علیاحضرت لئونادر مورگ دِ النور ، شخص اول ِسرزمین اِلِنوِر ؛ پس از چندین سال دوری از معشوقهاش ، ملکه اِلیزا مورگ دِ النور ، حال دست بر قلم ِزرین خویش برده است و نامهای بر عزیز ِخویش مینویسد .
و نامهاش بدینگونه روایت میشود:
‹ عزیزترین ِقلبم ؛ درود ِاین دلدادهی دور افتادن را بپذیر !
ماندهام چگونه برایت از دلتنگیام بنویسم ، که میندازم اگر کلماتم ناقص نمیماندند و ذهنم از وصفت ناکام نمیماند چنان برایت مینوشتم که قلم آه کشد و کاغذ از غم خیس گردد و کلمات در میان ِاین دلتنگی ذوب شوند .
اکنون که این نامه را مینویسم ، میان ِدریای پهناوری هستم که افق انتهای آن را در خود گم کرده است .
و من ، از اینجا منتظر توام ، از آنجا که پس از سالیان است که نوای رسیدن به وطن و دیدنت در گوشم پیچیده .
اینجا ، طلوع خورشید را با یاد ِچهرهی نورانیات مینگرم و غروب ِآن گوی ِپرنور را با غم ِدلتنگیات گذر میکنم .
هزاران بار میگویم که دلتنگم ، دلتنگ تنت ، نوایت ، رایحهات و لبخندت !
و تنم در فراغ ِآغوشت درحال ِپوسیدن و تجزیه شدن است .
طولانیاش نمیکنم دلبر زیبایم ،
خلاصهاش که دلم برای به اندازهی تکاتک ِقطره های دریا تنگ است و من ، مشتاقانه منتظر ِدیدنت هستم ؛ به زودی های زود !
دوستدارتتاابد: لئو .›
و نامهی پادشاه را ، پرندهی نامه رسانی بر پای بست و از میان ِدریاها به قصری در وسط ِپایتخت برد !
-ادامهدارد
-دفترچهینِفِلیباتا،صفحهیچهاردهم
مادمازلالدا، 2024/9/12 . #handwritten
𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢
علیاحضرت لئونادر مورگ دِ النور ، شخص اول ِسرزمین اِلِنوِر ؛ پس از چندین سال دوری از معشوقهاش ، ملک
پس از روزهایی که گذرا بودند و گذشتند ، نامهی موسیو لئونارد به دست معشوقهاش رسید .
و ملکه پس از خواندن نامهی پادشاه ، تصمیم بر پاسخ دادن را گرفت و دست بر قلمش برد .
او قلمی که پیش از سفر پادشاه ، هدیهای از طرف پادشاه برای ملکه بود را بر جوهر زد و شروع به نوشتن نمود:
‹ نامهات ، برایم رایحهی آغوشت را به ارمغان آورد .
درودت را با جان و دل پذیرا هستم ، ای امپراطور ِمن .
نامهات و دیدن خط ِزیبایت که کاغذ ِکاهی ِخالی را با کلماتی مملوء از عشق مُزین کرده بود ، حال ِخسته و گرفتهام را چنان گُلی در شُرُف مرگ ، نور و آبی بر او بریزی و تقدیسش کنی .
آخرین دیدارمان را به یاد داری؟ هنوزم که هنوزه لباسی که آن روز بر تنم بود رایحهات را دارد .
حتی پس از بارها شست و شویش!
هر روز ، بیشتر از روز قبل تشنهی آغوش ِتو هستم و خواهم بود و چشم انتظار ، برای اومدن و دیدار دوبارهات مینشینم .
میخواهم بیایی ، حرف ها بزنم !
از همه چیز برایت بگویم ، و سر بر شانهات آرام ، پس از مدتها استراحت نمایم .
کجایی ، کجایی که دیگر حرف هایم برای نوشتن بسیارند و برای گفتنشان ، فقط تو مَحرم ِمن و شنونده هستی و خواهی ماند !
خبر نزدیک بودن وصالم به تو ،
از هر خبر دیگری دلانگیز تر بود !
پس به امید دیدار ِرویت و بوییدن عطر ِتنت .
دوستدارتان : اِلیزایشما › .
ملکه ، نامه را به پای کبوتر ِشاه بست و در آسمان ِابری و گرفتهی صبح پرداد !
و کبوترنامه رسان ، بال گشود به سوی دریا ،
برای رساندن نامهی پادشاه !
اما که میدانست که دقیقا شب ِقبل ،
کشتی ِپادشاه در هنگام درگیری با دزداندریایی ، غرق گشته است و تمامی ِسرنشینانش تا ابد در زیر دریاها به خوابی آسوده فرو رفتهاند .
و این ملکهی منتظر ِیار ، تا ابد محکوم به انتظار شد !
-پایان
-دفترچهینِفِلیباتا،صفحهیپانزدهم
مادمازلالدا، 2024/9/13 . #handwritten
بسم رب ِگل ، گلهای سرخ ،
سرخ و نارنجی ، نارنج و نارنگی ،
نارنگی و رایحهی پاییز ، پاییز و برگها ،
برگهای درختها ، درختان و باغها ،
باغ ها و رودها ، رود خروشان ،
خروشان و جوشان ، جوشان و گَردان ،
گردان و گذرا ، گذرا مثل ابرها ،
ابرهای خیالی ، خیالهای رویایی ،
رویای بیرنگ ، بیرنگ ِپررنگ ،
پررنگ ِگلسان ، گلسان و ماهسان ،
بی سان و همسان.
-دفترچهینِفِلیباتا،صفحهیشانزدهم
مادمازلالدا، 2024/9/14 . #handwritten
من که میدونم دهانم سرویس میشه اما خب ..
آقا پیامو فور کنید ، تگتون+اسم کانالتون رو برام بفرستید
من هم جمیعا یه سناریو/داستان چندپارتی با همه چنلای شرکت کننده مینویسم🎀
من هم اینجام
صلوات ختم کنید ایگنور نشه.
تمام.