eitaa logo
نوکران ارباب بی کفن{¹²⁸}
362 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
4 فایل
ابکی من فراق الحسین… آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم تاکه در باز شود بوسه زنم بر پایت یا اباعبدالله کپی آزاده ولی فروارد کنید ممنون میشم(: کانال وقف مولا حسینه❤️ خادم کانال: @ZZzzZZzzZZzzZZzzZZzzZZzzZZ @A_bahrami67 شروع نوکری ارباب ۱۴۰۱/۱۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الحسین 💔
Javad Moghadam - Karbala Khooname (320).mp3
10.09M
حسین کربلا خونمه از چی دل بکنم حق دارم که بگم با تو هم وطنم
Hossein Khalaji - Khabam Nemibare (128).mp3
2.3M
تا ندم آقا بهت سلام روزام نمیگذره
°|♥️|° من و محمد دست تو دست هم از جنگل قائم خارج شدیم و سوار ماشین شدیم. با بغض صداش کردم... _محمد... محمد: جانم خانمم؟ _یه چیزی میخوام بهت بگم... محمد: چرا ناراحتی؟؟؟؟ چرا صدات بغض داره؟؟؟ فائزه چیشده؟؟؟ _محمد... من... یهو زدم زیر گریه! محمد با ترس به طرف من برگشت وقتی صورت خیس اشکمو دید تقریبا فریاد کشید... محمد: فائزه بگو چیشده زود باش بگو کسی چیزی گفته کسی نگاه چپت کرده لعنتی دارم سکته میکنم حرف بزن دیگه!! خندم گرفته بود و دیگه نمیتونستم ادامه بدم یهو زدم زیر خنده! محمد با بهت داشت نگاهم میکرد.. با لکنت زبون به حرف اومد محمد: فائزه... چیشده... میگم نکنه جنی شدی؟!! وااای خدا اینو که گفته به معنای واقعی کلمه پکیدم از خنده😂 بین خنده شروع کردم به حرف زدن _محمد... خیلی.. باحالی.. نفهمیدی داشتم سر کارت میذاشتم... بعد چند دقیقه سکوت محمد و خنده من خودمو جم و جور کردم و نگاهش کردم.. اوه اوه الان شده عین این شخصیت های کارتونی که موقع عصبانیت دود از کلشون بیرون میزنه... بالاخره به طرف اومد... غرید! محمد: بار آخرت باشه گریه میکنی فهمیدی؟! اون قدر محکم و با عصبانیت گفت که لال شدم از ترس! این دفعه بلندتر و با تحکم گفت: فهمیدی؟؟؟! _ب..بب....بله! روشو از طرف من بر گردوند و ماشین و روشن کرد... سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم تا نگاهش نکنم... از دستش دلگیر بودم.... ظبط رو روشن کرد آهنگ دلتنگ حامد زمانی پلی شد. مثل یه تلگر بود برای جاری شدن اشکام... دلتنگ تموم شد و اهنگ بعدی که فرمانده بود پلی شد... سرمو از روی شیشه برداشتم و نزدیک محمد شدم. پشت چراغ قرمز بودیم و دست محمد روی دندنه بود... نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا نه.... یاعلی گفتم و دستمو گذاشتم روی دستش یه لرزش خفیف روی حس کردم روی دستش... _ببخشید محمدم... محمد دستشو از زیر دستم کشید بیرون و دست من افتاد روی دنده دستشو این بار گذاشت روی دستم و دنده رو با دست من عوض کرد و آروم گفت : اشکات دنیامو خاکستری میکنه... دیگه گریه نکن... قول بده! _قول میدم محمدم... محمد: ممنون..♡
°|♥️|° ساعت یک و نیم رسیدیم خونه و بعد از خوردن ناهار رفتیم استراحت کنیم. محمد روی تخت من دراز کشید و چشماشو بست.. من هنوز لباس بیرون تنم بود و فقط چادرمو در آورده بودم. معذب بودم بخوام جلوش لباس راحتی بپوشم برای همین بیخیال عوض کردن لباس شدم و فقط مقنعه مو به یه روسری تغییر دادم. روی صندلی جلوی آینه نشسته بودم و خودمو نگاه میکردم. چهره فوق العلاده معمولی داشتم و هیچ جذابیتی نداشت اصلا میشه گفت خیلیم زشتم! :| چاقم که هستم :| کوتوله هم که هستم :| اخلاقمم که یه درجه فقط با جناب سگ تفاوت داره :| عقل درست درمونیم که ندارم :| ولی محمد چی؟! خوشگل ترین پسر دنیاست(این اغراق نیست حقیقت محضه :))) هیکلشم که بیسته! قدشم که رشید! نابغه هم که هست! اخلاقشم که مثل فرشته هاس! من الان واقعا موندم چرا عاشق من شده! یاد داستان لیلی مجنون افتادم.... لیلی دختر سیاه و زشت و مجنون پسر زیبا... محمد: به چی فکر میکنی سه ساعته جلوی آینه نشستی؟! _واااای سکتم دادی محمد فکر کردم خوابی! محمد: نه عزیزم نخوابیدم. یعنی بدون شما من.... هنوز حرف محمد تموم نشده بود که فاطمه در اتاقمو زد گفت : بچه ها بیاین علی بستنی گرفته... محمد با لبخند به صورتم نگاه کرد و گفت : بعدا میگی به چی فکر میکردی!
°|♥️|° ️بعد اینکه بستنی خوردیم با محمد و علی و فاطمه تصمیم گرفتیم بریم بیرون گردش به پیشنهاد فاطمه قرار شد بریم باغشون که فاصله اش تا کرمان یه ربع بود. وقتی رسیدیم باغ شون نگهبان درو باز کرد و ما رفتیم داخل همیشه عاشق اینجا بودم از وسطش یه جوب آب رد میشه و توش پر از درختای مختلف و رنگارنگه تنها بدیش این که شهریوره و فصل پسته و من حساسیت دارم😞 بیخیال مهم نیست... نمیخوام یادآوریشون کنم که گردش به کامشون تلخ شه... ان شالله که اتفاقی نمیوفته... یه فرش کوچیک کنار جوب پهن کردیم و علی بساط بلال درست کردن راه انداخت.. بلال که خوردیم من به محمد پیشنهاد دادم بریم تا کل باغو نشونش بدم باهم شروع به راه رفتن کردیم محمد دستمو گرفت توی دستش... چقدر این گرمایی که دستش بهم القا میکرد دوس داشتنی بود... چقدر زیاد.... _محمد اونجا رو نگاه کن... پارسال سیزده بدر اومده بودیم اینجا ماهم داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد علی مسخره بازیش گل کرد محکم توپ رو زد خورد تو صورت من! خون دماغ شدم صورتم کلا تخت شده بود تا یه هفته!😂 محمد با ناراحتی گفت : آخ الهی بمیرم! این علی رو میکشم صبرکن... گل منو میزنه! _خودتو ناراحت نکن محمدم! وای چرا من محمد و آوردم این طرف تو باغ پسته..! اولین عطسه... دومین عطسه... پشت سر هم عطسه میزدم! محمد با نگرانی به طرف من برگشت و تقریبا فریاد کشید: فائزه... فائ...زه... چیشده... چیشدی فائزه... چرا صورتت قرمز شده...! نفس کشیدن برام سخت شده بود احساس میکردم الان که خفه بشم! فقط یادمه پیراهن محمد رو چنگ زدم که نیوفتم.... صدای محمد توی سرم پیچیشد: علی بیا کمککک!
همسایه ها شیش نفر میفرستین اینور بشیم ۶۴۰؟
رمضان است و همه خوردنیان هست حرام من غم فراقت را چه کنم؟ گر نخورم می‌میرم...(:
+آقای‌امام‌حسین؟! -جانم +قرارمون‌این‌نبود.. -قرارمون چی نبود!؟ +قرار‌نبود‌عاشق‌کنی‌محل‌ندی قربونت برم(:
﷽ 🕋 همراه های گرامی انشاءالله از بیستم ماه رمضان آغاز ختم قرائت قرآن کریم رو شروع میکنیم. هدیه به ارواح مطهر شهدا و امام شهدا🥀 ،و 🕊۱۴معصوم و علی الخصوص اقاجانمون حضرت ولی عصر ان شاءالله شما هم همراهی کنید ⭕️ و اینک هروز ب نیابت از یکی از شهدای شما، هرعزیزی ک دوس داره ب نیابت از شهیدش قران خونده بشه اسم شهیدش رو ب آیدی زیر ارسال کنه تا توی لیست قرار داده بشه🙏💚 @A_bahrami67 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---