eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
347 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍘🍘 ناگت مرغ این ناگت مرغ خونگی رو آماده کنید قبل از سرخ شدن بزارید فریزر برای زمانی که وقت آشپزی ندارید. Part2
رنگین❣ امروز آخرین امتحانم را دادم,احتمالا معدل نهاییم ,خوب بشه,اخه به نظرم تمام امتحاناتم ,عالی بود. خیلی خوشحالم,نه ازاینکه امتحاناتم تموم شده,بلکه برای عصرش که قراره با بابا بریم برای ثبت نام کلاس نقاشی.. بابا حسین قبلنا یک موتور داشت ,اما حالا باکلی تلاش ودوندگی یه پراید خریده بود,مهدی بالا وپایین میپرید ,منم بیام ,منم بیام... از مامان پرسیدم:مامان ببرمش همرام؟ مامان:اره دخترم ,اشکال نداره,فقط مراقبش باشین. با داداش مهدی سوار پراید شدیم. بابا:راهش دوره ,من که هرروز نمیتونم برسونمت,باید ببینی با مترو تاکجاهاش میتونی بری. رسیدیم درساختمون,اوه عجب ساختمان بزرگ وشیکی بود هااا. بابا شرایط ثبت نام راپرسید ,وقتی گفت ترمی......تومان میشه,قشنگ دیدم بابا توفکررفت,خودمم پشیمون شدم,اخه خیلی زیاد میگفتن,ماکه ازاین پولا نداشتیم,کلا دخترقانعی بودم. اومدم به بابا بگم که پشیمون شدم ونمیخوام اسم بنویسم. دیدم بابا دست کرد توجیبش ویک دسته پول دراورد,۵۰۰۰تومانی۲۰۰۰تومانی,۱۰۰۰۰تومانی و... دلم سوخت,اخه چقد باید بابا به خودش,سختی بدهد تا این پول راجمع کنه... شروع کلاس,از هفته ی آینده بود. نشستیم توماشین وبه بابا گفتم:بابا نمیخواستم اسم بنویسم ,اخه هزینه اش بالا بود. بابا دستی به صورتم کشید وبالبخندی مهربان گفت:درسته ,کاروکاسبی کساده اما تواین دنیا ازهمه چیز مهم تر ,برام خانوادم هستند,اگه شده درکنار اون دکه ,مسافرکشی هم کنم ,میکنم تا شما احساس راحتی کنید,توکل به خدا,خدا خودش همه چیز رادرست میکنه. ازاینهمه مهربانی وازخودگذشتگی وایمان بابام ,اشک توچشام جمع شد. خداراشکر کردم که خانواده ی سالم وصالحی بهم عنایت کرده... کاش قدر همین سادگی وصمیمیت رامیدونستم ,کاش ..... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده رنگین❣ امروز اولین جلسه ی کلاس بود,فضای کلاس کمی برام سنگین بود اخه تعداد هنرجوهای تازه کار چندنفری بیشترنبودند,بقیه هنرجوها اکثرا ترم دوم وسومشون بود,کلاس مختلط بود ,تنها دختر چادری هم من بودم,همینجور که داشتم ,سرووضع بچه ها را بررسی میکردم, دوتا دختر خانم وارد شدند وچون کنارمن صندلی خالی بود امدند کنارمن ویکیشون روش راکرد به من وگفت:اجازه هست؟ یک نگاه کردم بهش,وای خدای من هفتاد قلم آرایش کرده بود ,مانتوکه نه بیشترشبیه یک بولیز کوتاه وتنگ پوشیده بودکه همه ی داروندارش رابه معرض نمایش قرار داده بود, من:بفرمایید.... دختره نشست وخودش را ساره معرفی کرد.... دخترکناریش هم که وضعش بدتراز ساره بود ,باهام دست دادوسلام علیک کرد. ساره رو کرد به من وگفت:چقد ناز وملیحی,چقد توچادر پاک ومعصوم نشون میدی,من عاشق دخترای چادریم.. با خنده گفتم:خوب خودتم چادر بپوش تا عاشق خودتم بشی 😊😊 ساره با قهقه ای, زد به پشتم وگفت:منم یه روز چادری بودم ,روزگار این شکلیم کرده 😂 الانم رانبین ,حالا سرفرصت باهات آشنا میشم وبرات تعریف میکنم. استاد امد داخل و ناگزیر ساکت شدیم. کلاس نقاشی را خیلی دوست داشتم واستاد بعداز,یک تست اولیه از ما تازه کارها,برای من گفت ,استعدادت فوق العاده هست واینجا باکمک هم ازشما یک پیکاسو معروف میسازیم😊 ساره ترم دومی بود,انصافا خیلی,خیلی مهارت داشت. روز اول کلاس بااین احوالات گذشت واما.... دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈
شب خوش🌙⭐️ خدانگهدار تا فردا👋👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 روزمان را با آغاز کنیم | تلاوت ترتیل صفحه ۲۱۲ قرآن شامل آیات ۲۶ تا ۳۳ سوره مبارکه یونس 🌺 امام علی (ع) می‌فرمایند: «اَفضَلُ الذِّکرِ القُرآنُ بِهِ تُشرَحُ الصُّدورِ وَ تَستَنیرُ السَّرائِرِ» برترین ذکر، قرآن است، به وسیله آن سینه‌ها گشوده و پوشیده‌ها روشن شود. (شرح غررالحکم ۲/۴۵) 🎙استاد: پرهیزگار https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روز شانزدهم چلّه به نیت فرج (دوشنبه) ▫️پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله: خدا به من فرمود: ای احمد! اگر تو نبودی آسمان‌ها را خلق نمی‌کردم. اگر علی علیه السلام نبود تو را خلق نمی‌کردم. اگر فاطمه سلام الله علیها نبود شما دو تا را خلق نمی‌کردم. 🔸عَنْ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنَّهُ قَالَ: يَا أَحْمَدُ لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ وَ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَمَا خَلَقْتُكَ وَ لَوْ لَا فَاطِمَةَ لَمَا خَلَقْتُكُمَا 📚 جنة العاصمة، علامه میرجهانی، ص۲۴۸. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃مرحوم آیت الله مجتهدی : ✅ دو چیز است که گناهان را نابود می کند : ۱- مریضی : 💠 حضرت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) به یکی از اصحابشان که مریض شده بود موعظه کردند و فرمودند: خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است. آدمی که تب می ‌کند کفاره گناهانش است. ناراحت نشید از این که مریض شدید ، شکوه نکنید ، فایده مریض شدن این است که گناهان را نابود می کند. با شکوه و گلایه کردن اجر وثواب آن را از بین می برید . ۲- سجده : 💠 در روایت داریم که آدم به سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند. حدیث است که سجده گناهان را می ریزد ، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می ریزاند . https://eitaa.com/Noorkariz
📚 غسل با بدن نجس 💠 سؤال: اگر انسان، عضوی از بدن را هم با نیتِ طهارت و هم با نیتِ غسل بشوید، آیا غسل او صحیح است؟ ✅ جواب: اگر عضو، نجس باشد باید پیش از غسل، آن را تطهیر کند سپس به نیتِ غسل بشوید.
✅ هفت تمرین عملی برای افزایش عزت نفس: 👈 یه دفتر مخصوص هدف گذاری برای خودت داشته باش 👈 توی این دفتر اهداف کوچیکی بنویس برای اینکه بهتر از قبلت بشی 👈 مدام به خودت یادآوری کن که قدم های الانت آیندتو میسازن 👈 گاهی بدون انتظار برای خوشی دلت به کسی که نیازمنده کمک کن 👈 به خودت یادآوری کن که میتونی بخاطر خیلی از چیزا خودتو ببخشی 👈 به خودت یاد آوری کن که برای هر چیز کوچیکی نیاز نیست معذرت بخوای 👈 وقتی یه نفر تحسینت کرد حتی برای چیزای کوچیک نگو بابا این که چیزی نیست، ازش بپذیر چون لایقشی ❄️💦⛄️❄️💦 https://eitaa.com/Noorkariz
خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند . صاحب مغازه گفت : آیا در قفسش آینه ای هست ؟ طوطی ها عاشق آینه هستند ، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند . آن خانم یک آینه خرید و رفت . روز بعد باز آن خانم برگشت طوطی هنوز صحبت نمی کرد . صاحب مغازه پرسید : نردبان چه ؟ آیا در قفسش نردبانی هست ؟ طوطی ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت . اما روز بعد باز هم آن خانم آمد . صاحب مغازه گفت : آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد ؟ نه ؟ خب مشکل همین است . به محض این که شروع به تاب خوردن کند ، حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد . آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت . وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد ، چهره اش کاملأ تغییر کرده بود . او گفت : طوطی مرد !!! صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد ؟!! آن خانم پاسخ داد : چرا ، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی ها نمی فروختند ؟!! هیچگاه علم را با خرد اشتباه نگیرید. علم به شما کمک می‌کند زندگی را بگذرانید، خرد کمکتان می‌کند زندگیتان را بسازید. https://eitaa.com/Noorkariz
یوم الله نهم دیماه.m4a
19.52M
🎤 جلسه نشست سیاسی ⭐ ماه ، یوم الله 🌷 نماد مکتب 🗳 ره آورد مشارکت قوی در 👈 امنیت ملی 🎙 غلامعلی کریمی
با سلام به چند نفر نیرو خانم جهت کار در کارگاه مونتاژ قطعه آبیاری قطره ایی واقع در کهریزسنگ . خ ولیعصر کوچه ۲۴ نیازمندیم . کار سبک و تمیز با محیط کاملا زنانه و عالی . ۰۹۱۳۸۳۲۷۴۶۸ https://eitaa.com/Noorkariz
رنگین❣ دوهفته ای از کلاسم میگذشت,تو قسمت سیاه قلم خیلی پیشرفت داشتم. ساره خیلی راهنماییم میکرد,تواین مدت خیلی باهم اخت شدیم,ساره برخلاف ظاهرش دختری ساده بود ,مال خودتهران نبود,ازشهرستان آمده بود,قصه ی زندگی پر دردی داشت,در۱۵سالگی ازدواج میکنه درنتیجه ادامه تحصیلش برباد میره,اما علاقه واستعداد زیادی درنقاشی داشته,بعداز سه سال زندگی مشترک و پراز تشنج,در۱۸سالگی از شوهرش جدا میشود وبرای گریز ازحرفهای خاله زنکی مردم به تهران, پیش داداش بزرگش میاید ودرحین اینکه دنبال کارمیگرده,تواین کلاس نقاشی هم شرکت میکنه,توهمین اوضاع با همکلاسیش,شکیلا,اشنا میشه ووقتی شکیلا از وضع زندگی ساره باخبر میشه,قول میدهد در رابطه باکار ساره با پدرش صحبت کند,پدر شکیلا,اقا بهزاد پزشک هستش وبا شنیدن قصه ی ساره,ساره رابرای منشی مطبش استخدام میکنه. ساره به دلیل بعضی اخلاقای زن داداشش,یک خونه ی جدامیگیره. اما چیزی که برام خیلی عجیبه ,اینه که,اپارتمان ساره بالا شهره ,نمیدونم یک حقوق منشی گری کفاف ,اجاره ی همچی آپارتمانی رادارد؟؟!!! امروز ساره وشکیلا باخوشحالی وارد کلاس شدند ,مثل اینکه فرداشب جشن تولد شکیلاست. شکیلا من رادعوت کرد وساره هم که انگار صاحب مجلس هست,اصرار رواصرار که من جشن بیام. خوب من نمیتونم که,باید به بابا ومامانم بگم.... به شکیلا گفتم:شب بهت خبر میدم اما ساره گفت:ببین فکرنیومدن راازسرت به درکن,من میام دنبالت هااا... اه نمیدونم چکارکنم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
رنگین❣ باهزارتافکر وارد خونه شدم. به مامان سلام کردم ویه بوسه هم از صورت مهدی که از سروکولم بالا میومد گرفتم وگفتم:داداشی گلم ,حوصله ندارم,شیطونی نکن... مامان:چی شده دختر؟وقتی که رفتی خوب بودی ,با کلاس نقاشی هم بهترمیشدی. چی شدی هااا؟؟ گفتم:هیچی مامان,یکی از دوستام جشن تولدشه ,دعوتم کرده. مامان:این که خوبه,کدوم یکی مامان؟؟ من:نمی شناسیش,توکلاس نقاشی باهمیم,اسمش شکیلاست,خونه شان بالاشهره,باباش دکتره.. مامان:اوه,اوه,اصلا توفکرش نرو,نمیخواد بری,به قول شما جوونا,گروه خونی پایین شهربه بالاشهرنمیخوره,یک بهانه بیار وکنسلش کن... من:نمیشه ماماااان,ساره خیلی اصرارداره,حتی گفت نیای خودم میام دنبالت. مامان:واه,ساره دیگه کیه؟ من:دوست مشترکمون باشکیلاست,منشی بابای شیکلاهم میشه. مامان:درهرصورت من که راضی نیستم,مطمینا بابات هم راضی نمیشه,اخه دخترم اونا جشن گرفتنشونم با ما فرق میکنه,اصلا صلاح نیست که بری.....تازه کادو راچکارمیکنی,فک میکنی مثل دوستت مریم,سروتهش بایک عروسک پونزده تومانی هم بیاد؟...... مامان راست میگفت اما ساره راچکارش کنم,بعدشم یه جورایی ته دلم میخواست برم خونه,زندگی وجشنهای بزرگان راببینم,بایدفکری میکردم. زیر تشک تختم را نگاه کردم,اخه یه جورایی قلک وبانک پس انداز من بود,هروقت سرخرید پول اضافه میاوردم یا بابا بهم پول توجیبی میداد,زیرتشک قایمش میکردم برای روز مبادا. چندتا هزاری یک ور,چندتا پنج هزاری و.... همه را روهم گذاشتم شد,۶۳هزار تومان,به نظرم خیلی بود دیگه,با ۵۰تومانش یک هدیه ی,شیک میخریدم و۱۳تومانشم برای مترو و... اومدم بیرون وگفتم,ماماااان هدیه را خودم یک کاریش,میکنم,توفقط بزارمن برم باشه؟ مامان:اولا اصلا صلاح نیست که بروی,درثانی منم که اجازه بدهم بابات اجازه نمیده. مامان توراجون مهدی,بزاربرم,به بابا بگورفته جشن تولد مثلا همین مریم,یانه زری دختر فاطمه خانم... مامان:من دروغ نمیگم. من:اصلا دروغ نگو ,بگو یکی از دوستاش که من نمیشناسم. مامان:از دست توووو,ولی بایدقول بدهی اولا زود بیای,درثانی اگر دیدی مجلسشون درشأن اعتقادات مانیست,سریع کادوت را بدی وبیای خونه... یک بوسه از گونه ی مامان گرفتم وگفتم: چششششم اول صبح پاشدم برم خریدکادو....همینجورکه توخیابون حیرون وسرگردون بودم,یکدفعه چشمم افتاد به یک عطرفروشی. آره خودشه,یه عطرخوشبوووو رفتم داخل,عطر از گرمی ۱۰۰۰داشت تا گرمی۵۰۰۰تومان من گرمی ۲۰۰۰را انتخاب کردم وبعدش رفتم سراغ یک ظرف شکیل که خودظرف, مثل یک دریا میموند که ته ظرف فک میکردی پراز سنگای رنگین هست وسرشم مثل الماسی اشکی شکل وآبی رنگ بود,خیلی ازش خوشم امد پرسیدم: آقا این چنده؟؟ پسره نگاهی کردوگفت:الحق که زیبا پسندید,قابل شمارانداره,پسندتون باشه باهم کنارمیایم,ده گرم ازاون عطره راگفتم بریزه داخل همون ظرف ومیخواست ظرف رابگذاره داخل جعبه ,روکرد به من وگفت:طرف دختره یاپسر؟؟پایین شهری یابالا شهری؟ با عصبانیت گفتم:اولا عطر دخترونه برای پسرنمیگیرند,بعدشم من اصلا اهل دوست دختروپسری واینجورهنجارشکنیها نیستم,دوستمم مال بالا شهره... فروشنده:بابا جوش نیار ,میدونستم چون به تیپ.وقیافت نمیخوره که ازاین اراذل باشی,شوخی کردم. اهسته پیش خودم گفتم:مرررض برو باعمه ات شوخی کن ,پسره ی اکبیری.. فروشنده یک دونه مارک که بند طلایی رنگی داشت ,آویزون کرد به سر شیشه ی عطر وگفت:برای پایین شهریا این مارکه, الکیه ,اما بالا شهریا همچی ذوق میکنن ومیگن واااای جنسش مارررکه خخححح,همه فروشنده ها ازاین سادگی سو استفاده میکنن وجنسشون را با ده برابر قیمت به خاطر همین یک ذره کاغذ که اسمش مارکه ,میفروشند,اما من برای شما آبجی گلم ,مجانی میزارم. خواستم پولش راحساب کنم ,گفت:۵۷ هزارتومان . منم بدون کل کل,۵۰هزارتومان گذاشتم رو میز وگفتم بیشترازاین ندارم.... خلاصه فروشندهه قبول کرد ومنم راهی خونه شدم,هنوز کلی کار داشتم,باید یه دوش میگرفتم ویه لباس انتخاب میکردم,بعدشم بامترو.تا یک جاهایی میرفتم وبعدازاون زنگ میزدم به ساره تا بیاد دنبالم,اخه ساره خودش ماشین داشت.... دارد ... 💦⛈💦⛈💦 نویسنده
رنگین❣ ازمترو پیاده شدم سریع خودم رابه سرقرار باساره رساندم,یک مانتو ابی خوشرنگ با شلوار لی ابی وشال ابی وروش هم چادر ملی,زیرمانتو هم یه تاپ عروسکی ,صورتی وابی تنم کردم که اگر مجلس دخترونه بود مانتوم را درآرم. تو آیینه مغازه روبرو خودم را وارسی کردم,عجب خوشگل شده بودم هااا,یک ماچ واسه خودم فرستادم که باصدای,بوق ماشین ساره که یه ۲۰۶جگری بود از عالم خودم بیرون امدم... سوارشدم. من:سلام ساره... ساره:سلام سلام خوشگل خانم,چه ناز شدی هااا,به پا ندزدنت....😊 با شوخی وخنده به فرمانیه ,جلوی خونه ی شکیلا,رسیدیم.. وااای عجب خونه ی بزرگی,عجب ساختمان شیکی. ساره ماشین را پارک کرد ومنم کیفم رابرداشتم که پیاده شم. ساره:نمخوای چادرت را درآری؟ من:نه که نمخوام,من بالاجبار ننداختم سرم که راحت درش بیارم,باعشق پوشیدمش.. ساره:احسنت خواهررررر,ماتسلیم,کاش منم یکم جنم تورا داشتم الان روزگارم این نبود. پرسیدم :وضعت خوبه چرا مینالی؟ ساره:هی توموبینی ومن پیچش مو,بیرونم ادم گول میزنه اما غم درونم راهیچ کس نمیبینه...حالا وقتش نیست,بعدا برات میگم. وارد خونه شدیم وای خدای من اینجا چه خبره؟؟!! دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 انا اعطیناک الکوثر...❣ 🎊 ویژه برنامه ولادت با سعادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🔻با سخنرانی سرکار خانم جمالی 🔻و مولودی خوانی سرکار خانم ناصحی ⏰ زمان: چهارشنبه ۱۳ دی ماه ساعت ۳ الی ۴:۳۰ عصر 🏘 مکان: چهارراه مسجد جامع‌. پایگاه مقاومت بسیج نور https://eitaa.com/Noorkariz 🌺 🌱🌺 🌺🌱🌺 🌱🌺🌱🌺 🌺🌱🌺🌱🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃سه‌شنبه 12 دی ماهـتان سرشار 🌸از حس خوب مهربانی 🍃یک سبد گل 🌸باعطر خوش وزیبا 🍃به لطافت لبخندخدا 🌸برایتان آورده ام 🍃تادلتان شادوزندگیتان 🌸هرلحظه زیباترشود 🌸🍃https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به خانمهای گروه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂
💢تعمیر کنیم نه تعویض از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند: شما چطور شصـــت سال با هم زندگی کردید؛ گفتند : ما متعلق به نســـلی هستیم که، وقتی چیزی خرابـــــ میشد؛ تعمیــــرش میکردیم نه تعویضــــــش! https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا