eitaa logo
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.9هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31مدیر ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
💝💕💖💕💖💕💝💕ا 💕💖ا 💖ا @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈🏻☀️🌤 هم در شأن و منزلت همانند آن است؟ ☀️🌤 ✅در جواب باید گفت: اگرچه وقایعی همچون نزول ملائکه بر ولی الله (ع) در شب قدر است، اما روز قدر هم در ارزش و فضیلت همانند شب آن است.[1] ✅مرحوم شیخ عباس قمی در اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان می گوید: روزهای این شب ها را نیز باید حرمت داشت و به عبادت و تلاوت و دعا به سر آورد؛ زیرا که در احادیث معتبره وارد شده است که روز قدر در فضیلت مثل شب قدر است.[2] 📚[1] "لیلة القدر فی کل سنة و یومها مثل لیلتها، شب قدر در هر سالی هست و روزش در ارزش همانند شبش است"، شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، به نقل از تفسیر نسیم رحمت، ص 473. آنچه در تهذیب آمده مسلما از استنباطات شخصی شیخ طوسی نیست و آن را از امام معصوم (ع) نقل کرده است. [2] شیخ طوسی، التهذیب ج 4، ص 331، ح 101، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365ش. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹 ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 💖 💕💖 💝💕💖💕💖💕💝💕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۳ با صدای مادرش، چادرش را درست کرد، و سینی چایی را بلند
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۴ دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد. شهاب سرفه ای کرد. _من اول شروع کنم یا شما؟! مهیا آرام گفت: _شما بفرمایید. _خب! من شهاب مهدوی، ۲۹سالمه، پاسدارم!... این چیزایی که لازم بود در موردم بدونید. بقیه چیزایی که به خانوادم مربوط میشه رو، خودتون بهتر میدونید.. دیگه لازم به توضیح نیست. نفس عمیقی کشی. شهاب_ واقعیتش، من به ازدواج فکر نمیکردم اما... سرش را با خجالت پایین انداخت. شهاب_مثل اینکه خدا خواست که ما هم ازدواج کنیم.واقعیتش من انتظار زیادی ندارم،... فقط میخوام همسرم همیشه در همه حال، کنارم باشه؛ تکیه گاهم باشه؛چیزی از من پنهون نکنه؛ منو محرم اسرارش بدونه...و موضوع بعدی و مهم تر اینه که من به کارم، خیلی علاقه دارم و برام خیلی مهمه و امیدوارم،همسرم، همیشه در مورد این موضوع، من رو درک کنند.شما صحبتی ندارید؟! مهیا سرش را پایین انداخت. _من فقط می خواستم یه سوال بپرسم... _بفرمایید؟! _شما میخواید برید سوریه؟! شهاب سرش را بالا آورد. _نخیر نمیرم، سعادت نداریم. احساس آرامشی به مهیا دست داد. سرش را پایین انداخت. _مهیا خانم جوابتون...... مهیا استرس گرفت. احساس سرما می کرد. دستانش می لرزید. _سکوتتون علامت رضایته؟! مهیا سرش را پایین انداخت و بله ای گفت. شهاب خنده ای کرد و خداروشکری گفت. * 🎊آیا وکیلم: _با اجازه بزرگترها، بله! نفس آسوده ای کشید. صدای صلوات در محضر پیچید.احساس می کرد، یک بار سنگینی از روی دوشش بلند شد. اینبار نوبت شهاب بود.شهاب همان بار اول، بله را گفت. دوباره صدای صلوات در محضر پیچید. دفتر بزرگی مقابلشان قرار گرفت. مهیا شروع کرد به امضا کردن... گرچه امضا ها زیادن بودند ولی تک تک آن ها با او ثابت می کردند، که شهاب الآن مرد زندگیش است. بعد از امضاهای شهاب،... همه برای تبریک جلو آمدند و کادو های خودشان را دادند. در جمع همه خوشحال بودند؛ شهین خانم لحظه ای از مهیا غافل نمی شد و عروسم عروسم از زبانش نمی افتاد. در آن جمع فقط نگاهای نرجس و خانواده اش دوستانه نبود... شهاب، نگاهی به مهیا انداخت.آرام دستان مهیا را در دستش گرفت.با قرار گرفتن دستان سردش در دستان بزرگ و گرم شهاب، احساس خوبی به مهیا داد. سرش را پایین انداخت، الآن حرف مادرش را درک می کرد؛... که با خواندن این چند جمله عربی معجزه ای درونت رخ می دهد که... شهاب دست مهیا را فشرد و با لبخندی زیر گوشش زمزمه کرد. _ممنونم، مهیا خانوم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۴ دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد. شهاب سرفه ای کرد.
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۵ هوای گرم، کلافه اش کرده بود.... صدای تلفنش بلند شد. کیفش را باز کرد، دنبال موبایلش گشت. بالاخره پیداش کرد، با لبخند به صفحه موبایل نگاهی انداخت. ــ الو شهاب... ــ سلام خانمی... ــ سلام عزیزم خوبی؟! ــ خوبم شکر خدا! کجایی؟! ــ نزدیک خونمونم. ــ دانشگاه بودی؟! مهیا اخمی کرد. ــ بله... به خاطر زور گفتنای جنابعالی، من تو این گرما باید پاشم برم دانشگاه! شهاب خندید. ــ نامردی نکن... من که همیشه میرسوندمت دانشگاه از اونورم میوردمت... فقط امروز نتونستم. ــ نظرت چیه؟ الانم دیر نیست! بیا بیخیال دانشگاه بشیم. شهاب جدی گفت: ــ مهیا! مهیابه خانه رسید، موبایل را بین سروشانه اش نگه داشت و کلید را ازکیفش درآورد. ــ باشه نزنم... شوخی کردم! ــ استغفرا...! مهیا گفت ــ خوبه، همیشه استغفار بگو! شهاب بلند خندید. مهیا از پله ها بالا رفت. کسی خانه نبود، در را باز کرد و وارد خانه شد. مستقیم به طرف اتاقش رفت. ــ شهاب اداره ای؟! ــ آره! مهیا مغنعه اش را از سرش کشید. ــ آخیش چقدر گرم بود. ــ چی شد؟! _هیچی مغنعه ام رو از سرم برداشتم. شهاب دوباره جدی شد. ــ اونوقت پرده پنجره رو نکشیدی! مهیابه پنجره نگاهی انداخت. ـــ وای شهاب روبه رو اتاقم خب اتاق تو هستش!! ــ مهیا پرده رو بکش... مهیا غرزنان پرده رو کشید. ــ بفرما کشیدمش. ــ مهیا جان، خانمی ساختمونای اطراف هم وقتی پرده رو نمیکشی، به اتاقت دید دارند. ــ باشه. ــ راستی امشب مریم برنامه ریخته بریم بیرون! مهیا فکری به سرش زد. ــ شرمنده نمیتونم بیام... شهاب ناراحت گفت: ــ چرا؟! ـ درس دارم دانشگاه و درسام مهمتره! مهیا می خواست شهاب را اذیت کند. ولی نمیدانست نمی شود پاسدار مملکت را به این سادگی گول بزند. شهاب سعی کرد نخندد و جدی صحبت کند: ــ آره راست میگی عزیزم؛ درس و دانشگاه مهمتره، من الان زنگ میزنم به مریم کنسلش میکنم. مهیا عصبانی داد زد. ــ شهاب!! شهاب بلند زد زیر خنده: ــ باشه! آروم باش خانومی... مهیا هم خنده اش گرفته بود. ــ خانمی، من دیگه باید برم کاری نداری؟! ــ نه سلامتی آقا! ــ یا علی(ع)... ــ علی یارت... تلفن را روی تخت انداخت....کتاب هایش را درقفسه گذاشت، دستی روی کتاب ها کشید... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۵ هوای گرم، کلافه اش کرده بود.... صدای تلفنش بلند شد. کی
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۶ شهاب مجبورش کرده بود، که این ترم ثبت نام کند... با اینکه برایش سخت بود، اما نمیتوانست، اخم های شهاب را تحمل کند. صدای اذان، در اتاقش پیچید...لبخندی زد. به طرف سرویس بهداشتی رفت؛ وضو گرفت؛ به اتاق برگشت؛ سجاده را پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد.مهلا خانم وار خانه شد. ــ مهیا مادر... جوابی نشنید، به سمت اتاق مهیا رفت. در را باز کرد، با دیدن مهیا روی سجاده، لبخندی زد و در را بست. ...... ــ مهیا کجایی؟! شهاب دم در منتظره! ــ اومدم مامان... مهیا کفش هایش را پا کرد. سبد را برداشت، بعد از خداحافظی، از پله ها تند تند پایین آمد.در را باز کرد.شهاب به ماشینش تکیه داده بود. مهیا به سمتش رفت. ــ سلام خانومی! به طرفش آمد و سبد را، از دست مهیا گرفت و در صندوق گذاشت.مهیا لبخندی زد. ــ سلام! ـ بریم که مریم و محسن خیلی وقته منتظرمون هستند. مهیا سوار ماشین شد.شهاب ماشین را روشن کرد و حرکت کردند.مهیا به بیرون نگاهی انداخت. _صبح هوا خیلی گرم بود. ولی الان خداروشکر خنکه! _آره هوا عالیه، چه خبر دانشگاه چطوره؟! _توروخدا اسمش رو نیار شهاب! نمیخوام شبم خراب بشه... شهاب خندید. _دختر، تو که خیلی به رشتت علاقه داشتی پس چی شد؟! _تو از کجا می دونی علاقه داشتم؟! شهاب لبخندی زد و دست مهیا را گرفت و دنده را عوض کرد. _اون موقع که پوستر های مراسم رو طراحی کردی اینقدر قشنگ طراحی کردی، که معلوم بود کار کسیه که با عشق و علاقه این طرح هارو زده... مهیا نگاهش را به بیرون دوخت. _آره! علاقه داشتم، الانم دارم. ولی؛ حسش نیست... ــ نه خانوم! باید حسش باشه. من میخوام زنم هنرمند باشه. مهیا با اخم برگشت. _اگر نباشه؟! شهاب خندید و گفت: _اولا اخماتو باز کن، دوما اگرم نباشه هم ما نوکرشیم... مهیا مشتی به بازوی شهاب زد. _لوس! بعد از چند دقیقه، به پارک محل قرار رسیدند.هردو پیاده شدند. شهاب سبد را با یک دست و با دست دیگری دست مهیا را در دستانش گرفت. وارد پارک شدند. محسن از دور برایشان دست تکان داد. به طرفشان رفتند؛ بعد از سلام و احوالپرسی، مهیا کنار مریم نشست. _خب چه خبر؟! دادشم رو که اذیت نمیکنی؟! مهیا چشم هایش را باریک کرد. _الان مثلا داری خواهر شوهر بازی در میاری؟!!!! _ضایع بود؟! _خیلی!!! هر دو زدند زیر خنده، که با نگاه شهاب خنده شان را جمع کردند.مهیا و مریم مشغول، آماده کردن سیخ های کباب شدند.محسن و شهاب هم مشغول روشن کردن آتش منقل، بودند.شهاب به طرف دخترها آمد.آماده شدند، مهیا سینی را به طرف شهاب گرفت. _بفرما آماده شدند. _دستت طلا خانومی! مریم معترض گفت: _منم درستم کردم ها!! اینبار محسن که به طرفشان آمده بود گفت: _دست شما هم درد نکنه حاج خانوم! حالا بی زحمت گوجه هارو بدید. مریم، با لبخند سینی را به دست محسن داد.مهیا مشتی به بازوش زد. _ببند نیشت رو زشته... _باشه... تو هم شدی عین شهاب؛ فقط گیر بده... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
چون کسی این آیات را با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد و زن روز آن را با خود دارد پس شب از خود باز کند، و در ماه ولادت آن را بر خود بندد چون فرزند به دنیا_آید نیک بخت و رشید بود آیات ۹۱ الی ۹۳ سوره انبیاء : وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ 📚خواص آیات قرآن کریم ص ۱۱۲ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🍂🍃🌹ذکر برای رفع و رفع 🌹🍃🍂 🌺✍🏼 هر که به بلایی مبتلا بود یا در دست مردم هر چه ببیند بر آن طمع و حسرت ببرد این اسم را 💫الغَنی💫 هر روز ۱۰۶۰ بار بر عضوی از اعضای بدن خود بخواند و دست بر آن عضو بکشد مقطوع الطمع و آسوده گردد @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
(آقایان) هرگاه کسی این آیه شریفه را بر کاغذی بنویسد و به بازوی راست ببندد هرجا که برای رود به او می دهند (ان شاء الله)  ((قل ان الفضل … تا … ذوافضل العظیم)) ( آل عمران آیه ۷۳ و ۷۴) 📚بحرالعجائب @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💞 هرگاـہ خواستے ڪنے از خداوند طلب خیر ڪن و در پے آن برو ، سپس دو رڪعت نماز بخوان و دستهایت را (براے دعا) بالا ببر و بگو : 🍃🌻أللـّهُمَّ إنـّے اُریدُ التـَّزویجَ فـَسَهِّـل لے مِنَ النـِّساءِ أحسَنـَهُنَّ خَلقاَ وَ خـُلقاَ ، وَ أعَفـَّهُنَّ فـَرجاَ ،وَ أحفـَظـَهُنَّ نـَفساَ فِیَّ وَ فے مالے ، وَ أڪمَلـَهُنَّ جَمالاَ ،وَ أڪثـَرَهُنَّ أولاداَ 🌻🍃 📚صحیفهٔ رضویـہ ص 155 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌙در عروج ماه روز پنجشنبه را روزه گیرد و افطار کند و شب جمعه غسل نماید و لباس نظیف و نیکو بپوشد و دو رکعت نماز به جا آورد تا سه شب زیر آسمان 1000 بار صلوات فرستد و سپس 59 بار بگوید : 🌿❣يا مَالِكَ‏ الرِّقَابِ‏ وَ يَا هَازِمَ الْأَحْزَابِ يَا مُفَتِّحَ الْأَبْوَابِ يَا مُسَبِّبَ الْأَسْبَابِ سَبِّبْ لَنَا سَبَباً لَا نَسْتَطِيعُ لَهُ طَلَباً بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلَى‏ وَلِيِ‏ اللَّهِ‏ يا أبا صالح‏ المهدي أدركني❣🌿 📚هزار و یک ختم ص 42 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دعای سریع معاویه بن عمارگوید: امام صادق(ع)بدون سخن و پرسشی به من فرمود:ای معاویه!مردی خدمت امیرالمؤمنین(ع)آمد واز اینکه اجابت دعایش دیر شده بود وبه آن حضرت شکایت کرد،آن حضرت به اوفرمود:چرا دعای سریع الاجابة را نمی خوانی؟آن مرد عرض کرد:آن دعا کدام است؟فرمود:بگو: 🌺«اَللَّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَمِ الاَجَلِّ الاَکرَمِ المَخزوُنِ المَکنُونِ النُّورِ الحَقِّ البُرهانِ المُبینِ الّذی هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ،وَنُورُ مِن نُورٍ،وَنُورٌ فی نُورٍ،وَ نُورٌ عَلی نُورٍ،وَ نُورٍ، فَوقَ کُلِّ نُورٍ،وَنُورٌ یَضییءُ بِهِ کُلُّ ظُلمَةٍ،وَ یَکسِرُ بِهِ کُلُّ شِدَّةٍ وَ کُلَّ شَیطانٍ مَریدٍ وَ کُلَّ جَبّارٍ عَنیدٍ،لا تَقِرُّ بِهِ اَرضٌ وَلا تَُقُومُ بِهِ سَمآءُ،وَیَأمَنُ بِهِ کُلُّ خائفٍ،وَ یَبطُلُ بِهِ سِحرُ کُلِّ ساحِرٍ،وَ بَغیُ کُلِّ باغٍ،وَحَسَدُ کُلِّ حاسِدٍ،وَ یَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ البَرُّ وَالبَحرُ،وَ یَستَقِلُّ بِهِ الفُلکُ حینَ یَتَکَلَّمُ بِهِ المَلَکُ،فَلا یَکُونُ لِلمَوجِ عَلَیهِ سَبیلَ،وَهُوَ اسمُکَ الاَعظَمُ الاَعظَمُ الاَجَلُّ الاَجَلُّ النُّورُ الاَکبَرُ الَّذی سَمَّیتَ بِهِ نَفسَکَ،وَ استَوَیتَ بِهِ عَلی عَرشِکَ،وَ اَتَوَجَّهُ الَیکَ بِمُحَمَّدٍ،وَ اَن تَفعَلَ بی کذا وَکذا.(بجای کذا وکذا حاجت خودرا ذکرکن). 📚(اصول کافی،ج4،کتاب الدعا،ح3440) @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مِهمان اصلی شب قَدر.mp3
2.65M
💚امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) الشریف مهمان اصلی شب قدر است. 🎙استاد عالی عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
شب قدر چه دعايي کنیم.mp3
3.78M
❓🌙شب قدر چه دعایی کنیم ؟ 🍃به خدا التماس کنیم معرفت ولایی‌مون روزیاد کنه. 🍃از خدا بخوایم لحظات زندگی‌مون رو خرج خودش کنه. 🍃از خدا بخوایم عیبامون رو تا توی این دنیا هستیم، بهمون نشون بده. 🍃از خدا بخوایم عاقبت بخیر از دنیا بریم. 🍃دعا برا امام زمان علیه السلام رو در رأس همه دعاهامون قرار بدیم. 🎙محسن عباسی ولدی عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠◀️توی شب قدر بدسلیقگی نکن! 👌خیلی مهمه که چی از امام زمان (عجل الله فرجه) بخوای تا برات امضا کنن... 🎙استاد شجاعی عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | مغفرت یعنی چه⁉️ ❌ مغفرت این نیست که خداوند بی‌حساب و از روی دلخواه(به خاطر قطره اشکی) کسی را مورد لطف بی‌جایی قرار بدهد... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6035058409617757250.mp3
1.67M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت هشتم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹🍃 وقٺ ڪہ در اُوجِ عطش بےحالم صحنہ‌اے در نَظرم مےرسد و مےنالم ظهر گرما وُ بیابان وُ تنِ غرقِ بہ خون یادِ خشڪےِ لبِ مردِ توےِ گودالم 💔 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❁﷽❁ ✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ از شش‌جهٺ، جهان بہ‌قصد رڪوع عشق هر اصل،پیش اصل علے درفروع عشق دارم دخیل پنجـره_فـولاد مےشوم آقا سلام، سلام و یعنے شروع عشق 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
خسته ام از روزهای انتظار آقای من خسته ام..افتاده ام از پا..بیا کاری بکن جمعه ای برگرد ای دار و ندار فاطمه بی تو دلها از خوشی گشته جدا کاری بکن 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
و بے پدرےبد دردیست دَمِ زینب شده بازم مکن اےصبح طلوع بےپدرے نزدیک است فقط امشب زینب بابا داره @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
از درد و غم و آه بگو از غم انگیزتریڹ روز و شبـــــِ ماه بگو از یتیمے کہ بہ شبـــــ، منتظر و چشم بہ راه از در خانہ و تنهایـے ایڹ چاه بگو... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
یا امیرالمؤمنین(ع) است ، «شاه نجف» ‌، اَرْزُقْنا «اربعین»، روضه ی زهرا ،زیر ایوان طلا @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - شک دارم که بگویم سخن از تشنه لبی - نریمانی.mp3
9.78M
🌙 ویژه 🍃شک دارم که بگویم سخن از تشنه لبی 🍃تشنه آن بود که میگفت به لشکر جگرم 🎤کربلایی 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی_آنلاین_این_درد_نیست_علیمی.mp3
3.84M
🔳 (ع) 🌴این درد نیست ... 🌴اینکه شکسته فرق سر من زهرا 🎤 👌بسیار دلنشین @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا