گاه نوشــ✍ـــته های دل💕
#پروفایل_محرمی @Neveshtehaidel
هو لیلا
و
تماماً همه از دم مجنون
روز اول محرم
روزی هست که خداوند به حضرت زکریا لطفش رو عطا کرد و بشارت حضرت یحیی رو داد....
امروز کسانی که صاحب اولاد نمیشن خیلی دعا کنن
خیلی این آیه رو بخونید
« رب هب لی من لدنک ذریه الطیبه انک سمیع الدعا» سوره ی آل عمران آیه ۳۸
و
«رب لاتذرنی فرداً و أنت خیر الوارثین» سوره انبیا
گاه نوشــ✍ـــته های دل💕
#شب_دوم_محرم @Neveshtehaidel
🖤🖤🖤
کربلا... مهمونا از راه اومدن
آب و جارو کن مسیر حرمو...
میدونی واجبه که نگه داری...
حرمت این حرم محترمو😭
دامان پاکشونو رها نکن
اینا خانواده ی سخاوتن😭
عزتو کرامت الهی شون
هر امیر و شاهی، بنده میکنه
یه سه ساله توی این قافله هست
که نگاش مرده رو زنده میکنه😭
حواست باشه که هیچ نامحرمی
سایه ی مخدراتو نبینه
کربلا کاشکی میشد کاری کنی
تا رباب شت فراتو نبینه😭
خاطرت باشه که زینب از حسین
نباید یه لحظه هم جدا بشه😭
وقتی از ناقه میخان پیاده شن
حواست خیلی به بچه ها باشه😭😭
#شب_دوم_محرم
#ورودکاروانبهکربلا
@Neveshtehaidel
اینجا کجاست که از غمش غرق تحیرم
نشستم از سر شبی هی غصه میخورم😭
به خاطر خودم که نه... برای چادرم
یه کاری کن داداش آروم بشه دلم😭
برا خودم هرلحظه زمزمه دارم امشب
تموم شده دوران پرده نشینت زینب😭
عاشق شوید که زندگی به عشق است
عشق.... باب قبله است
عشق زیر قبه است....🖤
گاه نوشــ✍ـــته های دل💕
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۰۸: نمی دانم چه قدر از رسیدنمان به آن خاک گذشت.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۱۰۹:
چه قدر این لباس های نیمه نظامی او را پرجذبه می کرد. دوستش داشتم. دیوانه وار! گوشه ای ایستادیم. همان طور که دستانمان در هم گره خورده بود، با لبخندی بر لب و سری کج، میخ چشمانم شد.
_ خب دیگه جواب من رو نمی دی؟ حساب اون دانیال رو که بعداً صاف می کنم، اما فعلاًَ با شما کار دارم.
لحنش عشق بود و من به اندازه ی تمام روزهای ندیدنش، سراپا چشم شدم.
دستش را آرام از دستانم بیرون کشید و از درون کیسه ی پلاستیکی که به مچ دستش آویزان کرده بود، پارچه ای مشکی بیرون آورد و بازش کرد. چادر بود. مهربانی به مردمک های خمار از خستگی اش پاشید.
_ اجازه هست؟
این بار می خواست چادر سرم کنم! چادر را آرام و با دقت بر سرم گذاشت و آستین هایش را روی دستم، مرتب کرد. در همان جمعیت، یک قدم به عقب گذاشت و با تبسمی عجیب تماشایم کرد.
_ خانم بودی، ماه بانو شدی! خیلی مخلصیم تاج سر!
خوب می دانست، چه طور به مسیری که دوست داشت، هدایتم کند. بدون دعوا، بدون اجبار، بدون تحکم. رامم کرده بود و خودم این را خوب می دانستم. چه شیرین اسارتی داشت این بندگی برای خدا، دست از تماشای دلبری هایش نکشیدم و در دل نجوا کردم:
«پسندم هر چه را جانان پسندد»
این که دیگر تاج بندگی به حساب میآمد. رو به رویم ایستاد. تارهای کوتاه و طلایی موهایم را که از کنار روسری بیرون زده بود به داخل فرستاد.
_ شما عزیر دل حسامی ها. زبونت رو پشت مرزهای ایران جا گذاشتی خدایی نکرده؟ یه چیزی نمی گی؟
_ دارم مراعات حال جنگ زده ت رو می کنم.
نفسی راحت کشید.
_خب خدا رو شکر! ترسیدم که از غم دوریم، زبونت بند اومده باشه که الحمدالله از مال منم بهتر کار می کنه!
چادرم را کمی روی سرم جابه جا کردم و نگاه به تن پوش جدیدم انداختم.
_ اون که بله! شک نکن، راستی داداش بیچارهم کجاست؟ یهو غیب شد. گم و گور نشه.
انگشتان استخوانی ام را میان دستان مردانه اش فشرد و با خود، به طرف خیابان کشید.
_ نترس! بادمجون بم آفت نداره. اون رو داعشی ها هم ببرن، یه ساعت نشده برش می گردونن، تازه یه چیزی هم دستی می دن، بابت هزینه ی نگه داریش. می دونه از دستش شاکی ام، تحویلت داد و فلنگ رو بست!
فشار جمعیت، آن قدر زیاد بود که تصور رسیدن به سرای عباس (ع) محال می نمود. درد سراغ معده ام آمد. حسام متوجه حالم شد و مرا در همهمه ی جمعیت، به گوشه ی خیابان برد. معده ام را مشت کردم و روی زمین نشستم. نگرانی به صدا و چهرهاش دوید.
_ همین جا بشین، می رم برات آب بیارم.
دستش را کشیدم.
_ نمی خواد. الآن خوب می شه. چیزی نیست.
کاش می شد که حداقل از دور، چشمم به ضریح پسران علی می افتاد. رو به رویم نشست و پریشان، نگاهم کرد. بغض در صدایم پیچید.
_ یعنی هیچ جور نمی شه بریم تا من ضریح رو ببینم؟
با انگشتانش پشت دستم را نوازش کرد.
_ نبینم گریه کنی! من گفتم می برمت، پس می برم. امشب شب اربعینه. خیلی خیلی شلوغه. چندین میلیون زائر میان. از همه جای جهان! تک تکشونم مثل تو آرزوشونه که حداقل چشمشون به ضریح بیفته. پس یه کم صبر کن. امشب بچه های موکب علی بن موسی الرضا (ع)، خانم ها رو می برن واسه زیارت، ان شاء الله با اون ها می برمت داخل. قول می دم.
دلم آرام گرفت. حسام قولش قول بود.
⏪ ادامه دارد...
.................................
@Neveshtehaidel
گاه نوشــ✍ـــته های دل💕
بعد هیئت فقط پیش تو اومدن میچسبه❤️🥺
وقتی میری حرم از بغض اینطوری ببینیش🥺
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا