گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت28 گوشه ای از چادر روی صورتم را کنار می زنم و نگاهت می کنم. لبخندت عمیق است. به عمق
#مدافع_عشق
#قسمت29
دستم را می گیری و با خودت می کشی در راهروی آجری کوتاه که انتهایش می خورد به در ورودی. دست در جیبت می کنی و شکلات نباتی را درمی آوری و سمت دهانم می گیری. پس برای این لحظه نگهش داشتی! می خندم و دهانم را باز می کنم. شکلات را روی زبانم می گذاری و با حالتی بانمک می گویی: حالا بگو آممم…
می گویم: آممم.
و دهانم را می بندم. می خندی و لپم را آرام می کشی.
– خب حالا وقتشه…
دستهایت را سمت گردنت بالا می آوری. انگشت اشاره ات را زیر یقه ات می بری و زنجیری که دور گردنت بسته ای بیرون می کشی. انگشتری حکاکی شده و زیبا که سنگ سرخ عقیق رویش برق می زند در زنجیرت تاب می خورد. از دور گردنت بازش می کنی و انگشتر را در می آوری.
– خب خانوم دست چپتو بده به من.
با تعجب نگاهت می کنم و می گویم: این مال منه؟
– آره دیگه! نکنه می خوای بدون حلقه باشی؟
مات و مبهوت لبخند عجیبت، می پرسم: چرا اینقدر زحمت کشیدی؟ خب چرا همون جا دستم نکردی؟
لبخندت محو می شود. چادرم را کنار می زنی و دست چپم را می گیری و بالا می آوری: چون ممکن بود خانواده ها فکر کنن من می خوام پابند خودم بکنمت. حتی بعد از این که…
دستم را از دستت بیرون می کشم و چشم هایم را تنگ می کنم و می گویم: حتی بعد چی؟
– حالا بده دستتو!
دستم را پشتم قایم می کنم.
– اول تو بگو!
با یک حرکت سریع دستم را می گیری و به زور جلو می آوری.
– حالا بالاخره شاید مام لیاقت پیدا کنیم بپریم…
با درد نگاهت می کنم. سرت را پایین انداخته ای. حلقه را در انگشتم فرو می بری.
– وای چقدر توی دستت قشنگ تره! ریحانه برازندته.
نمی توانم بخندم. فقط به تو خیره شده ام. حتی اشک هم نمی ریزم. سرت را بالا می آوری و به لب هایم خیره می شوی.
– بخند دیگه عروس خانوم!
نمی خندم. شوکه شده ام. می دانم اگر طوری بشود دیوانه می شوم. بازوهایم را می گیری و نزدیک صورتم می آیی و پیشانی ام را می بوسی. طولانی… و طولانی…
بوسه ات مثل یک برق در تمام وجودم می گذرد و چشم هایم را می سوزاند. یک دفعه خودم را در آغوشت می اندازم و با صدای بلند گریه می کنم. “خدایا علیمو به تو می سپارم. خدایا می دونی چقدر دوسش دارم. می دونم خبرای خوب می شنوم. نمی خوام به حرف های بقیه فکر کنم. علی برمی گرده مثل خیلی های دیگه. ما بچه دار می شیم. ما…”
یک لحظه بی اراده فکرم به زبانم می آید و با صدای گرفته و خش دار همان طور که سر روی سینه ات گذاشته ام می پرسم:علی!
– جون علی؟
– برمی گردی آره؟
مکث می کنی. کفری می شوم و با حرص دوباره می گویم: برمی گردی می دونم.
– آره! برمی گردم.
– اوهوم! می دونم. تو منو تنها نمی ذاری.
– نه خانوم چرا تنها؟ همیشه پیشتم. همیشه!
– علی!
– جانم!
– دوستت دارم.
و باز هم مکث. این بار متفاوت. بازوهایت را دورم محکم تنگ می کنی. صدایت می لرزد: من خیلی بیشتر!
کاش زمان می ایستاد. کاش می شد ماند و ماند در میان دستانت. کاش می شد!
سرم را می بوسی و مرا از خودت جدا می کنی.
– خانوم نشد پامونو بلرزونیا! باید برم…
کسی از وجودم جواب می دهد: برو! خدا به همراهت.
تو هم خم می شوی. ساکت را برمی داری. در را باز می کنی. برای بار آخر نگاهم می کنی و می روی. مثل ابر بهار بی صدا اشک می ریزم. به کوچه می دوم و به قدم های آهسته ات نگاه می کنم. یک دفعه صدا می زنم: علی!
برمی گردی و نگاهم می کنی. “داری گریه می کنی؟ خدایا مرد من داره با گریه می ره.”
حرفم را می خورم و فقط می گویم: منتظرتم.
سرت را تکان می دهی و باز به راه می افتی. همان طور که پشتت به من است بلند می گویی: منتظر یه خبر خوب باش. یه خبر!
“پوتین و لباس رزم و میدان نبرد. خدایا همسرم را به قتلگاه می فرستم! خبر… فقط می تواند خبر…”
می خواهم تا آخرین لحظه تو را ببینم. به خانه می دوم بدون آنکه در را ببندم. می خواهم به پشت بام بروم تا تو را ببینم. هر لحظه که دور می شوی. نفس نفس زنان خودم را به پشت بام می رسانم و می دوم سمت لبه ای که روی خیابان اصلی است. باد می وزد و چادر سفیدم را به بازی می گیرد. یک تاکسی زرد رنگ مقابلت می ایستد. قبل از سوار شدن به پشت سرت نگاه می کنی. به داخل کوچه. “اون هنوز فکر می کنه جلوی درم….”
وقتی می بینی نیستم سوار می شوی و ماشین حرکت می کند. کاش این بالا نمی آمدم! یک دفعه یک چیز یادم می افتد. زانوهایم سست می شود و روی زمین می نشینم.
“نکنه اتفاقی برات بیفته. من پشت سرت آب نریختم.”
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات
با ما همراه باشید.😊
🌴📚🌼📚🌴
گلچین نکته های ناب
#مدافع_عشق #قسمت29 دستم را می گیری و با خودت می کشی در راهروی آجری کوتاه که انتهایش می خورد به در ور
#مدافع_عشق
#قسمت30
کف دست هایم را اطراف فنجان چای می گذارم، به سمت جلو خم می شوم و بغضم را فرو می خورم. لب هایم را روی هم فشار می دهم و نفسم را حبس می کنم.
“نیا!”
چقدر سخته مقاومت برای نیامدن اشک های دلتنگی! فنجان را بالا می آورم و لبه ی نازک سرامیکی اش را روی لب هایم می گذارم. یک دفعه جلوی چشمانم می خندی. تصویر لبخند مردانه ات تمام تلاشم را از بین می برد و قطرات اشک روی گونه ام سر می خورند. یک جرعه از چای می نوشم. دهانم می سوزد و بعد گلویم.
فنجان را روی میز کنار تختم می گذارم و با سوزش سینه ام از دلتنگی سر روی بالش می گذارم. دلم برایت تنگ شده. نه روز است که از تو بی خبرم،. از لحن آرام صدایت، از شیرینی نگاهت. زیر لب زمزمه می کنم: “دیگه نمی تونم علی!”
غلت می زنم. صورتم را در بالش فرو می برم و بغضم را رها می کنم. با هق هق گریه می کنم.
“نکنه…نکنه چیزیت شده!..چرا زنگ نزدی…چرا؟! نه روز برای کسی که همه ی وجودش ازش جدا می شه کم نیست.”
به بالش چنگ می زنم و کودکانه بهانه ات را می گیرم. نمی دانم چقدر، اما اشک دعوت خواب بود به چشمانم.
حرکت انگشتان لطیف و ظریف در لابه لای موهایم باعث می شود تا چشم هایم را باز کنم. غلت می زنم و به دنبال صاحب دست چند بار پلک می زنم. تصویر تاری مقابلم واضح می شود. مادرم لبخند تلخی می زند و می گوید:عزیز دلم پاشو برات غذا آوردم.
– ساعت چنده مامان؟
– نزدیک دوازده.
– چقدر خوابیدم؟
– نمی دونم عزیزم!
و با پشت دستش صورتم را نوازش می کند.
– برای شام اومدم تو اتاقت دیدم خوابی. دلم نیومد بیدارت کنم، چون دیشب تا صبح بیدار بودی.
با چشم های گرد نگاهش می کنم.
– تو از کجا فهمیدی؟
– بالاخره مادرم!
با سر انگشتانش روی پلکم را لمس می کند.
– صدای گریه ات میومد.
سرم را پایین می اندازم و سکوت می کنم.
– غذا زرشک پلوست. می دونم دوست داری. برای همین درست کردم.
به سختی لبخند می زنم.
– ممنون مامان.
دستم را می گیرد و فشار می دهد.
– نبینم غصه بخوری! علی هم خدایی داره. هر چی صلاحه مادر جون.
باور نمی کنم که مادرم آنقدر راحت درباره ی صلاح و تقدیر صحبت می کند. بالاخره اگر
قرار باشد برای دامادش اتفاقی بیفتد، دخترش بیچاره می شود.
مادرم از لبه ی تخت بلند می شود و با قدم هایی آهسته به سمت پنجره می رود. پرده را کنار می زند و پنجره را باز می کند.
– یه کم هوا بیاد تو اتاقت… شاید حالت بهتر بشه.
وقتی می چرخد تا سمت در برود می گوید: راستی مادر شوهرت زنگ زد. گلایه کرد که از وقتی علی رفته ریحانه یه سر به ما نمیزنه! راست می گه مادر جون یه سر برو خونه شون. فکر نکنن فقط به خاطر علی اونجا می رفتی.
در دلم می گویم: “خب بیشتر به خاطر اون بود که می رفتم.”
مامان با تأکید می گوید: باشه مامان؟ فردا حتماً یه سر برو پیششون.
کلافه چشمی می گویم و از پنجره بیرون را نگاه می کنم. مامان یه سفارش کوچیک برای غذا می کند و از اتقاق بیرون می رود. با بی میلی به سینی غذا و ظرف ماست و سبزی کنارش نگاه می کنم.
“باید چند قاشق بخورم تا مامان ناراحت نشه.”
چقدر سخت است فروبردن چیزی وقتی بغض گلویت را گرفته!
* ادامه.دارد… *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید.
🌴💎📚💎🌴
گلچین نکته های ناب
✴️تحولات و آشفتگی های زمین بسرعت رو به افزایش است! و زمین؛ در خلاء معنویِ عظیمی دست و پا میزند. ✔
امام زمان 072.mp3
4.46M
✍️قَــلَم بــردار!
امروز فرصتِ امضاست؛
زیر عهدنامه ی عشـــق...
✨بیـا...
تا رسیدن، راه زیادی نمانده است!
قلم بردار و امضاء کن!
و پای این عهد، صادقانه بایست
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
گلچین نکته های ناب
✍️قَــلَم بــردار! امروز فرصتِ امضاست؛ زیر عهدنامه ی عشـــق... ✨بیـا... تا رسیدن، راه زیادی نما
امام زمان 073.mp3
5.53M
✍️شبیه آدم آهنی هایی شُدَم
که نفس می کشـند و راه می روند!
قلبم کمی نور میخواهد
تا دوباره مهربان شود،
✨تا دوباره بلند بلند بخندد!
بیایی...من سبــز می شوم
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فردوسی_پور بگوشی؟
تو مملکتی که معتقدی آزادی نداره تو و خیلی ها دارین آزادانه فعالیت میکنین
میگی نه ببین مهد آزادی چه خبره...
#انتشار_با_شما
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
هدایت شده از کافه شعر و ادب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها به غمم تسکين
بخشد غزلِ #حافظ
آنجا که چه زيبا گفت:
"داد از غمِ تنهایی"
🌴🌼🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬آیا درست است که شکل برزخی برخی از انسان ها به شکل حیوان است؟!
🎙️استاد محمدی
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عشق امام زمان علیه السلام رزق است
🌹کینه، مانع اصلی برای ورود عشق امام زمان علیه السلام به قلب است....استاد_محمودی
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
خدایا،
برای پریدن توشه ای ندارم،
مگردوست داشتنِ تو پروازم دهد...
دلم را به دوستیات بیتاب کن
🌴💎🌹💎🌴
@Noktehhayehnab
#گلچین_نکته_های_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴💎🌴#زیارت_ال_یاسین با صدای استاد فرهمند
#امام_زمان
🌴💎💢💎🌴
گلچین نکته های ناب
فیلم زیبا از ترجمه فارسی سوره مبارکه احزاب✨ بخش سوم✅ #قرآن✨ 🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیبا از ترجمه فارسی سوره مبارکه
احزاب✨
بخش چهارم✅
#قرآن✨
🌴💎🌼💎🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚صبح ست دلم هوایی کربوبلاست
♥️ازجانب قلب من بر آن خاڪ ســلام
💚اَلسلامُ علی الحسین
♥️وعلی علی بن الحسین
💚وَعلی اُولاد الـحسین
♥️وعَلی اصحاب الحسین
🌴💎🌼💎🌴