#سلام امام زمانم 🌺🌾
با یاد تو میخوابم 😴
در خواب تو را بینم 😍
از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی ✨💫
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختم_هفت_سوره_جهت_قضاء_حاجات
#وعلو_درجات
✍🏻 از جمله مجربات قرآنی جهت قضاء حاجات و علو درجات و هلاک اهل ظلم و فساد و خواندن این هفت سوره درطول هفته است که باید بدین ترتیب خوانده شود .
🍃شنبه سوره مبارکه«انا فتحنا »چهارده مرتبه
🌸روز یکشنبه سوره مبارکه «یس» چهارده مرتبه
🍃روز دوشنبه سوره مبارکه«واقعه»چهارده مرتبه
🌸 روز سه شنبه سوره مبارکه «الرحمن»چهارده مرتبه
🍃روز چهار شنبه سوره مبارکه «جن»چهارده مرتبه
🌸 روز پنج شنبه سوره مبارکه«تبارک»
🍃جمعه الم سجده هر کدام چهارده مرتبه
🍃🌸 أن شاالله مطلب برآورده شود🌸🍃
📚صحیفة المهدیه، صحفه ۵۷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
#نمازشب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_217 سوره مبارکه
#یونس
#سوره_10
#جزء_11
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
217-younes-ar-parhizgar.mp3
1.05M
#ترتیل #صفحه_217 سوره مبارکه #یونس
#سوره_10
#جزء_11
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_217 سوره مبارکه #یونس
#سوره_10
#جزء_11
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
217-younes-fa-ansarian.mp3
5.44M
#صوت_ترجمه #صفحه_217 سوره مبارکه #یونس
#سوره_10
#جزء_11
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_217 سوره مبارکه #یونس
#سوره_10
#جزء_11
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
217-younes-ta.mp3
6.37M
#صوت_تفسیر #صفحه_217 سوره مبارکه #یونس
#سوره_10
#جزء_11
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روی لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92476
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/NedayQran/92477
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/NedayQran/92478
#دعــاے_عهـــد👇
https://eitaa.com/NedayQran/92479
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/NedayQran/92480
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه
https://eitaa.com/NedayQran/99580
#زیارت #جامعه_کبیره👇
https://eitaa.com/NedayQran/92481
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/NedayQran/92482
#جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/92483
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/NedayQran/96596
#امام_زمان عج
💚#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#حضرٺ_ارباب_سلام✋
باز هـم روز مـن و
عرضِ ادب محضرِ یار
با سـَلامـے
برڪٺ یافتہ روز و شب ما
#من_الغریب_الے_الحبیب❤️
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
حلال تمام مشکلاتی ای عشق
تنها تو بهانۀ حياتی ای عشق
برگرد که روزمرّگی ما را کشت
الحق که سفينةالنجاتی ای عشق
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
از فتنه ی عمروعاص ها باکی نیست
پیداست کسی که رفتنی باشد کیست!
تا روز ظهور مهدی ان شاءالله
بر روی سرم سایه ی آقا باقیست
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷🍃
#آیتالله_فاطمینیا :
نگاه به نامحرم
تیری است که انسان را
به زمین می زند و سخت بشود
که بلند شوی...
#کنترل_نگاه⚠️
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#نماز_آمرزش_ویژه_یڪشنبہ
✍هرڪس این نماز را در روز
یکشنبه بخواند از آتش جهنم و
عذاب ایمن شود ۲ رڪعتست
رکعت اول 👈 حمد و ۳ ڪـوثر
رکعت دوم 👈 حمد و ۳ توحید
📚 جمال الاسبوع ۵۴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۳۴ بغضم دوباره سرباز ڪرد. #پشیمون_شدم_ڪه_چرا_اینهارو_گفتم. روم نمی
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۳۵
روز بعد ڪاملا حواسم بہ رفتارات فاطمہ بود تا بہ یقین برسم ڪہ از چیزے خبرنداره .
ولے همہ چیز مثل دیروز بود و حتے او با من مهربانتر وصمیمے ترشده بود.ترجیح دادم من هم دیگر بہ روے خودم نیاورده و حرفے از دیشب بہ میان نیاورم.
روزهاے باقے مانده ما رو بہ فڪہ وشلمچہ واروندرود بردند.
مسیر گرم و غذاهاے بے ڪیفیت اردوگاه اصلا با معده ے من سازگار نبود و روزے ڪہ ما را بہ شوش زیارتگاه دانیال نبے بردند حال مساعدے نداشتم. ناهارم رو نخورده بودم و بہ پیشنهاد فاطمہ دربازارهاے اونجا دنبال یڪ رستوران یا اغذیہ فروشے میگشتیم تا بتونم چیزے بخورم.
من ڪہ واقعا حالم مناسب نبود بہ فاطمہ التماس میڪردم بہ زیارتگاه برگردیم تا استراحت ڪنم.ولے فاطمہ میگفت
_اگر چیزے بخورم حالم بهتر میشہ!!
در راه ،خاڪ شیر مهمانم ڪرد و گفت :
-گرما زده شدے.اینو بخورے حالت خوب میشہ.
🍃🌹🍃
خاڪ شیر راڪہ خوردم فقط چند قدم تونستم راه بیام و در شلوغے بازار گوشه اے نشستم.
فاطمہ ڪنارم نشست و با نگرانے پرسید :
-چیشد؟ حالت بدتر شد؟
حالت تهوع مانع پاسخم میشد.و فقط سر تڪان دادم. بدنم خیس عرق شده بود و دلم میخواست همانجا دراز بڪشم .
بے چادر!!
سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و آهسته نالہ زدم.
چشمانم سیاهے میرفت وتمام سعیم این بود ڪہ بالا نیارم.فاطمہ شانہ هایم را ماساژ میداد.نمیدانم آب از ڪجا آورده بود وروے صورتم میپاشید.
چندنفرے دوره ام ڪرده بودند و نظرے مےدادند.
🍃🌹🍃
میان آن همہ صدا ولے یڪ صداے آشنا زنده ام ڪرد:
-یا الله! !چیشده خانوم بخشے؟!
فاطمہ صداش نگران و مستاصل بود:
-نمیدونم.حاج آقا.حالشون بہ هم خورده رنگ بہ رو ندارن
-هیچے نیست..گرما زده شدن.با خانمها ڪمڪشون ڪنید ببریمشون یڪ مرڪز پزشڪے!
چشمان نیمہ بازم رو بہ سوے صدا چرخاندم.
نیم رخ زیبا و پر ابهت او را دیدم ڪہ گوشے موبایلش روڪنار گوشش قرار داده بود و با ڪسے چیزے را هماهنگ میڪرد. انگار داشت درباره ے من حرف میزد.میگفت
_شما منتظر ما نمونید. ما اگر رسیدیم با یڪ وسیلہ ے دیگر خودمونو بهتون میرسونیم.
🍃🌹🍃
تا همین چند دقیقہ پیش آرزو میڪردم هرچہ زودتر حالم خوب شود و بتونم سرپا بشم
ولے حالا تمام سلولهام خداروشاڪر بود بخاطر این حال خراب.!!
نمیدانم دیگران هم از چشمان نیمہ بازم متوجه میشدند ڪہ من بہ چہ ڪسے نگاه میڪنم؟
فاطمہ شانہ ام رو گرفت و با مهربانے پرسید ڪہ
_آیا میتونم راه برم یا نہ؟
صدای یڪے از بومے هاے آنجا رو شنیدم ڪہ خطاب بہ حاج مهدوی گفت:
-حاج آقا خواهرمونو سوار ماشین من ڪنید برسونمتون درمونگاه.
حاج مهدوے گفت:
_خیر ببینید و چندثانیہ بعد من بہ ڪمڪ فاطمہ داخل اون ماشین بودم.
تڪانهاے ماشین وگرماے بیش از حد صندلیها وضعم را بغرنج تر ڪرد.
دستم را جلوے دهانم گرفتم تا محتویات معده ام خالے نشود.
با نالہ واشاره بہ فاطمہ فهماندم چہ اتفاقے در شرف افتادن است.فاطمہ سراسیمہ بہ ڪیفش نگاه ڪرد وگفت _تحمل ڪن من چیزے همراهم ندارم.
راننده ڪہ متوجہ گفتگوے ما شده بود بہ فاطمہ گفت:
_تو زیب صندلے باید یڪ پلاستیڪ باشہ.
فاطمہ با عجلہ دنبال پلاستیڪ گشت ومن پشت سر هم آب دهانم را قورت میدادم تا بالا نیاورم.
بدترین لحظات عمرم همان لحظات بود.چون اگر این اتفاق مے افتاد نمیتونستم تو روے هیچ ڪدامشون نگاه ڪنم.
تافاطمہ پلاستیڪ را جلوے دهانم گرفت حالم بہ هم خورد و معده و روده ام از شدت حملہ ے محتویات بہ سمت بالا میسوخت ودرد گرفت..
ولے بعدش ڪمے آرام گرفتم وسبڪ شدم.
روے صندلے ولو شدم و با صداے نسبتا بلندے نالہ میڪردم. دستانم خواب رفتہ بود و گلویم مإسوخت.
فاطمہ کمے بهم آب داد.و با ڪتاب دعایش بادم میزد.
🍃🌹🍃
نگاهم رو بسمت حاج مهدوے ڪہ ڪنار راننده نشستہ بود دوختم و خوشحال از اینڪہ او بخاطر من اینجا بود اشڪهایم روان شد.طفلڪ فاطمہ فڪر میڪرد اشڪهایم بخاطر حالم است، خبر نداشت ڪه من وقتے بہ این مرد نگاه میڪنم دنیا رو فراموش میڪنم.نمیدانم چرا دست از این عشق دوراز دسترس برنمیداشتم و چرا هربار با دیدن قدو بالاے حاج مهدوے دست وپایم رو گم میڪردم و دنیارو زیبا میدیدم.
چرا با اینڪہ حاج مهدوے ڪوچڪترین توجهے بہ من نداشت باز هم گرفتارش بودم.
🍃🌹🍃
بہ درمانگاه رسیدیم .
حاج مهدوی مقابلم قرار گرفت و با نگرانے پرسید :
-بهترید خانوم ان شالله؟
-من تکیہ بہ شانہ ے فاطمہ زدم و با اشاره ے چشم وسر پاسخش را دادم.
او با رضایت گفت:
_خوب الحمدالله..الان میریم پزشڪها یڪ نگاه میندازن بهتون.احتمالا سرمے هم تزریق میڪنند وبهتر میشید.
دلم میخواست بخاطر مزاحمتم عذرخواهے ڪنم
ولے ناے صحبت نداشتم. دقایقے بعد من در بخش اورژانس بسترے بودم و طبق پیش بینے حاج مهدوی بهم سرم آمپولهاے تقویتے تزریق ڪردند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۳۴ بغضم دوباره سرباز ڪرد. #پشیمون_شدم_ڪه_چرا_اینهارو_گفتم. روم نمی
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۳۵ روز بعد ڪاملا حواسم بہ رفتارات فاطمہ بود تا بہ یقین برسم ڪہ
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۳۶
در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم.
در خواب، حاج مهدوے را دیدم ڪہ با ناراحتے به سمتم مے آمد و با نگاهے ملامت گر ڪنار بسترم ایستاد.
گوشیم در دستاتش بود وزنگ میخورد.
با ترس و اضطراب ازش پرسیدم :
-چیشده حاج اقا؟ چرا ناراحتید؟
او با ناراحتے پاسخ داد:
-از درمانگاه ڪہ بیرون آمدیم یڪ راست بلیط میگیرید و میرید تهران.!!!این پسر ڪیہ؟!
با من من گفتم :
-ن ..نمیدونم…
او نفس عمیقے ڪشید و گفت:
-مهم نیست!!!خانم بخشے همہ چیز را راجع بہ شما بهم گفت.
من با ناباورے و شرمندگے بہ فاطمہ ڪہ ڪنار تختم بود نگاه ڪردم و گفتم:
-فڪر میڪردم رازدارے..تو ڪہ گفتے چیزے نشنیدے؟؟!!!
فاطمہ سرے با تاسف تڪان داد و گفت:
-متاسفم!!ولے اگہ تا حالا هم سڪوت ڪردم بہ حرمت جدت بود.فڪر میڪردم میخواے عوض شے.ولے تو از اعتماد ما سواستفاده ڪردے تو وجهہ ےڪاروان رو خراب میکنے.
من با بغص و اشڪ بہ آن دو نگاه میڪردم و گفتم:
-من من #توبہ_ڪردم..
حاج مهدوے گفت:
_خواهر من! !!این چہ توبه ایہ ڪہ نامحرم بہ موبایلتون زنگ میزنہ وسراغتونو از من میگیره؟ ! اصلابہ فرض ڪہ توبہ ڪرده باشے.جواب اینهمه دل شڪستہ و نفس های لگام گسیختہ وبیدارشده رو چے میدے؟ حالا هم ڪہ اومدے سراغ من.!فڪر ڪردے نمیدونم چندوقتہ منو تا دم منزل تعقیب میڪنے؟
من گریہ ڪردم و دل بہ دریا زدم:
-بخدا حاج آقا حساب شما سواست..من شما رو دوست دارم.شما براے من منجے هدایتید…
فاطمہ اخم ڪرد..
حاج مهدوے تسبیحش رو پرت ڪرد روے تختم وبا عصبانیت گفت :
_خجالت بڪش خانوووم!!
من از شرم داشتم آب میشدم.گوشے موبایلم همچنان زنگ میخورد.عکس ڪامران روے صفحہ افتاده بود.
فاطمہ با بدجنسے گوشے رو بہ سمتم دراز ڪرد وگفت:
-بفرما خانووم عاشق پیشہ ے توبہ ڪار!! صید جدیدتونہ!!
من با گریہ و التماس رو بہ آنها گفتم:
-بخدا اشتباه فڪر میڪنید.من دیگہ نمیخوام ڪامرانو ببینم .من تو دوکوهہ توبہ ڪردم.دیگہ اینڪارو نمیڪنم.
زنگ موبایل قطع نمیشد…
میان گریہ والتماس از خواب پریدم.
🍃🌹🍃
فاطمہ مهربان و آروم ڪنارم نشستہ بود و نوازشم میڪرد.
قلبم محڪم بہ دیواره هاے سینہ ام میڪوبید.
ولے صداے زنگ موبایل همچنان از میان ڪابوسم در گوشم ضربہ میزد.
-گوشیت خیلے وقته داره زنگ میزنہ عسل جان..خواستم جوابشو بدم گفتم بے ادبیہ
هنوز تصاویر خوابم مقابل چشمانم بود.
فاطمہ گوشیم رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:
-آقا ڪامرانہ!!
قلبم هرے ریخت…
فاطمہ اسم او رو دیده بود..
واے چہ آبرو ریزے ای شد.حالا چہ ڪار باید میڪردم؟
فاطمہ با اصرار نگاهم ڪرد وگفت:
_جواب بده دیگہ. شایدڪارواجبے داشتہ باشہ باهات.بنده خدا خیلے وقتہ داره زنگ میزنہ
من با تردید بہ گوشے ڪہ در دست او بود نگاه میڪردم و واقعا نمیدانستم باید چہ ڪنم؟
🍃🌹🍃
از یڪ طرف با جواب دادن گوشے خط بطلان میڪشیدم بہ توبہ ے خودم..
واز طرف دیگہ اگر جواب نمیدادم کامران ول کن معامله نبود و وقت وبے وقت زنگ میزد تا علت بے پاسخ ماندن تماسش را بفهمد.
فقط او نبود. مسعود و نسیم هم در این مدت هرچہ تماس گرفتند تلفنم را جواب ندادم.
ولے پاسخ ندادن تلفنها ڪار درستے نبود. باید شهامتش را پیدا میڪردم و براے همیشہ خودم رو از بازے آنهاڪنار میڪشیدم.
ولے این ڪار امڪان پذیر نبود.
تا زمانیڪہ از جانب حمایت دایمے فاطمہ وبہ دست آوردن دل حاج مهدوے مطمئن نمیشدم قدرت چنین ریسڪے را نداشتم. سرنوشت چقدر شرایط سختی درمقابلم قرار داده بود.
و من در هیچ ڪدام این شرایط #حق_انتخابے نداشتم.
چون تنها #یڪ_سر_قصہ_من_بودم.
نہ در ادامہ ےرابطه ام باڪامران حق و قدرت انتخاب داشتم ونہ امیدے بہ وصال حاج مهدوے داشتم!!
عشق بے منطق ویڪ طرفہ ے من نسبت بہ حاج مهدوے همچون سرابے بود ڪہ از دور مرا امیدوار میڪرد ولے میترسیدم هرچہ نزدیڪتر بہ او شوم او ازمن دورتر و دورتر شود.
🍃🌹🍃
فاطمہ ڪہ بہ نگاه مردد من با تعجب چشم دوختہ بود گفت:
-عسل.!! اون بدبختے ڪہ پشت خطہ از نگرانے مرد..چرا جوابشو نمیدے؟ مگہ آشنات نیست؟
هنوز هم ارتعاش رگهایم براثر ڪابوس چند دقیقہ ے پیش در جانم باقے مانده بود.با صدایے خش دار گفتم:
-تو ڪہ بهتر از هرکسے میدونے من آشنا ندارم.نمیخوام جوابشو بدم
فاطمہ میدانست ڪہ ڪامران دوستم است ولے نمیدانم چرا خودش را بہ کوچہ ے علے چپ میزد.
گاهے اوقات ڪارهاے فاطمہ را درڪ نمیڪردم.
مخصوصا حالا ڪہ بجاے گفتن حرفے از ڪنار بسترم بلند شد و برایم از بستہ ے روے تخت مقداری آبمیوه داخل لیوان یڪبار مصرف ریخت و تعارفم ڪرد.!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۳۶ در مدتے ڪہ زیر سُرم بودم از فرط خستگے بیهوش شدم. در خواب، حاج مهد
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۳۷
گوشیم دوباره زنگ میخورد.
فاطمہ لیوان را بہ دستم داد و درحالیڪہ از اتاق بیرون میرفت پشت بہ من ایستاد و گفت:
-جواب ندادن راه خوبے نیست..من نمیدونم رابطہ ے شما چہ جوریہ.ولے اگہ حس میکنے از روے نگرانے زنگ میزنہ جوابشو بده و بهش بگو دیگہ دوست ندارے باهاش باشے.اینطورے شاید بتونے از دستش خلاص شے ولے با جواب ندادن بعید میدونم بتونے از زندگیت بیرونش ڪنے
جملات فاطمہ #تردیدها و #دودلیهاے هاے این چند دقیقہ ام رو بہ #یقین بدل ڪرد.
تصمیم گرفتم گوشیمو جواب بدم و بہ ڪامران همہ چے رو بگم.
قبل از برداشتن گوشے در دلم یاد #آقام افتادم و از او مدد خواستم ڪمڪم کنہ و #دعاگوم باشہ.
فاطمہ بیرون رفت تا شاید من راحت تر صحبت ڪنم.
🍃🌹🍃
-بله
صداے نگران وعصبانے ڪامران از پشت خط گوشم را ڪر ڪرد:
-سلام.!!هیچ معلومہ سرڪار خانوم ڪجا هستند؟
با بے تفاوتے گفتم:
_هرجا!!!! لطفا صدات رو پایین بیار
ڪامران دیگہ صداش عصبانے نبود. انتظار نداشت ڪہ من چنین جواب بے رحمانہ اے بہ نگرانیش بدم.
با دلخورے گفت:
_خیلییے بے معرفتے عسل..چندروزه غیبت زده.نہ تلفنے..نہ خبرے نہ اسمسے..هیچے هیچے. .الانم ڪہ بعداز اینهمہ مدت گوشیمو جواب دادے دارے باهام اینطورے حرف میزنے.
دلم براش سوخت ولے با همون حالت جواب دادم:
-وقتے تلفنت رو جواب نمیدم لابد موقعیت پاسخگویے ندارم. چرا اینقدر زنگ میزنے؟
او داشت از شدت ناراحتے وحیرت از تغییر لحن من در این مدت منفجر میشد واین ڪاملا از رنگ صدایش مشخص بود.
-عسل تو چتہ؟؟ چرا با من اینطورے حرف میزنے؟؟ مگہ من باهات ڪارے ڪردم ڪه اینطورے بے خبر رفتے و الانم با من سرسنگین حرف میزنے؟
-نہ ازت هیچے ندیدم ولے …
چرا #شهامت گفتن اون جملہ رو نداشتم؟ من قبلا هم اینڪار روڪردم. چرا حالا ڪہ هدف زندگیم رو مشخص ڪردم جرات ندارم بہ ڪامران بگویم همہ چے بین ما تمومہ. .
ڪامران ڪارم را راحت تر ڪرد.
-چی؟؟ منم دلتو زدم؟
این سوال ڪافی بود براے انزجار از خودم وڪارهام.
دلم براے ڪامران و همہ ی پسرهایے ڪہ ازشون سواستفاده میڪردم گرفت.
سڪوت ڪرد..
سڪوتم خشمگین ترش ڪرد:
-پس حدسم درست بود..اتفاقا یچیزے در درونم بهم میگفت ڪہ دیر یازود این اتفاق مے افتہ.ولی منتها خودمو میزدم بہ خریت!!! اما خیالے نیست..هیچ وقت بہ هیچ دخترإ التماس نڪردم!ا ولے ازت یہ توضیح میخوام..بگو چیشد ڪہ دلتو زدم و بعد بسلامت
اصلا گمان نمیڪردم ڪہ ڪامران تا این حد با منطق و بے اهمیت با این موضوع برخورد ڪند.
واقعا یعنے این #دوستے تا این حد براے او #بےارزش بود.!؟
با اینڪہ بهم برخورده بود ولے سعے ڪردم غرورم رو حفظ ڪنم و با لحنے عادے گفتم:
-من قبلا هم گفتہ بودم ڪہ منو دوست دختر خودت ندون.من در این مدت خیلے سعے ڪردم تو رو در دلم بپذیرم ولے واقعا میبینم ڪہ داره وقت هردومون تلف میشه….
ڪامران ڪہ مشخص بود دندانهایش رو موقع حرف زدن بہ هم میفشارد جملہ ام را قطع ڪرد وبا لحن تحقیر آمیزو بے ادبانہ اے گفت:
_ببییییین..بس ڪن ..فقط بہ سوالم جواب بده..
لحظه اے مڪث ڪرد و با اضافہ ڪردن چاشنے نفرت بہ همون لحن پرسید:
-الان با ڪدوم خری هستے؟؟ از من خاص تره؟؟
گوشهایم سوت میڪشید…حرارت بہ صورتم دوید.با عصبانیت وصداے لرزون گفتم:
_بهتره حرف دهنتو بفهمے. نہ تو نہ هیچ ڪس دیگہ ای رو نمیخوام تو زندگیم داشتہ باشم..
و گوشے رو قبل از شنیدن سخنے قطع ڪردم.
🍃🌹🍃
نفسهام بہ شمارش افتاده بود.
آبمیوه اے ڪہ فاطمہ برایم ریختہ بود را تا تہ سرڪشیدم.بہ سرمم نگاه ڪردم ڪہ قطرات آخرش بود.ڪاش فاطمہ اینجا بود.ڪاش الان در آغوشم میگرفت.واقعا او ڪجا رفتہ بود؟ روے تخت نشستم و با چندبار تنفس عمیق سعے ڪردم آرامش رفتہ رو بہ خودم برگردونم.ولے بے فایده بود.
راستش در اون لحظات اصلا از ڪاری ڪہ ڪرده بودم مطمئن نبودم. این اولین بار بود ڪہ ڪامران با من اینقدر صریح و بے رحمانہ صحبت میڪرد. حرفهایش نشان میداد ڪہ او در این مدت بہ من اعتمادے نداشتہ و انتظار این روز رو میڪشیده.
پس با این حساب چرا بہ این رابطہ ادامہ داد؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
#خلاصی_از_کابوس
🌸✨ از ابن عباس روایت منقول
است چون کسی را #کابوس زحمت
دهد آیات مبارکه ۱۸ و ۱۹ سوره آل
عمران را خالصانه بخواند #شفاست✨
📚 خواص آیات قرآن کریم ۳۶
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕