کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت
کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد
سجدهای کرد سپس شیعۀ مولا برگشت
خسته بود از همۀ آینه ها تا اینکه
زشت آمد،متحول شد وزیبا برگشت
آنکه در صحن به دنبال شفا آمده بود
با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت
زائری گفت چرا اشک ندارم آقا
نگهش کردی و با دیدۀ دریا برگشت
یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم
رفت تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت
به گمانم که به طور تو مشرف شده بود
آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت
صبح درقامت یک مردگدا رفت حرم
ظهر نزدیک اذان بود که آقا برگشت
جبرئیل آمده بود ازوسط عرش، حرم
دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت
نفس خادمتان خورد به آن نصرانی
در حرم شیعه شد،از مذهب ترسا برگشت
زائری بود مردد جلوی ترمینال
مشکلی داشت از اول بخدا با برگشت
#علیرضا_قزوه
@Neveshtehaidel
میگن مشهد، حج فقراست...
ولی کاش دولت انقلابی یکم با سرعت کمتری قیمت ها رو افزایش میداد که حداقل فقرا هم بتونن برن زیارت🙃
الان دیگه مشهد حج پولداراست....
#بدون_شرح
_برم بلیط قطار رو چک کنم آخرهفته برم مشهد....
بعد از چک کردن قیمتا:
_به تو از دور سلام😅
@Neveshtehaidel
گاه نوشته های دل💕
سرگشته چون کبوتر گمکرده آشیان الاّ به بام دوست نباشد نشست ما #مشفق_کاشانی #میلاد_امام_رضا @Nevesh
حالم بد است...
با تو فقط خوب میشود...
خیلی از آنچه فکر میکنی مبتلاترم😢
مثلِاوهیچڪسیحَرفِمَراگوشنَڪرد،
مُطمَئنمدلِایـن پَنجره؛فولادےنیس . . 🙂✨
#ولادت_امام_رضا✨
@Neveshtehaidel
•🌸•
دلم برای اون زمان که زیر پتو توی کلاس مجازی شرکت میکردم و آخر ترم ۲۰ میگرفتم تنگ شده.
روزهای طلایی و زیبایی بودن.
حیف از دست رفت😢😂
@Neveshtehaidel
.
دفتر حافظ گشودم فـال من جانـانـہ شد...
عشق تـو فالم شد و ناگـہ غزل دیوانہ شد...
#پرویز_غلامـی
@Neveshtehaidel
گاه نوشته های دل💕
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۶۴: در لجبازی میان دیدن و ندیدن، تماشا پیروز شد و
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۶۵:
یک گوشی از جیب پیراهنش درآورد. دکمه ای را فشار داد و آن را روی گوشش گذاشت.
- الو! آقای بادمجون بم! تشریف دارین پشت خط؟ بعله... بعله! الحمدالله حالشون خوبه. به کوری چشم بعضی از دوستان، بنده هم خیلی خوبم. بعداً حال تو رو هم به طور ویژه می گیرم اخوی جان!
با چه کسی حرف می زد؟ دانیال؟ برادر من؟ گوشی را به سمتم گرفت. انگشتانم یخ زد. با تردید و چشمانی دوخته به حسام، آن را گرفتم و روی گوشم گذاشتم. نفس هایم تند شد و نوایی از حنجره ام یارای خروج نداشت. صدایش را می شنیدم. پر شور و هیجان، مثل گذشته های نه چندان دور.
- الو الو سارا جان! خواهر گلم!
نمی توانستم جوابش را بدهم. خودش بود. دانیال خندان و پرحرف. اما حالا گریه می کرد، در اوج خنده.
- سارایی! بابا دق کردم. یه چیزی بگو صداتو بشنوم.
برای اولین بار اشک ریختم. هق هق گریه هایم آن قدر بلند بود که دانیال را از حال خرابم، با خبر کند. او با همه ی شیرین زبانی، برادرانه هایش را خرج آرامشم می کرد. صدایش زدم، نه یک بار که چندین بار و او هر بار شبیه تر از همیشه به خودش، پاسخم می داد. هر چه بیش تر می شنیدم، حریص تر می شدم. دوست داشتم دنیا سکوت کند و فقط صدای دانیال را بشنوم. آه که هیچ کس نمی دانست، چه زنده شدنی را چشیدم به شوق زنده بودنش. بعد از عقده گشایی؛ از من خواست تا به حسام اعتماد کنم. بی اطلاع از این که من نخواسته به این جوان محجوب اعتماد کرده بودم، قبل از آن که بخواهم. دوست نداشتم تماس قطع شود، اما چاره ای وجود نداشت. با چشمانی ملتهب از شدت اشک، گوشی را به حسام پس دادم و لبخند غمگین او رنگ آسودگی گرفت.
- خب الآن خیالتون بابت سلامتیش راحت شد؟ دیدین که از من و شما سرحال تره؟ حالا برم سر اصل مطلب؟ اگه حالتون خوب نیست می گذاریم واسه بعد!
اشتیاقی بی حساب داشتم، انگار حسام این را متوجه نمی شد! دستی بر محاسنش کشید.
از کجا شروع کنم؟ قبلش ما به شما یه عذرخواهی بدهکاریم که ناخواسته وارد جریانی شدین که فشار زیادی بهتون اومد. امیدوارم حلال کنین!
حلال؟ در آن لحظه به قدری خوش حالی در وجودم بود که حتی از پدر هم می توانستم بگذرم.
صدایی صاف کرد.
- دانیال یکی از نخبه های رایانه تو دانشگاه بود و سازمان مجاهدین خلق از مدت ها قبل به واسطه ی پدرتون اون رو زیر نظر داشت تا بتونه با دادن وعده و امکانات جذبش کنه و واسه انجام مأموریت به نیروهای داعش ملحق کنه. بعد از یه مدت کوتاه، سازمان وارد عمل می شه و با نشون دادن در باغ سبز، از دانیال می خواد تا به اون ها ملحق بشه. دانیال با شناخت و تنفری که به دلیل زندگی با پدرتون از این سازمان داشت، درخواستشون رو رد می کنه. ولی از اون جایی که سازمان «نه» رو نمی شناسه و وقتی چیزی رو می خواد باید به دست بیاره، می ره سراغ اهرم فشار. همون موقع بچه های ما متوجه می شن که نقشه ی سازمان واسه فشار روی دانیال و اجبارش به قبول این مسئولیت، تهدید خونواده شه. پس من مأمور نزدیکی و رفاقت با برادرتون شدم. اون قدر رفیق که یه چیزهایی از پیشنهاد و تهدید سازمان بهم بگه.
این جوری ما هم خیلی راحت می تونستیم از جونش حفاظت کنیم. بالأخره دانیال یه نخبه ی ایرانی بود، با هیچ نوع تفکر و جهت گیری سیاسی و سلامتیش اهمیت زیادی برامون داشت. سازمان سعی داشت، تا با اهدای دانیال از طرف خودش به داعش، نوعی مراوده ی پرمنّت رو شروع کنه و با استفاده از هدیه ی ارزنده ش، خواسته های خودش رو از داعش تو منطقه، طلب کنه؛ بی خبر از این که داعش، خودش دست به کار شده و با شناسایی دانیال سعی داره با کم ترین هزینه اون رو جذب نیروهاش کنه. این جوری هم سر سازمان بی کلاه می موند و نمی تونست درخواست های دیگه ای داشته باشه، هم یه نخبه ی ایرانی رو جذب گروهش کرده بود و این یعنی نوعی استفاده ی ابزاری و تبلیغاتی از یه نخبه ی ایرانی در سطح بین الملل! بنابراین از کم هزینه ترین و جوابگوترین راه ممکن شروع کردن. راهی که هنوز هم بین سیاسیون دنیا حرف اول رو می زنه و اون ورود یه دختر زیبا به ماجرا و ایجاد یه داستان عشقی و عاشقانه بین دختر و دانیال بود. اون دختر کسی نبود جز سوفی؛ دختر عربی که با عنوان مُبلّغِ داعش تو آلمان باید به دانیال نزدیک می شد و اون رو به خودش علاقه مند می کرد، اون قدر زیاد که دانیال چشم بسته برای داشتنش، با پیوستن به داعش موافقت کنه و وقتی وارد شد، اون قدر گرفتارش می کردن که دیگه راهی برای بازگشت، مقابل خودش نمی دید. غافل از این که ما از همه چیز باخبریم و قصد پیش دستی داریم!
⏪ ادامه دارد...
................................
@Neveshtehaidel
🌷🌱
سرصبحۍهوسنامحسـنزدبهسرم
شاهبیلشڪرےومنبهفدایتبشوم😊💚
#سرصبحۍچقدرنامحسنمیچسبد😉
@Neveshtehaidel
گاه نوشته های دل💕
🌷🌱 سرصبحۍهوسنامحسـنزدبهسرم شاهبیلشڪرےومنبهفدایتبشوم😊💚 #سرصبحۍچقدرنامحسنمیچسبد😉 @Nev
.
صباحاً أتنفس بحب الحسن (ع)🥺❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیزان 🌷
تابحال شده دلتون بگیره و بخواین با کسی حرف بزنید
ولی گوش شنوا نداشته باشید؟
الان یهویی شماره بهترین آدم دنیا پیدا کردم کسی ک اسمش غم عالم میبره
اگه توهم مث من دلتنگی زنگش بزن منتظرته.
سلام منم برسونید و التماس دعا
🔶 #سلامبهآقااباعبداللهالحسین(ع)
☎️ #ارتباطمستقیمباحرمارباب😍👇
📞 ۱۶۴۰
🎁ضمنا اینکه این تماس اگه با خط همراه اول باشه کاملا رایگانه و هیییچ هزینه ای نداره
💚مستقیم وصل میشید به روضه منور و اطراف ضریح اباعبدلله اما حسین علیه السلام❤️🥺
هر چه میخواهد دل تنگت...بگو!...
التماس دعا... منم دعا کن🥺
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامہ دادهست
ولی...
عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامهرسانش
برسد!
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
❥᭄ ⃟
@Neveshtehaidel
گاه نوشته های دل💕
امروز هم که نیامدی یوسف زهرا😔 تا کی چشم انتظارت باشیم😔 بین خودمان می ماند؟؟ دلم را خوش کرده ام به
🌱
و قصه ی ناتمامِ نیامدنت را کی پایان میدهی؟ 😔
جهان منتظر آمدنت شماست...
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امامرضا در زِندان (دوربین مخفی)
🔸به زِندانی که هیچ کَس و کاری نداره میگن: یک نفر ضامنت شده.
زندانی با تعجب جواب میده: من که هیچ کَسو ندارم
#ازدستندید
#پیشنهاددانلود
@Neveshtehaidel
🌼🌱
ای دل مگر نگفته ام از عشق دور باش
عاشق شدی...؟ بمیرم الهی صبور باش!🙃
@Neveshtehaidel