eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
😍✋ خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد هوای نفس نباشد، همه هوای تو باشد خدا کند که گذارت فتد بہ منظر چشمم که سجده‌ گاه نمازم، جای پای تو باشد عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
لبیک به رهبرت بگو! او که حسینی است فرزند بصیر اولیا، تا به خمینی است اولاد که صالح بشود، رهبر راه است هان! نایب صاحب الزمان، چه نور عینی است @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زن عفیف زیباست ! و عفتش به اون قدرتی می دهد که قوی ترین مردان را در برابر او به خضوع وادار می کند !(:💪🏼😌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖤 اندازه‌ے تمام نَفَـس‌هاے خسته‌ات ؛ مـــــــــادر به من نَفَـس بده تا نوڪــری ڪــــــنم عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس 👇 جمال الاسبوع بکمال العمل المشروع . ص 77 . @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۷۱ بالاخره روزها میگذرد و حورا توان رفت
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۷۲ حورا که فکرمیکردبازمارال است ک به سراغش رفته گفت: _بفرمایین آخر درآن خانه تنهایی کسی جزمارال خبری اززنده بودن و نبودن حورا نمی گرفت. با دیدن مهرزاد حورا حسابی جاخورد. سریع خودش راجمع و جورکرد و چادر نمازش که همیشه بالای میزش بود را سرش کرد. مهرزاد هم بادیدن حورا سریع به عقب برگشت و عذرخواهی کرد. _ بفرمایین. _ حورا تروخدا این بچه بازیا رو بزار کنار. _ بچه بازی چیه کاری دارین بگین! _این رسمی حرف زدنا و دوریا و مخفی کردنا اصلا به نفع تو نیست. _ نفع خودمو فقط خودم میفهمم. لطفا تنهام بزارین. _ بابت اون تصادف... من.. معذرت میخوام. اصلا نفهمیدم که... کنترل ماشین از دستم.. خارج شد. _ مهم نیست یادآوریش نکنین. _ پس بزار حرفمو بزنم تا نگفته نمیرم. _ اما اون روز بخاطر همین حرف داشتین من و خودتون رو به کشتن می دادین. _ متاسفم.. اشتباه کردم اصلا غلط کردم خوبه؟ _ با عذرخواهی چیزی حل نمیشه. _ خب چیکار کنم تو بگو. بخدا این موضوع خیلی حیاتیه. ربطی به علاقه منم نداره که انقدر از شنیدنش اکراه داری.؟؟این موضوع یک قضیه شخصیه درباره تو. _ خب میشنوم. مهرزاد تا خواست سخنی بگوید مریم خانم از راه رسید و حورا در اتاقش را بست. نمی خواست زن دایی اش او را با مهرزاد ببیند. حوصله جار و جنجال نداشت. این چه رازی بود که هروقت مهرزاد قصد سخن کرده بود مانعی بر سر حرفش ایجاد می شد.کاش زودتر حرفش را بگوید و حورا را از دوگانگی و سردرگمی در بیاورد. شب موقع رفتن مارال از اتاقش، دفتر یادداشتش را برداشت و قلم به دست گرفت. "بعضی ها خیال می کنند دوست داشتن ساده است خیال می کنند باید همه چیز خوب باشد تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند اما من می گویم دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود که بی حوصله می شود که بهانه می گیرد که یادش می رود بگوید دلتنگ است یادش می رود با شیطنت بگوید دوستت دارم ... اگر در روزهایِ ابری و طوفانی دوستش داشتی شاهکار کرده ای! ما عادت کرده ایم همه چیز را حاضر و آماده بخواهیم همه چیز آنطور که می خواهیم پیش برود و ادعا هم داریم که دوست داریم که عاشقیم و این درست ترین اشتباهِ ممکن است.." 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۷۲ حورا که فکرمیکردبازمارال است ک به سر
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۷۳ صبح روز بعد، بعد از راهی کردن مارال به مدرسه مهرزاد از اتاقش بیرون امد و گفت: _تو ماشین منتظرتم حورا کارت دارم زود بیا. سپس بدون این که منتظر حرف حورا بماند رفت. حورا هم برای کنجکاوی حرف نزده مهرزاد سریع حاضر شد و از خانه بیرون رفت. بدون حرفی سوار ماشین شد و مهرزاد با سرعت حرکت کرد. _ تا اتفاقی پیش نیومده که دوباره مانع بشه بزار حرفمو بزنم. ببین حورا.. تو... تو این چند سال که تو خونه ما زندگی می کنی نمیدونستی بابات برات ارث گذاشته؟ حورا باتعجب گفت: _چی؟؟؟ ارث؟ نه نمی دونستم.!!!! _ حورا بابات قبل مرگش، وصیت نامشو داده دست بابام. ازش خواسته از تو مراقبت کنه اگر از اون سفر برنگشتن. ارثی رو هم که مال تو گذاشته بوده داده به بابای من تا وقتی تو بزرگ شدی برات خرج کنه و نیازاتو تامین کنه. حورا با بهت و حیرت به لب های مهرزاد خیره شده بود. حرف هایی که از دهانش خارج میشد برای حورا غریبه بود. کاش همه این ها دروغ بوده باشد....کاش دیگر ادامه ندهد.... _ بابای منم با خیال راحت ارثتو خورده یه لیوان آبم روش. نه به تو خبر داده نه پولتو کنار گذاشته. این دایی به ظاهر مهربونت ازت اخاذی کرده میفهمی؟ ارثتو که حق رسمی و شرعی و عرفی توئه رو بالا کشیده. حالا بازم میخوای تو اون خونه بمونی؟ حورا دستش را روی سرش گذاشت... و به فکر های درهم و پریشانش نظم داد. چرا باید بعد چندین و چند سال تازه بفهمد که پدرش برای او ارثی به جا گذاشته!؟چرا باید این قضیه را از او مخفی کنند و سال ها با او مانند یک آدم اضافی برخورد کنند؟ – بگین که... این حرفا... دروغه. _ نه نیست. حالا که واقعیت رو فهمیدی یه کاری کن. اون خونه و آدماش به تو بد کردند. اما تو سکوت کردی و هیچی نگفتی. حالا باید یه کاری کنی. حورا با بی قراری گفت: _نگه دارین. میخوام پیاده شم. _ حورا گوش ک... _‌نگه دارین میگم. مهرزاد روی ترمز زد و حورا سریع پیاده شد و در را بهم کوبید. خیابان ها را طی کرد و بدون توجه به کسی گریه میکرد.... دلش داشت می ترکید. خیلی به او سخت گذشته بود. خیلی سکوت کرده بود. چقدر چیزی خواست و نشد. چقدر خرید داشت و نکرد فقط بخاطر اینکه حس میکرد خانواده دایی اش بی منت او را بزرگ کرده اند و همیشه سپاس گذار آن ها بود. به دانشگاه نرفت و مجبور شد به هدی زنگ بزند تا ساعاتی پیش او بماند. به خانه هدی رفت و با او درد و دل کرد...برای اولین بار اشکش درآمد. اشک ریخت و حرف زد. "سخته به بعضیا بفهمونی که اگه خیانت نمی کنی، دروغ نمیگی، پنهون کاری توی کارت نیست، راحت می بخشی، سخت به دل می گیری، بی منت محبت می‌ کنی، همیشه برای کمک کردن آماده ای، توی بدترین شرایطم نمیری، همیشه سعیت به انسان بودنه، زرنگ بازی در نمیاری، دلت نمیخواد مثل بعضیا باشی، که اگه خوبی... که اگه بد نیستی... نه اینکه بدی بلد نباشی، نه اینکه از روی سادگی و نفهمیته، نه اینکه جربزه‌ ی بد بودنو نداشته باشی، نه! فقط میخوای که خوب باشی... خوبی نه اینکه اجبارت باشه، انتخابته! فرق بین خوب بودن و بد نبودن با حماقت و پخمه بودن و نفهمی رو... واقعا سخته به بعضیا بفهمونی!" 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۷۳ صبح روز بعد، بعد از راهی کردن مارال
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۷۴ تمام مدت فکر مهرزاد مشغول یک چیز بود.. حورا... حورا... حورا... حال بدش وقتی از ماشین پیاده شد... کاش جلویش را می گرفت. نگرانش شده بود.اما می دانست حورا دختر عاقلی است. کاری نمیکند که پشیمان شود. وقتی به خانه رسید حورا در اتاقش بود چون چراغ اتاقش روشن بود. نمیدانست چند ساعت گذشته کجا بوده اما حال که خانه بود خیالش راحت شد. بعد شام فکرش مشغول حرف های حورا شد. مهرزاد نه شغلی داشت و نه سرمایه ای. وابسته به خانواده اش بود و این را میتوانست قبول کند. تصمیم گرفت کاری کند که به چشم حورا بیاید بلکم بتواند او را هم وابسته ی خودش کند.دوست داشت مرد ایده آل حورا بشود. یکهو جرقه ای در ذهنش زده شد.... با خودش فکر کرد: آره خودشه..یاد حرف امیر رضا افتاده و اون رفتاری که با بی رحمی با او داشت. امیر رضا فقط برای پرسیدن حالش زنگ زده بود و او همچین رفتار بدی را فقط به خاطر برادرش امیر مهدی با او داشت. بد پشیمان شده بود و به خاطر رفتار تندش با رفیقی که حتی در شرایط بد هم با او بود شرمنده شد. در لیست مخاطبین اسم امیررضا را پیدا کرد و دکمه ی تماس را زد. _سلام رفیق چطوری؟ _به آقا مهرزاد چیشده داداشمون به رفیق قدیمیش زنگ زده ؟؟ _داداش شرمندم بابت رفتار اون روزم. پام درد میکرد اعصابمو بهم ریخته بود. _دشمنت شرمنده داداش . خب...کاری داشتی؟؟! _آره. قرض از مزاحمت خواستم برام یه کار خوب جور کنی . دیگه وقتشه برم رو پاهای خودم وایسم. _این چه حرفیه بابا؟ مزاحمت نیس تازه مایه ی خوشحالیمونم هست . راستش تو مغازه ی دوم بابا یکی از فروشنده ها دیگه نمیتونه بیاد بابا هم دنبال یه نفر هست . اگه میتونی اونجا هم هستش. _دمت گرم داداش . خب پس من از کی بیام اونجا؟! _فردا بیا مغازه تا با بابا هم یه صحبتی داشته باشی. _باشه پس من فردا ساعت 10 صبح اونجام. دمت گرم حاجی نوکریم. _خواهش میکنم داداش. یا علی مدد _خدافظ مهرزاد از روز بعد مشغول کار شد.و به شدت روی کارش تمرکز داشت.... حورا هم اصلا حالش خوب نبود. باهیچکس سخن نمیگفت حتی مارال. دیگر هیچ کدامشان برایش با ارزش نبودند. حال از سکوت خودش ناراضی و پشیمان بود... حس تنهایی، اینکه همه بعنوان یه اضافه بهش نگاه میکنن برایش خیلی اذیت کننده بود. گاهی این که در زندگیت کسی را برای دوست داشتن داشته باشی... اینکه شانه ای برای گریه های شبانه ات داشته باشی... گوشی برای شنیدن دردو دل هایت داشته باشی... شایدمارال دراین چندسال تنهاکسی بود که کمی حورا را دوست داشت.اما حال حورا به قدری بد بود ک دیگر حتی مارال هم نمیتوانست تسکین دردهای روحی اوباشد. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
🌸🍃 🍃 ✨دعای حضرت خضر(ع) برای 🌷جناب نقشبندی می گوید: ✨عبدالله بن مبارک این دعا را از حضرت خضر(ع) فرا گرفته و خود نیز تجربه نموده است و آن دعا این است که دست را بر پیشانی قرار میدهی و تا پای او می کشی و می گویی: 💥اَقسَمتُ عَلَیکَ اَیَّتُها اَلعِلَّةُ بِعِزَّةِ اَللهِ وَ بِعَظَمَةِ اللهِ وَ بِجَلالِ جَلالِ اللهِ وَ بِقُدرةِ قَدرَةِ اللهِ وَ بِسُلطانِ سُلطانِ اللهِ وَ بِلا اِلهَ اِلّا اللهُ وَ بِما جَری بِهِ اَلقَلَمُ مِن عِندِ اللهِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ💥 🌹عبدالله بن مبارک میگوید : این دعا را بر هیچ مریضی نخواندم مگر آنکه شفا یافت باذن الله تعالی. 📚 تعویذات علمیة صفحه ۳۳و ۳۴   عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💚 دعای سه کس ردّ نمی شود💚 💠به فرموده امام صادق(ع) دعای سه گروه ردّ نمی شود: 1⃣دعاى پدر در حق فرزند وقتی كه فرزند كارِ نيكى در حقِّ پدر انجام می دهد و نفرين پدر در حقِّ فرزند زمانى كه فرزند مورد عاقّ پدر قرار مى گيرد🌱 2⃣نفرين مظلوم بر كسى كه به او ظلم كرده، و دعاى مظلوم در حقّ كسى كه او را یاری کرده است🌱 3⃣دعاى مؤمن در حق کسی که از او تقاضاى كمك كرده و او اجابت نموده و نفرين مؤمن در مورد كسى كه تقاضاى كمك از او كرده و وی قادر بر كمك او بوده؛ ولی او را کمک نکرده است🌱 💠منبع:الامالی طوسی،چاپ اول ،ص۲۸۰ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دعاے زیر را بنویسید📝 و بر بازوی راست خود ببندید کمتر از یک هفته یک 🌷🍁 وَلاَتُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِینَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن یُؤْتَى أَحَدٌ مِّثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ 🍂🌷 عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍃🌹امام صـادق ع؛ براے ماندن در برابر حیلہ ڪسے، آیہ ۴۴ سوره غافر را بخواند🌹🍃 💙👈《و أفوض امرے الے الله ان الله بصیر بالعباد》‌💙👉 📚 روح و ریحان ۹۱ ✨دعای زیر را نوشته و در ملک یا زمین مورد نظر پنهان نموده تا زودتر به اللَّهُ لَا إِله إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ یا حفیظ یاحفیظ احفظنی فاستبشرو ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👆 بند2⃣1⃣ 🍃🍂 🍃🍂 🖊 اگر بخت شما باز نشده براے بخت گشایے این بند را بخوانید ☜ ۴۱ روز و هر روز ۷ مرتبہ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍ این‌آیه را بر دیوار آن‌محل نوشته بچسباند زودتر بفروش مےرسد↯ 【رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا】 🗞 گلهای ارغوان ۱۳۱ /۱ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part10_خون دلی که لعل شد.mp3
10.75M
🇮🇷سلامتی و طول عمر حضرت آقا صلوات🇮🇷 🍀 🍀 💠صوت شماره 0⃣1⃣ 🍀 .... 🍀لینک دانلود کتاب صوتی خون دلی که لعل شد از گوگل درایو 👇 https://drive.google.com/folderview?id=1U7MgbsCJSkE38jRcWT_bYxE7vWPhS7Ry عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت اول» 👤 استاد 🔺 تنها راه رسیدن به سُؤْلِ الهی فقط از طریق امام زمان است. عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت دوم و پایانی» 👤 استاد ⁉️ قبل از هر کاری از خودت بپرس؛ که چی؟ عج 💚 💚 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
03-1 Jaryan Ertedad (1403-08-26) Mashhad Moghadas.mp3
26.23M
🔈 📌 پرده‌برداری از زوایای تازه؛ ملحقات فصل سوم 🔰 جلسه سوم، بخش اول * فتنه‌انگیزی، زاده جرأت شیاطین است نه قدرتشان! [3:08] * نتانیاهو و زن، زندگی، آزادی؛ وقتی حقیقت با صدای شیطان روشن می‌شود [7:14] * هر "بله" به شیطان، گامی به سوی بندگی اوست [10:17] * حرز امام جواد (علیه‌السلام) اثر دارد، اما نه برای هر دلی! [13:06] * ذکر و وِرد، سلاحی قوی؛ اما بستن درهای گناه، حیاتی‌تر [17:18] * شیطانِ انس؛ هر کس که مردم را از وظایفشان دور کند [19:19] * ظلمات غفلت؛ زیست‌بوم شیاطین [20:38] * تذکر دائمی؛ نوری که راه شیاطین را می‌بندد [30:43] * نقطه ضعف ما؛ ناتوانی در اتحاد و همصدایی [35:55] * خاطراتِ ممنوعه؛ چرا دشمن نمی‌خواهد شما به یاد بیاورید؟ [38:43] * محاسباتِ معکوس؛ اثرگذاری شیطان بر ساختار ذهنی انسان [41:56] * شیب صعودی یا نزولی؟ بازی سرنوشت در کشاکش حق و باطل [45:17] ⏰ مدت زمان: ۴۹:۲۷ 📅 ۱۴۰۳/۰۸/۲۶ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
02 Ane Manaee (1403-07-19) Marghade Sheikh Sadoogh.mp3
36.1M
🔈 📌 🔰 جلسه دوم * روانشناسی باور؛ تقابل عمیق بین مؤمن و کافر [01:45] * دسیسه‌های شیطانی: شانتاژ و تخریب مسیر ایمان [02:55] * قرآن، کتاب زندگی یا کتاب مراسم؟ [08:00] * پرستش در لباس تعهد: تحلیل عمیق مذاکره در کلام امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) [10:45] * تماشاچیان عاشورا؛ بازیگرانی خاموش [19:00] * حضرت حمزه و درس‌های بزرگی از غیرت و تعصبِ به‌جا [25:28] * وقتی پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله) کوتاه آمد ولی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) کوتاه نیامد... [26:45] * مارپیچ ترس و انزوا؛ ابزاری برای تسلط بر افکار عمومی [35:50] * تکرار تاریخ؛ از سکوت مرگبار جامعه تا فریاد‌های رسای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) [36:50] * ۱۲ قرن تنهایی و گریز از دشمن؛ روضه‌ای که با زندگی سید حسن نصرالله دوباره خوانده شد [44:56] * غربت و مظلومیتی که اشک‌های امام سجاد (علیه‌السلام) را جاری کرد... [47:57] * چقدر باید ظلم کنند تا بیدار شویم؟ [51:50] * پاسخی از جنس شعر، کرامت رضوی در کلام صائب تبریزی [55:20] * آیینه شو جمال پری‌طلعتان طلب... [56:15] * رهبر معظم انقلاب؛ دلی که با یقین می‌تپد [59:58] * توبه جناب حر؛ امید در تاریک‌ترین لحظات [01:017:00] * معجزه‌ای از کربلا؛ بدن سالم جناب حر پس از قرن‌ها [01:23:43] ⏰ مدت زمان: ۱:۲۶:۵۷ 📅 ۱۴۰۳/۰۷/۱۹ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کارگاه تفکر ۲۳.mp3
10.27M
۲۳ آنچه در پادکست بیست و سوم می‌شنوید : - شناخت خودِ حقیقی: عالی‌‌ترین موفقیت در زندگی انسان - علّت نفاق‌های قلبی و تغییرات ناگهانی در تغییر سبک زندگی -شاخصه‌ی مومنان زیرک و هوشمند از نگاه خداوند - پرسرعت‌ترین انسانها در مسیر «خلیفه‌اللهی» منبع پادکست : جلسه ۱۰ از کارگاه تفکر @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
معجزه تفکر بسیجی.mp3
10.55M
بدون «تفکر بسیجی» هرگز کسی به مقام سربازی و معیّت امام مهدی علیه السلام نمی‌رسد! √ (مدعیانِ سربازی آخرالزمانی، خود را با این شاخصه‌ها بسنجند) | 🔹«ویژه » @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕