eitaa logo
نذیر
206 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1هزار ویدیو
24 فایل
راهکارهای مهارتی در تحکیم خانواده و آسیب‌های اجتماعی جامعه، رسانه و فضای مجازی مرتبط با خانواده آی دی جهت دریافت نظرها و پیشنهادها: @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ 🌹صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش می‌خونه: "شمعِ شبهای می‌شدیم" میدونید این مصرع یعنی چی؟! عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری مینداخت. فسفر وقتی با اکسیژن هوا ترکیب بشه شعله‌ور میشه، رزمنده‌ها که زیر این بمب‌ها گیر می‌کردن، فسفر به تن‌شون می‌چسبید، و با هیچ وسیله‌ای دیگه خاموش نمی‌شد و اونا می‌سوختن و می‌سوختن و می‌سوختن... و صبح، باد خاکستر هاشون رو می‌برد... به خدا قسم که ما خیلی مدیونیم! چه خون‌هایی ریخته شد تا ماها شاید بیدار بشیم، تا شاید بیایم پایِ کار.. 🧕 👀 ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ تهیه کننده ۳ سال برای این فیلم که برنده اسکار بهترین انیمیشن شد، وقت گذاشت 🔺طرح داستان باشکوه است: وقتی درک تغییر می کند، رویدادها نیز تغییر می کنند.👌🏻 ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ 🔴 کیست آنکه درمانده را آنگاه که وی را بخواند، اجابت می‌کند؟ ✍مرد فقیری قاطری داشت که با آن میان دمشق و زَبَدانی کرایه‌کشی می‌کرد که چنین تعریف می‌کرد: 🔸یک بار مردی سوار قاطر من شد؛ بخشی از راه را طی نمودیم و از کنار یک راه پرت گذشتیم. 🔹او گفت: از این راه برو که نزدیک‌تر است. 🔸گفتم: این راه را نمی‌شناسم. 🔹گفت: ولی این راه نزدیک‌تر است. 🔸وارد آن راه شدیم تا جایی که به راهی بسیار ناهموار و دره‌ای عمیق رسیدیم که در آن اجساد کشته‌شدگانی افتاده بود. 🔹به من گفت: سر قاطر را نگه دار تا پیاده شوم. 🔸آنگاه پیاده شد و لباسش را جمع کرد و چاقویی را که همراه داشت، بیرون آورد و قصد جانم کرد. 🔹از دست او گریختم و او در پی من افتاد. از او خواستم به‌خاطر خدا دست از من بردارد و گفتم: قاطر و هر آنچه بر آن است را بردار. 🔸اما او گفت: می‌خواهم بکشمت! 🔹او را از خدا و عقوبت او ترساندم، اما نپذیرفت. پس تسلیم او شدم و گفتم: اگر می‌پذیری به من مهلت ده تا دو رکعت بگذارم. 🔸گفت: عجله کن! 🔹به نماز برخاستم اما از شدت ترس و لرزش حتی یک حرف از قرآن به یادم نیامد! 🔸همین طور در حال حیرت ایستاده بودم و او می‌گفت: زود باش، تمامش کن! 🔹در همین حال خداوند این کلام خود را بر زبانم جاری ساخت: «أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ؛ کیست آنکه درمانده را آنگاه که وی را بخواند، اجابت می‌کند و گرفتاری را از بین می‌برد؟» 📚 سوره نمل آیه ۶۲ 🔸ناگهان سواری از دهانه‌ دره بیرون آمد که در دستانش نیزه‌ای بود. پس آن را به‌سوی آن مرد پرتاب کرد که بر قلبش نشست و در جا کشته شد. 🔹به آن سوار آویختم و گفتم: به‌خاطر خدا بگو تو کیستی؟ 🔸گفت: من فرستاده‌ کسی هستم که «درمانده را آنگاه که او را فرابخواند، اجابت می‌کند و گرفتاری را برطرف می‌سازد» 🔹سپس قاطر و بارم را برداشتم و به سلامت بازگشتم. ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ ✍ 🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ. وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ. 🔸یک ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ. به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ به‌خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 🔹ﻭﻗﺘﯽ روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. 🔸ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. 🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به‌شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:  ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ. 🔸ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. 🔹ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑسﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ. به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! 🔸ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:  ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 🔹ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯی‌اش ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 💢 ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح‌هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁن‌ها ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی‌اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯی‌شان ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن‌ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ 🔹حاج اســماعیل دولابی: 🔸همیشه سعی کنید دیگران باشید و برای بندگان خدا چیز خوب بخواهید. مـــؤمن می‌تواند با خود به اهل زمین و آسمان خـیر برساند. ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ ✅ این متن برای گسترش حجاب بسیااااار عالی و هوشمندانه هست 👈ما این مسیر رو باید طی کنیم ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ ❇️مرحوم حاج اسماعیل دولابی : همین ڪه گردی بر دلتان پیدا می شود یڪ《 》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《 》بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید 《 》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی گیرد . با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ... ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army
─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ 🚨 ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎﺍین بود ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ؟! ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮی ﻣﺤﺘﺎﺝ آخه؟! 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭفتن ﻫﻤﺴﺮ قبلیشه 🚨 ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺭ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ ﻣﺤﻠﻮ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺳﻨﮕﻪ، ﻣﺎﻟﻪ ﭘﺎﯼ ﻟﻨﮕﻪ؟ ﺩﺍﺷﺖ ﺟَﻬﺎﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﺷﻮ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﺘﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ ۱۵ ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻩ. 🚨 ﮐﺎﺑﻞ ﺑﺮﻕ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﻣﺤﻞ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﺗﻮ ﮐﻪ ﻇﺎﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩﯼ! ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺪﺑﺨﺘﻪ ﺯﺣﻤﺖﮐﺶ؟ 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺭﺛﯿﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺯﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﯾﺘﻤﯿﺶ ﺟﻮﺭ ﺷﺪﻩ. 🚨 ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺭﭼﻪﻓﺮﻭﺵ ﻣﺤﻞ ﻧﺎﻗﺺُﺍﻟﺨﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺗﻮ؟! ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﻭ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ به زنها چه خیانتی کرده... 🚨 ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭو ﺑﭽﻪﻫﺎﺵ ﺑﻪ ﮐﻬﺮﯾﺰﮎ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ!ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟! ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ ﮐﻮ؟ ﺁﺧﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺳﺎﮐﺘﯽ؟ 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺯﯾﺮﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ 🚨 ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ، ﻃﺮﻑ مشکل دار ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭﻣﯿﺎﺩ! ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍ ﺍﺯَﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﻪ... ﺷﺎﯾﺪ ﻃﻠﺴﻢ ﺷﺪﯼ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﻃﻞ ﺟﺎﺩﻭ بگیر 👈 ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭنستم ۱۰ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺵ ﺗﻬﻤﺖﺯﺩ ﻭ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ ۲ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺮﺗﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻬﻤﺖ ﺑﯽﻋﺪﺍﻟﺘﯽ ﻭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺯﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ولی به بی وجدانی انسانها شک نکرد ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭو ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺩﯾﺪﯼ، ﺩلت ﺑﺮﺍش ﻧﺴﻮﺯﻩ ﻭ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻦ. ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮ ✅ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ شک نکن ─┅─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─┅─ @Nazir_army https://eitaa.com/Nazir_army