7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#اخلاق_علوی
♦️ گلایه استاد شهید مرتضی مطهری(ره) از چهره عبوس برخی مؤمنان
https://eitaa.com/Noorkariz
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
📿ثواب تسبیح عرش برای شیعه #امیرالمومنین علیه السلام:
آیا می دانید که تسبیحاتی داریم به نام تسبیحات امیرالمؤمنین علیه السلام که دارای فضیلت بسیااااااااار زیادیه؟؟ و در عین حال خیلیییی راحته!!
در کنار تسبیحات حضرت زهرا (س)، تسبیحات امیرالمومنین(ع) نیز وجود دارد که دارای فضیلت زیادی است.
⭕️ کیفیت تسبیحات حضرت امیرالمومنین به شرح زیر است:
١٠ بار سبحان الله
١٠ بار الحمدلله
١٠ بار الله اکبر
١٠ بار لا اله الا الله
بعد از هر نماز.
📌فضیلت این تسبیحات:
امیرالمؤمنین (ع) به براء بن عازب فرمودند:
آیا کاری به تو یاد دهم که چون آن را انجام دهی، از اولیای خدا خواهی بود؟
براء گفت:بله.
حضرت تسبیحات فوق را به او آموزش داداند و سپس فرمودند:هر کس این تسبیحات را بعد از هر نماز بخواند، خدا هزار بلای دنیوی را از او دور می کند، که آسان ترین آن بازگشت از دین است و در آخرت برای او هزار منزلگاه آماده می کند که یکی از آن منزلت ها مجاورت رسول خدا (ص) است.
📚منبع:
مستدرک الوسائل، ج٥، ص ٨٢
و بحار الانوار، چ بیروت، ج ٨٣،
#تسبیحات
#دعا
#ذکر
https://eitaa.com/Noorkariz
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
بِسمࢪَبِّالشُـھـَداوالصِدیقین✨
⚡رهبر انقلاب اسلامی فرمودند :
دشمنان سعی میکنند انقلاب را از یاد مردم ببرند؛ اما دهه فجر، انقلاب را به یاد مردم میآورد. سعی میکنند امام را از یاد مردم ببرند؛ اما دهه فجر، تجسّم اراده و عظمت امام بزرگوار ماست. 💫
چهارشنبه های امام رضایی
به مناسبت دهه فجر
سخنران{ حاج آقا طالب پور }
مکان: چهارشنبه 18 بهمن ماه دارالقرآن حضرت مهدی عج جنب مسجد الحجت
ویژه خواهران🧕
ساعت ⏰️ ۹ صبح
پایگاه بسیج خواهران( ام ابیها س ونور)
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
🔹#اطلاعیه | مراسم بدرقه و تشییع شهید مدافع حرم مرتضی جعفری، از شهدای تیپ فاطمیون
🗓زمان: پنجشنبه ۱۹ بهمنماه
ساعت ۹:۳۰ صبح
📍مکان: از پارک خلیج فارس
به سمت گلزار شهدای شهر گلدشت
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
🌴#زنگ_عبرت
❇️ مردی خدمت امام موسی کاظم (علیه السلام) آمد و عرضه داشت:
فدایت شوم، از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند!
حضرت فرمود: «کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیکَ وَ اِنْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قُسامَةً »؛ «گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن حتی اگر پنجاه نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر».
هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده:
« إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ». (النور 19)
"کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند".
📚پی نوشت: کافی ج 8 ص 147
https://eitaa.com/Noorkariz
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۲ 🎬
کارمن تمام شده بود که لیلا امدوگفت:ام عمر میگه بیا,نهاررااماده کن....
میدانستم که درخانه ی اینها نهار معمولا یک نمونه غذاست اما امروز نمیدانم ازبخت بد ما یا واقعا وضعشان خوب شده بود که ام عمر روبه لیلا سفازش چندین غذا را داد وخودش رفت کنار شوهرخبیثش وبچه هایی که اززمانی امدیم چشممان به چشمشان نیافتاده بوداما صدایشان رامیشنیدیم,فقط یک بار بکیر را دیدم که زیرچشمی مرا میپایید .
بساط نهار برپاشد ,چون ما کنیز زرخریدشان بودیم,ابوعمرامر کرد که به زیرزمین برویم ,ام عمر انگار بعداز ان کتک مفصلی که به من زده بود ,عقده از دست دادن پسرش التیام یافته بود وبه من هیچ نمیگفت وحتی نگاهی هم نمیانداخت ,انگار که سالهاست با من قهر بود.
شکرخدا اینجوری برای من هم بهتر بود.وقتی میخواستیم برویم پایین,از انهمه غذای رنگ ووارنگی که اماده کرده بودیم,
ابو عمر دوتکه نان خشک مثل کسی که جلوی سگش میاندازد جلویمان انداخت وگفت:بردارید ,این نهارامروزتان,اما اگر کنیزان حرف گوش کن ومودبی بودید جیره ی روزانه تان را چرب تر وبیشتر میکنم😈
خیلی پست بود ومیخواست بااین کارش مارا حقیر وحقیرت کند...میدانستم نقشه ی شومی درسرش است که میخواهد انقدربر ماسخت بگیرد تا ما ذله شویم تاوقتی خواسته اش رامطرح کرد دست رد به سینه اش نزنیم.
بدون توجه به تکه نان از کنارش گذشتم ولیلا هم همین کار راکرد.
ناگهان با صدای فریاد خشمگین ابوعمر خشکمان زد:عفریته های پدر....س...گ ...
به من کم محلی میکنید؟حرف مرا زمین میزنید؟
به سمت من ولیلا یورش برد وناگهان...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۳ 🎬
ناگهان باران مشت ولگد بود که برسرورویمان میامد وازاین بدتر اینکه سه دختر ابوعمر وبکیر هم امدند ببینند چه شده وشاهد حرکات وحشیانه ی پدرشان بودند.
بدترین صحنه ی حقارتم همین بود,منی که روزگاری با این دختران دوست وهم بازی بودیم وهمیشه درهمه چیز براین دختران برتری داشتیم ,حالا دراین وضعیت...😭
ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند,انگار نیرویی مضاعف گرفته بود ومیخواست به انها ثابت کند که مرد است ومردانگی اش رابا ظلم بر دودختر ضعیف وبی پناه به رخ فرزندانش میکشید.
او مارا مجبور کرد که چهاردست وپا شویم وبا دهان لقمه نان را از زمین برداریم..
واقعا چاره ای دیگر نداشتیم ...
با چشمی گریان وبدنی کوفته ودهانی پراز خون وارد زیر زمین شدیم....چهارچشمی لیلا رامیپاییدم که سراغ روبنده اش نرود ,شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود وحق هم داشت,اخر ما ظرفیت اینهمه سختی وخواری وحقارت را نداشتیم.
روبنده اش را که صبح ابوعمر دراورده بود وگوشه ای انداخته بود پیدا کرد...حرکاتش ارام بود ,من هم نگاه میکردم که چه میکند,دیگر توان حرف زدن ونصیحت کردن رانداشتم,بی رمق روی حصیر افتادم.
لیلا هم لنگ لنگان امد وکنارم نشست وگفت:شاهدی که خیلی تحمل کردم ,اما دیگر از حد به درشده,مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_ حسینی
#قسمت ۳۴ 🎬
لیلا دستم راگرفت وگفت:خواهش میکنم مانع کارم نشو ,فقط خواسته ای دارم که امیدوارم براورده اش کنی...
لبخندی زدم وگفتم:حرف از جدایی نزن اما خواسته ات رابگو...توجان طلب کن خواهرک عزیزم..
لیلا:از همان بچگی هروقت که محرم میشد وماهم به تماشای هیاتهای سینه زنی شیعیان درمحله ی خاله صفیه, میرفتیم,یک احساس بسیار خوش ایند ویک محبت عمیق بروجودم مستولی میشد واین چندروزه که تودر سختی ومخفیانه وبازحمت به دورازچشم بقیه به نماز میایستادی یانشسته وخوابیده عبادت میکردی ,هرزمان که تو عبادت میکردی ,روح وروان من ارام میگرفت ومملو میشد ازهمان حس بچگیهایم...دوست دارم این اخرین لحظات زندگی ام ,سعادتمند شوم وفکرمیکنم سعادت درهمان راهی ست که این داعشیهای خبیث به شدت با ان دشمن هستند,اری سعادت در مذهبی ست که توبرگزیدی چون دیدم چگونه این حیوانات درنده شیعیان مظلوم را تکه وپاره میکردندولذت میبردند.
اگر میشود کاری کن تا من هم مثل تو شیعه شوم...دراین دنیا که رنج را با تمام وجودم کشیدم ,میخواهم دران دنیا راحت باشم وهمنشین بهشتیان...
دستانم رابازکردم وخواهرک مظلوم وپاکم را دراغوش گرفتم وعبارات عشق را درگوشش زمزمه کردم:اشهدوان لااله الاالله, اشهدوان محمدا رسول الله,اشهدوان علی ولی الله...
من گفتم واوتکرار کرد....
مانند طارق که زمانی مسلمان شدم سرم رابوسید,من هم سرلیلا رابوسیدم وگفتم:به جمع شیعیان مظلوم خوش امدی😭
وروبه لیلا گفتم:عزیزم خوش حالم ازاینکه راه درست ودین حق را با اختیارخودت انتخاب کردی..ولی دراین دین خودکشی عمل ناپسندی است...فعلا از فکر خودکشی به درآی که نقشه هایی دارم...
اگر کمکم کنی,فردا این موقع هردو از شر ابوعمر راحت راحت شدیم.....
لیلا باخوشحالی,انگار نورامیدی بربیابان ناامید جانش درخشیده باشد گفت:جدددی؟؟چه نقشه ای؟؟واقعا ازاد میشویم ؟
ومن بعداز چندین روز فلاکت وبدبختی وگریه...لبخند نمکین لیلا را دیدم.
من:اره عزیزم الان برات میگم...
که درهمین هنگام ناگهان.....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
۱۷ بهمن ۱۴۰۲