🔺زمین با قوی ترین طوفان مغناطیسی در ۲۰ سال گذشته مواجه شده است
🔹سرگئی بوگاچف، رئیس آزمایشگاه ستاره شناسی خورشیدی مؤسسه تحقیقات فضایی آکادمی علوم روسیه به اسپوتنیک گفت: طوفان مغناطیسی بالاترین (پنجمین) سطح زمین در حال وقوع است، آخرین باری که این اتفاق افتاد ۲۰ سال پیش بود.
https://eitaa.com/Noorkariz
- هه.. نگاش کن تروخدا یه قطره اشکم نمی ریزه آدم بگه دلش سوخته. خاک بر سرِ اون حامدِ احمق که واسه خاطرِ یه همچی آدمی تو روی من وایساد
منصور دنبال حرفش را می گیرد.
- شما تنها نه حاجی.. تو روی همه وایساد
مثل یک بمب ساعتی به لحظه ی انفجار می رسم.
بدنم می لرزد و جلو می روم.
رو به روی منصور می ایستم.
نگاه باریکش در چشمانم می نشیند.
دندان روی هم می فشارم.
دست خودم نیست که مشت بی جانم را به سینه اش می کوبم.
- تو مثلاً برادری! دلت می سوزه! پس اینجا چیکار می کنی؟ اصلاً رفتی ببینی کجاس!؟ چه بلایی سرش اومده؟
بهت و تعجب از صورتش می بارد.
- حامد اگه به این روز افتاد همش تقصیر شماهاس.. اگه یه ذره.. فقط یه ذره کنارش بودین دستش و می گرفتین دیگه حس نمی کرد کمتر از شماهاس.. شمایی که جز ادعا هیچی ندارین.. هیچی
حقیقت را مثل یک سیلی محکم در صورت تک تک شان می کوبم.
ناصر سر پایین می اندازد.
#پارت_113
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
حاج صادق نعره می کشد.
- خفه شو!!
منِ افسار گسیخته اما کوتاه نمی آیم.
- خفه نمی شم حاجی.. دیگه بعدِ این خفه نمی شم
ملیحه صدایم می زند.
گوش به حرفش نمی دهم.
ناصر جلو می دود.
آستینم را توی مشتش می گیرد.
- کجا می ری این وقت شب زنداداش! الان کسی رو راه نمی دن بعدشم بذار اول ببینیم کجا بردنش. الکی نیست که، حامد..
حرفش را قورت می دهد.
شاید هم خجالت می کشد، نمی دانم.
ملیحه باز التماس می کند و زجه می زند.
نگاهش می کنم.
اشک می چکد و نفسم بالا نمی آید.
حاج صادق یکی از آن پوزخندهای منحصر به فردش را حواله ام می کند.
- مثلاً یقه جر می دی که چی!
حرفش تمام نشده ناصر لب می جنباند.
- تمومش کنید دیگه.. اَه. شما یه چیزی بگو داداش!
نگاه به منصور می کند.
سر تکان می دهد و نیم نگاهی به من می اندازد.
- شما فعلاً دخالت نکن ببینم چیکار می شه کرد
#پارت_114
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
هنوز وحشتی که روز بعدِ آن شب میان هیاهوی آدم هایی شبیه خودم داشتم تنم را می لرزاند.
انگار از آن اعتماد گذشته خبری نبود.
از خودم عصبانی ام.
بیشتر از حامد و آدم های اطرافم.
شانه ام را به دیوار تکیه می دهم.
نگاه خیسم را می بندم و دلم برای تنهایی خودم می سوزد.
- بریم زنداداش
صدای ناصر است که من را از میان افکارم بیرون می کشد.
چشم باز می کنم و نگاهم در صورتش می چرخد.
- کجا بریم آقا ناصر؟ من تا حامد و نبینم جایی نمی رم
- الان نمی شه زنداداش. بریم تو راه بهت می گم
گوشه ی چادر سیاهم را می چسبد و من را دنبال خود می کشد.
-----------
" امیر حسین "
یک نفر صدایم می زند.
یک صدای آشنا.
سر می چرخانم و نگاهش می کنم.
نمی دانم از کی چادر سر نمی کند!
- بفرمایید
نگاهش رنگ تعجب می گیرد.
- منم آقا سید، زرین.. نشناختی؟
سر تکان می دهم.
- امرتون؟
#پارت_115
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
صدای ظریف کودکانه ای صدایش می زند.
نگاهم را پایین می کشم.
اشاره می زند.
- مامانی؟ اونو ببین
خیرگی نگاهم را به صورت دخترکی می دوزم که با خودش مو نمی زند.
با خودم می گویم ای کاش نمی آمد و هرگز صدایش را نمی شنیدم.
- آقا سید؟
به خودم می آیم.
لعنت به من که دلم برای این صدا لرزید و از عاقبتش نترسیدم.
چشمان دخترک از کیکی که با خامه و شکلات تزیین شده تکان نمی خورد.
- سایز بزرگش و بدید لطفاً
روی پاشنه ی پا می چرخم.
- حسین آقا.. بیا این کیک و واسه خانم آماده کن
پیام حرفم انقدر واضح است که با تردید می پرسد.
- هنوز ازم دلخوری امیر حسین؟
دست خودم نیست که پوزخند بی صدایی می زنم.
- شریعت هستم سر کار خانم
یک قدم جلو می آید.
- تو آدمی نیستی که نتونی ببخشی.. من.. اشتباه کردم.. الانم دارم تاوانش و می دم
#پارت_116
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
با خودم می گویم تو را کجای دلم بگذارم که خدا راضی باشد!
انگار دست خودم نیست که رو برمی گردانم و بدتر از آن نه قدم های تندم و نه ذهنی که هزار حدس و گمان از هم پیشی می گیرد.
خودم را به حیاط پشتی که راه ورودی به انبار است می رسانم.
نگاه سرگردانم میان دیوارها می چرخد.
انگار قدرت تحلیل و تمرکزم را از دست داده ام.
پوف بلندی می کشم.
با دو انگشت گوشه ی چشمانم را می مالم.
سیگار آتش می زنم و ریه ام از دود زهر آلودش پُر می شود.
به خودم تشر می زنم.
چند بار پشت هم.
خاکستر سیگارِ به نیمه رسیده را می تکانم.
صدایش انگار در ذهنم پژواک می شود.
" تو آدمی نیستی که نتونی ببخشی".
نفسم را همراه با دود سیگار محکم بیرون می فرستم.
صدای عباس است که از داخل مغازه می آید.
- آقا سید کجان؟ الان اینجا بود کجا رفت یهو!
دستی به لب و چانه ام می کشم.
استغفراللهی زیر لب زمزمه می کنم.
- اینجام عباس.. می آم الان
#پارت_117
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
جلو می دود و در را باز می کند.
- آقا.. این دو تا سینی برای کیه؟ همونا که گفتین بذارم کنار
از گوشه ی چشم دور و بر را نگاه می کنم.
جای خالی اش خیلی وقت است به چشمانم نمی آید.
از همان روز که خبر وصلتش به گوشم رسید و او انگار من را اندازه ی خودش نمی دید!
کتم را تن می زنم.
- بذار تو ماشین، خودم می برم
- می گم آقا، خدای نکرده چیزی شده؟ رو به راه نیستین انگار!
- چیزی نشده.. کاری که گفتم و انجام بده. بجنب عباس
معلوم است باور نمی کند.
زیر لب چشمی حواله ام می کند.
امین است و چفت دهانش را هرگز باز نمی کند.
پدرش کنار دست پدرم کار می کرد و بعد از آن سکته ی ناقص و خانه نشینی عباس جای او را پُر کرد.
سینی ها را روی صندلی عقب ماشین می گذارد.
دلش شور من را می زند، می فهمم.
- می گم.. من بیام بهتر نیست؟
جوری نگاهش می کنم که سر پایین می کشد.
انگار نمی فهمد که حال من این جا بدتر می شود اگر بمانم.
#پارت_118
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
رِسانہمحـــــــلهنوٓر
❇️ برکات بزرگ انقلاب اسلامی: 🔷 انقلاب به یک انحطاط تاریخی طولانی پایان داد و کشور که در دوران پهلوی
❇️ برکات بزرگ انقلاب اسلامی:
یک) ثبات و امنیت و حفظ تمامیت ارضی ایران
🔹اوّلاً: ثبات و امنیّت کشور و تمامیّت ارضی و حفاظت از مرزها را که آماج تهدید جدّی دشمنان قرار گرفته بود ضمانت کرد و معجزهی پیروزی در جنگ هشتساله و شکست رژیم بعثی و پشتیبانان آمریکایی و اروپایی و شرقیاش را پدید آورد.
🔸 دو) موتور پیشران کشور در عرصهی علم و فنّاوری و ایجاد زیرساختهای حیاتی و اقتصادی و عمرانی
🔺ثانیاً: موتور پیشران کشور در عرصهی علم و فنّاوری و ایجاد زیرساختهای حیاتی و اقتصادی و عمرانی شد که تا اکنون ثمرات بالندهی آن روزبهروز فراگیرتر میشود.
🔹هزاران شرکت دانشبنیان، هزاران طرح زیرساختی و ضروری برای کشور در حوزههای عمران و حملونقل و صنعت و نیرو و معدن و سلامت و کشاورزی و آب و غیره، میلیونها تحصیلکردهی دانشگاهی یا در حال تحصیل، هزاران واحد دانشگاهی در سراسر کشور، دهها طرح بزرگ از قبیل چرخهی سوخت هستهای، سلّولهای بنیادی، فنّاوری نانو، زیستفنّاوری و غیره با رتبههای نخستین در کلّ جهان، شصت برابر شدن صادرات غیرنفتی، نزدیک به ده برابر شدن واحدهای صنعتی، دهها برابر شدن صنایع از نظر کیفی، تبدیل صنعت مونتاژ به فنّاوری بومی، برجستگی محسوس در رشتههای گوناگون مهندسی از جمله در صنایع دفاعی، درخشش در رشتههای مهم و حسّاس پزشکی و جایگاه مرجعیّت در آن و دهها نمونهی دیگر از پیشرفت، محصول آن روحیه و آن حضور و آن احساس جمعی است که انقلاب برای کشور به ارمغان آورد.
💢 ایرانِ پیش از انقلاب، در تولید علم و فنّاوری صفر بود، در صنعت بهجز مونتاژ و در علم بهجز ترجمه هنری نداشت.
#قسمت_دوازدهم
#بیانیه_گام_دوم_انقلاب
✅🌷🌷🌷✅
https://eitaa.com/Noorkariz