eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
476 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺 دست تقدیر 🎬: محیا سرش را به در نزدیک کرد تا صدای داخل اتاق را بهتر بشنود، صدای عمویش، ابو حصین بلند بود و صدای مادرش رقیه آهسته به گوشش میرسید، اما او سعی می کرد تا هیچ کلمه ای را از مکالمه ای که پشت در جاری بود، از دست ندهد چون کاملا می فهمید که این صحبت انگار یک نوع جنگ بر سر آینده اوست، جنگی که شاید به نوعی خودکشی برای مادرش رقیه بود،زنی مؤمن و با فهم و درک و بسیار مهربان.. رقیه با لحنی که سعی می کرد آرام و بدون تنش باشد، گفت: ابو حصین، برادر من! امر کردید که به عراق بیایم تا مال و املاکی که از آن ابومحیا ست را جدا کنید و به فرزند برادرتان که دختر من هست، بدهید. با اینکه چشم طمعی به این املاک نداشتم اما حرف شما را زمین نزدم، رنج سفر را تحمل کردم و دست محیا را گرفتم کشور خودمان را ترک کردیم آمدیم... ابوحصین به میان حرف رقیه، زن برادر مرحومش دوید و گفت: کشور خودمان نه!!! کشور خودت...چون تو ایرانی هستی..اما محیا از خون برادر من است، او ایرانی نیست، یک عرب هست فهمیدی؟! فکر نکن اجازه دادم بعد از مرگ برادرم به ایران بروید و محیا آنجا درس بخواند دیگر تو بزرگتر و همه کارهٔ محیا هستی، الان هم اینقدر با من یکی به دو نکن، قرار نیست شما به ایران برگردید.. رقیه آب دهانش را قورت داد و گفت: نمی شود...باید برگردیم، خانه و زندگی ما آنجاست، محیا درسش تمام شده، پرستار هست و به زودی سرکار می رود و می خواهد باز هم در کنار کارش درس را ادامه دهد خدا را چه دیدی شاید دکتری شد برای خودش و صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: شما به من قول دادید که ما را به ایران برگردانی... ابو حصین قهقه تمسخر آمیزی زد و گفت: با این اوضاع مملکت تو، محیا اونجا نمی تونه هیچ پیشرفتی کند و بعد صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: جسته و گریخته شنیده ام به زودی شاه ایران فراری خواهد شد، اوضاع ایران به شدت خراب است، اگر تقسیم املاک را بهانه کردم دو هدف داشتم اول اینکه جانتان را نجات دهم و دوم اینکه خوشبختی محیا را تضمین کنم. رقیه با بغضی در صدایش با لکنت گفت: ش...ش..شما لطف کردید، اما خوشبختی محیا در این نیست که از خانه و زندگی که با آن خو گرفته جدا شود و با مردی که جای پدرش را دارد ازدواج کند. ناگهان صدای فریاد ابوحصین بلند شد و گفت: 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺 دست تقدیر #قسمت_اول🎬: محیا سرش را به در نزدیک کرد تا صدای داخل اتاق را بهتر بشنود، صدای عم
دست تقدیر 🎬: ابو‌حصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو‌ یک ضعیفه هستی که نمی فهمی خوشبختی یعنی چه، برو دست به دعا بردار که ابو‌معروف محیا را بپسندد، خبر نداری که چه اتفاقاتی قرار است بیافتد، ابو معروف یکی از دوستان نزدیک صدام هست و به زودی به مقامی دهن پر کن می رسد، از طرفی او با نیمی از اموالش می تواند کل تکریت را یکجا بخرد و از آن خود کند، مردی که سالهاست در انتظار یک بچه است و از دو تا زن قبلی اش بچه ای ندارد، شاید تقدیر خدا این است که محیا برایش بچه ای بیاورد، آن وقت تا هفتاد نسل اگر غذا و پوشاک از طلا هم بخورید و بپوشید باز هم هنوز دارید و شاهانه زندگی خواهید کرد. هق هق رقیه بلند شد و ابو حصین لحنش را ملایم تر کرد و گفت: تو نمی دانی من چه لطف بزرگی در حقت می کنم وگرنه اینچنین زانوی غم بغل نمی گرفتی، اگر من دختری به سن محیا داشتم شک نکن با کمال میل دختر خودم را به عقد او در می آوردم، حالا هم کم مویه کن، امشب قرار است ابومعروف به خانه ما بیاید، بهانهٔ این جشن هم ورود برادر زاده عزیزم به عراق است. رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: از خدا بترس ابوحصین، تو می خواهی به هر طریقی من را در کنارت نگه داری، چون به بهانه وجود محیا و کار و زندگی اش، من به پیشنهاد ازدواجت جواب منفی دادم، حالا می خواهی کاری کنی که من پابند عراق شوم، تا تو هم به مقصود خود برسی.. ابو حصین خنده صدا داری کرد.. محیا که چیزهای تازه ای می شنید، عرق سردی بر بدنش نشسته بود، او مدتها بود دل در گرو مهر مهدی پسر همسایه شان در ایران داده بود، پسری پاک و مؤمن که در هیاهوی بی عفتی که شاه به راه انداخته بود، او جزء دسته ای بود که پناهگاه امنش مسجد محله بود، محیا دلش نمی خواست یک تار موی مهدی را با کل دنیا عوض کند، خصوصا که قبل از آمدنشان به تکریت، مادر مهدی برای کسب اجازه و خواستگاری به خانه آنها امده بود و مادرش رقیه، دادن جواب نهایی را به بعد از سفرشان به عراق موکول کرده بود. محیا گوشش را محکم تر به در چسپانید و می خواست بداند عاقبت حرفهای مادر و عمویش به کجا می رسد، نفس را در سینه اش حبس کرده بود که ناگهان با آمدن دستی به روی شانه اش از جا پرید.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دست تقدیر #قسمت_دوم 🎬: ابو‌حصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو‌ یک ضعیفه هستی که نمی ف
۳ 🎬: محیا همانطور که قلبش تندتر از قبل می تپید به عقب برگشت و چهرهٔ سبزه و نمکین و هیکل درشت زن عمو عالمه را در مقابلش دید. زن عمو لبخندی زد و خیره در چشمان درشت و میشی رنگ محیا شد و گفت: ببینم پشت در اتاق کار عمو چه می کنی؟! چی دارن میگن که برای تو اینقدر جالبه دختر زیبا؟! محیا با لکنت گفت: س..س..سلام زن عمو، هیچی نمی گن...ب...ببخشید من یه کم کنجکاو بودم و برای اینکه بحث را عوض کند گفت: چقدر زود از خرید برگشتید، چرا دستتون خالی هست؟ عالمه اشاره ای به در کرد و گفت: اون بندگان خدایی که ابو‌حصین اجیر کرده بود خرید را انجام دادن، من فقط دستور صادر کردم، الان هم کلی خرید روی حیاط هست، گفتم ببرن حیاط پشتی چون قراره اونجا آشپزی کنن و با زدن این حرف دست محیا را گرفت و همانطور که او را به طرف آشپزخانه می برد گفت: بیا خودم برات بگم که عموت قراره چی به مادرت بگه تا این حس کنجکاوی اینقدر اذیتت نکنه و بعد صدایش را آرام تر کرد و ادامه داد: منم از جنس خودت هستم یه زنم، نگاه به قد و هیبتم نکن، دل من هم لطیف هست و البته کنجکاو و فضولم، پس درکت می کنم محیا با تعجب حرکات زن عمویش را نگاه می کرد و با خود فکر می کرد آیا به راستی زن عمو می داند که عمو دام برای مادرم پهن کرده و قراره مادرم را هووی او کند؟! اگر می داند چرا حس حسادت ندارد؟! عالمه و محیا وارد آشپزخانه شدند و عالمه او را به سمت صندلی های نهار خوری چوبی که تازه خریده بودند کشید، محیا را روی صندلی نشاند و‌خودش هم روی صندلی کنارش نشست و همانطور که دستان سرد محیا را در دستان گرم و گوشتی خودش گرفته بود دستش را روی میز گذاشت و گفت: ببین محیا، تو دختر بزرگ و تحصیل کرده ای، دیگه وقت ازدواجت شده، مادرت هم چون توی سن پایین همسر ابو محیا شد، هنوز جوان است و زیبا، پدرت که ناگهان فوت کرد، پس عاقلانه نیست زن جوان و زیبایی مثل رقیه بیوه و تنها بماند، پس ما تصمیم گرفتیم مجلسی راه بیاندازیم و در این مجلس مادرت را به ابو معروف نشان دهیم و من مطمئن هستم با این زیبایی که رقیه دارد ،ابو معروف یک دل نه، صد دل عاشق مادرت میشود، درست است پدرت مال و املاک قابل توجهی داشت اما اموال ابو معروف مثل دریایی بی انتهاست، خوشبختی تو و مادرت تضمین خواهد شد. عالمه به چهره جوان و زیبای محیا خیره شد، چشمان درشت و میشی رنگ، ابرو های کمانی و کشیده، پیشانی بلند و صورت سفید و مژه های بلند و فر دار او، قادر بود هر مردی را جذب خود کند، عالمه لبخندی زد و زیر لب گفت: خدا را چه دیدی شاید تو به بهانه ازدواج مادرت ماندی و جاسم من هم سرو سامان گرفت.. شوکی دیگر به محیا وارد شده بود، او از حرکات جاسم پسر عمویش چیزهایی دستگیرش شده بود، حالا می فهمید که زن عمویش از این عشق پنهانی و یک طرفه خبر دارد. محیا کلا گیج شده بود، حرفهای عالمه با حرفهایی که از پشت در شنیده بود با هم نمی خواند و از زمین تا آسمان با هم فرق داشت، اما او خوب می دانست که عمویش حیله کرده و عالمه را فریب داده... عالمه که دید محیا در فکر فرو رفته گفت: محیا جان! غم به دلت راه نده، ابو‌معروف بر خلاف قیافه خشنی که دارد قلبی مهربان در پس آن قیافه دارد، مطمئنم همسر خوبی برای مادرت و پدر خوبی برای تو خواهد بود، از طرفی صدام که تازه با ترفند عمویش را برکنار کرد و کشت و بر مسند قدرت نشسته، از دوستان نزدیک ابو معروف است و این یعنی نان تو و مادرت که چه عرض کنم، نان خانواده ما هم در روغن است.. محیا آه کوتاهی کشید و از این همه سادگی زن عمو عالمه و حیله عمویش، دل نازکش پر از درد شد. دنیای محیا و اقوام پدرش با هم فرسنگها فاصله داشت، آنها خوشبختی را در چه می دیدند و محیا در چه؟! آنها پول و مال و مقام می خواستند و محیا یک جو ایمان و آرامش.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
🌸✨جهت گشایش امور و باز شدن گره‌های کور خواندن 《سوره نـاس》 بسیار مجرب است✨ 📚 ذکرهای شگفت‌انگیز عارفان ۱۳۰ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍ آیت‌الله کوهستانی ره ؛ سوره حمد و آیة‌الکرسی و آیات ۱۸ و ۱۹ و ۲۶ و ۲۷ سوره مبارکه آل عمران در افزایش روزی نافع است🔺🔺 📚 بر قله پارسایی ۲۸۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❥ 🍃🍂 امام صادق ( ؏ ) ؛ هر کس که بعد از نماز صبح و مغرب پیش از آنکه پا را بگرداند و قبل از تکلم بخواند ⇧ خدا بر او ۱۰۰ حاجت روا کند ۷۰ در آخرت و ۳۰ در دنیا 🍃🍂 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
. 💮✍🏻عارف ڪامل مرحوم آیت الله العظمی بهجت براے شفا از بیمارے، توصیہ هاے زیر را ارائه فرمودند: 🍃🌸مقدار ڪمی از خاڪ پاڪ مدفن سیدالشهدا(ع) را در آب زمزم مخلوط ڪرده و 70 مرتبہ سوره حمد برآن بخوانید و در نوبت هاے متعدد هر روز بہ بیمار بخورانید تا شفاء یابد. 🍃🌸بہ فقیران متعدد، صدقہ بدهید، گرچہ صدقہ اے ڪہ بہ هر ڪدام می دهید ڪم باشد. 🍃🌸روزے هفت مرتبہ سوره حمد را به نیت شفاے او بخوانید. 🍃🌸هر ڪس نزد بیمار می رود براے شفایش سوره حمد بخواند. 🍃🌸در حضور بیمار، مرثیہ بخوانید بہ طورے ڪہ او منقلب و متأثر شود. 🍃🌸حدیث ڪساء را (مڪرراً) براے شفاے او بخوانید. 🍃🌸گوسفند نذرفقیران ڪنید. 🍃🌸بیمار پس از نماز صبح، 2 رڪعت نماز حاجت بخواند و پس از آن 3 بار بگوید: «اللهَ اِشْفِنی بِشَفائِکَ وَ دَوانی بِدَوائِکَ وَ عافِنی بِعافِیَتِکَ مِنْ بَلائِکَ فَانِّی عَبْدُکَ وَ ابنُ عَبدُک» (خداوندا مرا با شفاے خودت، شفا ده و با داروے خودت درمان ڪن و از گرفتارے ات، نجات و رهایی بخش چرا ڪہ من بنده تو و فرزند بنده توأم) 🍃🌸پس از آن، یڪ بار هم بگوید «بِحُرمهِ الامامِ الکاظم (ع)». [بہ حرمت و آبروے امام کاظم (ع)] 📚ذڪرهاے آسمانی، ص90 و91 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨ اعتـماد به نفـس کافے براے حرف زدن ندارے؟ ): دعایی رو بخون که موسے ؏ خوند و جلوے فرعون ایستاد (: آیه ۲۵ تا ۲۸ سوره طہ ↯↯↯ رب اشرح ...(تا)... قولے ✨ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
꧁꧂ 🌺✍ابا بصیر می گوید: بـه امام محمد باقر(ع)عرض ڪردم: دردی دارم ڪـه شب ها خواب را از سرم بیرون میڪند و امام(ع)فرمودند: ای ابا بصیر،زمانے ڪـه درد را احساس ڪردی،دستت را بر آن موضع بگذار وسورہ حمد وتوحید را بخوان و سپس بگو: 🌹🍃 💞وَتَرَے الجِبَالَ تَحسَبُها جَامِدَةً وَ هیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب صُنعَ اللهِ الَّذے أَتقَنَ ڪُلَّ شَیءٍ إِنَّهُ خَبیرُ بِما تَفعَلُون💞 👌درد ساڪن میشود و برنمی گردد. 📚منبع: بحارالانوار،ج۹۵،ص۹۲ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 محرّم ماه عزا نیست! آزمونِ خطرناکِ «تصمیم» است! | @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت ۱۲.mp3
9.06M
√ کسی که قصد می‌کند به خدا و اهل غیب نزدیک شود، قدم اول کجاست؟ ✘ باید از کجا شروع کند؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۲ | @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه امام حسین (علیه‌السلام) داشتن می‌رفتن کوفه، چه جوری سر از کربلا در آوردن؟ اونم وقتی که فاصله کوفه تا کربلا حدود ۸۰ کیلومتره🤔 مجموعهٔ قسمت اول مجری نوجوان: متین محمودآبادی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Erade Sheytan Dar Entekhabat.mp3
13.02M
🔉 * اختلاف مؤمنين با یکدیگر؛ اتفاقی بدتر از شکست در انتخابات [2:02] * اختلاف افکنی حرام و منکر است [3:28] * امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): ای شیعیان آنچه را آرزو دارید نخواهید دید (فرج امام‌زمان) تا آنجایی که برخی از شما برخی دیگر را دروغگو می‌خوانید [8:02] * فتنه اصلی قبل از ظهور بین خود شیعیان و حزب‌اللهی‌ها است [10:34] * امام حسن (علیه‌السلام): امری که منتظرش هستید رخ نمی‌دهد تا آنجا که برخی از شما دیگری را لعن می‌کنید [14:55] * کسانی که موجب اختلاف می‌شوند را نهی‌ازمنکر کنید! [16:46] ⚜ فضلیت عجیب نماز پنجشنبه [19:21] * کیفیت این نماز [21:00] ⏰ مدت زمان: ۲۴:۳۵ 📆 ۱۴۰۳/۰۴/۰۷ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📸 پاسخ یک کاربر فضای مجازی به دروغ یکی از حامیان پزشکیان 🔹کاری که خودشان با رئیسی کردند را به دولت نسبت می‌دهند! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♨️پیام ماهسون خواننده ترکیه ای به مسعود پزشکیان‼️ بله آقای ماهسون باید اصلاحات بشه، باید حجاب برداشته بشه، تا مثل کشور ترکیه از ی کشور مسلمان تبدیل بشه به کشوری با آمار بالایی از تجاوز و هرزگی آره زنایی ایرانی خشونت میبینن نه اینکه روزی چند بار کتک میخورن و مثل غرب به چشم کالا بهشون نگاه میکنن😏 جالــــــــــــــبه آزادیشون یعنی بی بند و باری و فساد😳😐 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛مدعیان حقوق زن، دریغ از ذره ای غیرت با آب جوش میخواهند حجاب از سر زن مسلمان بکشند ... لعنت بر شرف نداشته تان😡😡😡 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♨️پیام ماهسون خواننده ترکیه ای به مسعود پزشکیان‼️ بله آقای ماهسون باید اصلاحات بشه، باید حجاب بردا
پاسخ منطقی یک هموطن به بازنشر استوری توهین آمیز یک خواننده ترکیه توسط رضا رشیدپور @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ای رئوفی که بود مهر و عطوفت کارت باز هم یک نگهت کرد دلم را غارت تب عشق است که در جان و دلم افتاده تو بگو من چه کنم با عطش دیدارت السَّلامُ عَلَيْكَ يا أنیسَ النُفوس 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ مختصر امام رضا ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🏴 کجا سیاه به تن کرده ای غریبانه 🏴 کجا به سینه خود میزنی به تنهایی اجرک الله یا صاحب الزمان 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
نور چشمم فدای طفلانت جان زینب همیشه قربانت زندگی من و تب و تابم دست من خالی است دریابم حیف شد بیش از این توانم نیست حاصلی جز دو نوجوانم نیست 🌺 💔🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💔 بلند مرتبہ شاهےو پیڪرت افتاد همیݩ ڪه پیڪرٺ افتاد خواهرٺ افتاد تو نیزه خوردے و یڪ مرتبہ زمیݩ خوردے هزار مرتبہ برابرٺ افتاد 🌺 💔🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5915789603054290706.mp3
10.5M
🔳 🌴شب شب طفلان زینبه گریه کنید پای علم 🌴یاد کنیم از شهیدامون شب مدافعان حرم 🎤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_قافله_سالار_من_حسین_شریفی.mp3
5.37M
🔳 🌴قافله سالار من 🌴کجایی ای دوای دردم 🎤 👌فوق زیبا @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا