیدانه
شهیدنویدصفری♥️
خدا گاهی از طرق آدمایی که سر راهت میذاره
بهت میگه من کنارتم...
شهید نوید صفری♥️
_♥️♥️:♥️♥️_
In the hope of tomorrow that yesterday kneeling in front of glory
به امید آمدن فردایۍ که تمام دیروزها در مقابل شکوهش زانو بزنند😌🎡.