eitaa logo
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
144 دنبال‌کننده
409 عکس
0 ویدیو
0 فایل
واژه‌ی اسپانیایی ِNefelibata به معنای کسی که بین اَبر رویاهاش، تصورات و ذهنش زندگی می‌کنه و ‹ راه‌روندهٔ‌ابر ›معنای‌لغویشه . من؟ یه آشنای قدیمی ، اِلدای سابق ِایتا . صحبت؟ https://daigo.ir/secret/9389429714
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ ‌ ‌ ‌𝘕𝘦𝘧𝘦𝘭𝘪𝘣𝘢𝘵𝘢‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌+ برمی‌گردم .. ، - کِی؟ .. پرسیدم ، بارها پرسیدم ! آیا باز می‌گردیم ؟ آیا تو برخواهی‌گشت؟ اما هربار پاسخش همآن قبلی بود ‹برمی‌گردم!› فرصت تمام شد ، او رفت و من با قبلی مملوء از دلتنگی در انتظار بازگشتش. دیر فهمیدم ، که بازگشتی ندارد ! دیر دانستم که حالا او رفته است و من تا ابد نیز منتظرش بمانم برنخواهدگشت. چاره‌ای نبود ، رهایش کردم ؛ در میان تاریخ! شاید گوشه‌ای از آنچه گذشت‌هایم ، او برگشته است اما منی را نیافت شاید اکنون گوشه‌ای از تاریخ گم شده ، شاید دنبال ِمن است! و او ، با چشمان ِمن می‌گریَد ، با لبخند من می‌خندد. نباید رهایش می‌کردم؟ او خودش گفته بود باز می‌گردم و برنگشته بود! نکند.. شاید تقصیر تاریخ است ؟ که من را به جلو برد و اِلدای ِکوچک ، که چشمانش ، لبخندش و نوایش از آن ِمن است را به عقب برگرداند. شاید هم تقصیر خودم است ، صبر نکردم باز گردد تا نوجوانی‌ام را هم شاداب کند. من ، رهایش کردم ! من خود ِمن را ، رها کرد . ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی‌دهم مادمازل‌الدا، 2024/9/6 .
مثل ِآن باغ ِبی‌گل در بیابان ، مثل ِآن غنچه‌ی پژمرده میان آن باغ ، و مثل لبخند ِباغ ، پس از هربار دیدن ِغنچه ! به امید ِسرزندگی‌اش که سالهاست از دست داده! من ، همانند همان باغم ، که امیدش به غنچه بسته است . و تو آن غنچه‌ای ، که مرا نور می‌دهد برای زندگی . آن روز غنچه خندید ، و باغ به این خنده‌اش گریست . باغ گفتش: بمان ، غنچه نشنید و برفت ‌و باغ همچنان می‌گریست.. مثل ِتو ، و آن لبخند ِشیرینت ؛ آن لبخند ِشیرین و پرامیدت ، هنگام خداحافظی! گفتمت بمان ، گل ِسرخ ِباغم ، نشنیدی و چمدان بستی ُرفتی ! ,,‌ ‌ ‌ ‌ ‌حال من مانده‌ام ، قلبی عاشق ؛ باغی پژمرده و خانه‌ای ساکت ! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی‌یازدهم مادمازل‌الدا، 2024/9/7 .
اگه تقدیمی‌هاتون ُندیدید ، اینجان .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌دوستت دارم ، نمیدانم چرا بهت کم گفته‌ام ، اما دوستت دارم! به مقدار تمام روزهایی که زندگی نکرده‌ام به مقدار تمام کسانی که دوست نمی‌دارم ، به مقدار ِستارگان ِدر کهکشان. تو زیبایی ، به زیبایی ِبرگ پاییزی ِرقصان در دست باد به زیبایی نامه های عاشقانه ، به زیبایی ِپیانو ! وقتی با دستان ظریفت برایم می‌نوازی. تو را دوست میدارمت ، همانند عطر قهوه‌ای داغ در صبح برفی. همانند روی خنک ِبالشت ، شلغم های داغ و آسمان ابری. طولانی شد! قصد ، نوشتن طوماری از عشق نیست. خلاصه بگویم عاشقانه دوست می‌دارمت! ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌-دفترچه‌ی‌نِفِلیباتا،صفحه‌ی‌دوازدهم مادمازل‌الدا، 2024/9/8 .