داستان کوتاه.....
مردی ! نزد فقیهی رفت وگفت
ای عابد سوالی دارم، عابد گفت بگو
گفت:نمازخودم را شکستم
عابد گفت دلیلش چه بود؟
مردگفت:هنگام اقامه نماز دیدم دزدی
کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را ازدزد بگیرم
و حال میخواهم بدانم که کارم
درست است یا نادرست؟
عابد گفت:کفش تو چند درهم قیمت داشت؟
مردگفت: ۵درهم
عابد گفت:اى مرد کار بجا و پسندیده ای
کرده ای زیرا نمازی که تومیخواندی
۲ درهم هم نمیارزید.!
🌴💎🌹💎🌴
🍃صاحب الزمان
چشم باز کردیم و دیدیم ما زندگی را برای سرگرمیهایش میخواهیم، با خیالات انس گرفته و از حقایق فراری شدهایم.
آقا! حقیقتترین حقایق روی زمین هم کسی جز تو نیست. ما تو را هم کنار زدیم و به جای انس گرفتن با یادت، سرمان را گرم بازی کردیم.
حالا که داریم به پوچ بودن سرگرمیهای خیالی میرسیم، خودمان را خسر الدنیا و الآخرة یافتهایم و تو بگو حالا چه کار کنیم با حس خسران که چون خنجری امیدمان را سر میبُرد و زندگیمان را پر از وحشت میکند؟!
ما را خلاص کن از حس خسران
شبت بخیر یاصاحب الزمان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴