eitaa logo
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
173 دنبال‌کننده
539 عکس
2 ویدیو
0 فایل
واژه‌ی اسپانیایی ِNefelibata به معنای کسی که بین اَبر رویاهاش، تصورات و ذهنش زندگی می‌کنه و ‹ راه‌روندهٔ‌ابر ›معنای‌لغویشه . من؟ یه آشنای قدیمی ، اِلدای سابق ِایتا . صحبت؟ https://daigo.ir/secret/9389429714
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝒩𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌, #pic . My photography
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌؛ هوا ابری بود ، باران آرام آرام می‌بارید ، زیر باران با چتر مشکی رنگی ایستاده بودم و دست ازادم را درون جیبهای اورکتی که به تن داشتم گرم می‌کردم. او رو به رویم ایستاده بود ، چتر شیشه‌ای دستش بود و در دستی دیگرش چمدانی البالویی خودنمایی می‌کرد. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌داشت می‌خندید ! چه زیبا می‌خندید ، مثل قبلها ؛ یادش بخیر ، یک زمانی من مخاطب این خنده ها بودم‌. نگاهم به مرد بلند قد کنارش می‌افتد ، همانی که اکنون به جای من مخاطب خنده هایش است! چقدر به هم می‌آیند گویی واقعا برای یکدیگر ساخته شدند. یادش بخیر ، اولین دیدار ما نیز همینجا بود ، میان همین خیابان ، با همین هوای بارانی. ‌ ‌ ‌ ‌ میروم ! میروم و به حال درختان اینجا افسوس می‌خورم ، درختانی که اولین دیدار و اخرین دیدار من و او را دیده‌اند. دیگر نمی‌توانم بگویم ما ؛ دیگر بین من و او ، ما وجود ندارد. اکنون دیگر حتی من نیز نیستم! اکنون دیگر من ، خویش را در همین خیابان رها کردم ، اکنون من ِمن در خیابان شصت‌و‌چهارم ایستاده ، کنار کتابخانه‌ی نویسنده‌ای نامعلوم ! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ و من ، ز خویش نیز گریزان به سوی جایی که نمیدانم کجاست ، می‌روم. ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی55. مادمازل‌الدا، 2024/11/21 .
خب ، سلام علیکم. همینجوری یهویی یه تقدیمی بریم؟ خلاصه که این پیغام رو فوروارد کنید تا بنده یه وانشات بهتون تقدیم کنم. فقط اینکه لطفا صبور باشید* ظرفیت: خدابزرگه - زمانش هم .. تا فردا تقدیمتون میکنم * تگاتون: @miss_64 | من ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝒩𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌, #pic . My photography
او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو ! بمان! قسم ات می دهم ولی تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با! در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت یعنی به قدر چای هم ارزش؟ نه بی خیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت. -
اگر دوست عزیزی جاموندن حتما بگن من هوش و حواس درست درمون نمونده برام😂 ان‌شاءالله که راضی باشید ، اگر پاک شدن و ندیدیدشون اینجا هم میفرستم متشکر که شرکت کردید🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ؛ اخبار ِصبحگاهی ِشهر ، خبر از قتلی می‌داد ! خبر از حادثه‌ای جدید که در دل تاریکی اتفاق افتاده بود. کاراگاه -استفن‌‌لین‌کلارک‌- کارگاه ِمشهور و سرشناس ِشهر لندن ، در حوالی ِصبح اول وقت به سر صحنه‌ی قتل رسید. اتاق مقتول ، شلوغ و مملوء از وسایل مختلف بود و پس از بررسی کوتاه میشد فهمید مقتول که بانوی جوانی بوده ، نویسنده‌ی داستان های جنایی است. ‌ ‌ ‌دستیار کاراگاه -افریاکریس- ، بانوی جوان و کم‌سن که تازه پای به عرصه‌ی پلیسی گذاشته بود خود را کنار کاراگاه رساند و او پس از در نظر گذراندن محیط گفت:« آه اینجارو ! هر وسیله‌ی اینجا جزء‌ای از شواهد قتلن». کاراگاه سری جهت تایید حرف دختر تکان داد و در پاسخ به او گفت:« درسته! جز با دستکش به هیچ‌چیز دست نزنید و قبل از عکس‌برداری کامل هیچ‌چیز را جا به جا نکنید». ‌ ‌ ‌ ‌افریا به نشانه‌ی چشم سرش را تکان داد و زیرلب چشمی گفت و سپس ادامه داد:« من که نمیتوانم درست روی این پرونده فکر کنم! اینجا خیلی شلوغه کاراگاه. قاتل ما شخصی بسیار شلخته بوده حتما». ‌ ‌ ‌ ‌ کاراگاه پوزخندی زد و پاسخ داد:« قصد نداری تمام ادم های بی‌نظم کشور رو بررسی کنی دخترجوان ، مگرنه؟». افریا تنها به حرف ِاو خندید. اما در ذهن ِکاراگاه ، در پشت ِپرده‌ی آن لبخند ملیح تنها جمله‌ای گفته میشد! :« من شخص شلخته‌ای نیستم افریا ! ولی مقتولم واقعا شخص بی‌نظمی بود!». ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی56. مادمازل‌الدا، 2024/11/22 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا